اعتبار استخدام : بعد ايشان يك حرف ديگری ميزنند كه خيلی هم آنرا در جاهای مختلف مثلتفسير الميزان تكرار ميكنند ، و آن اينستكه : يك اعتبار از اعتباراتاعتبار استخدام است ، و آن اينستكه : انسان يك رابطهای دارد با قوا واعضاء خودش كه اين رابطه رابطه عينی و تكوينی و واقعی است ، اينكه قوهدست ما در خدمت ما هست ، خود اين يك امر تكوينی است يعنی واقعا وتكوينا در خدمت من هست ، تمام اجزاء وجودی انسان مملوك واقعی انساناست و واقعا در خدمت انسان است . بعد ، ايشان ميگويند : همين جور كه اين دست مال اوست ، اين ماده واين و آن را هم مال خودش ميداند همين جور [ كه اين دست ابزار او است ]هر ماده خارجی برای انسان شكل يك ابزار و يك وسيله را پيدا میكند .يعنی به همه چيز توسعه میدهد و اين ، توسعه همان اعتبار است ، و حد آنچهرا كه واقعيتش محدود به وجود خودش است توسعه ميدهد به اشياء ديگر ، واينگونه اعتبار را هم يك امر غريزی برای انسان ميدانند ، و بعد ميگويند: كه اين اعتبار ، اختصاص به مواد خارجی و جمادات و نباتات و اينهاندارد ، انسان به هر انسانی هم به چشم استخدام نگاه ميكند ، و اينرا هميك اعتبار عمومی ، و يك امر فطری برای انسان ميدانند ، كه انسان بالطبع( استثمارگر ! ) ! آفريده شده است ، بعد ، مسائل اجتماعی و اخلاقی را بهحكم يك اصل ثانوی ميخواهند بپذيرند ، كه اتفاقا در اين مقاله راجع بهاين مطلب بحث نكردهاند ولی در تفسير الميزان ذيل آيه 213 از سوره بقره" « كان الناس امة واحده ». . . " بحث كردهاند و شايد بين گفتههایايشان در جاهای مختلف اختلاف هم وجود داشته باشد [ ولو بحسب ظاهر ] .در اينجا ميخواهند بگويند استخدام يك امر فطری است ، در عين حالعدالت اجتماعی هم يك امر فطری است ، ولی اين فطرتی است كه با فطرتديگر تعديل شده ، كه يك فطرت را كنار فطرت ديگر قرار دادهاند كه يكامر فطری يك امر فطری ديگری را تعديل ميكند ، و گاهی در تفسير تصريحميكنند كه انسانی مدنی بالطبع نيست بلكه مدنی بالتبع است [ كه قهرا بههمان بحث ارسطو بر ميگردد كه آيا انسان مدنی بالطبع هست يا نه ] . دراينجا ميگويند ، انسان مدنی بالطبع است ولی طبعی كه اينجا ميگويند همانتطبعی است كه جاهای ديگر ميگويند ، يعنی قبول ندارند اين مطلب را كهانسان بحسب غريزه اجتماعی آفريده شده باشد ، اجتماعی بودن را نتيجهتعادل و تزاحم دو غريزه ميدانند ، در اين جهت حرف ايشان تا اندازهایشبيه حرف پيروان نظريه تكامل و دارونيستهای امروز ميشود ، كه اصل درانسان و حيوان تنازع است ، همين اصل استخدام بالاخره صورت محترمانهای !از تنازع بقاء است كه اصل در انسان تنازع است و تعاون ، در اثر تنازعپيدا شده است ، انسان بحسب غريزه برای بقاء تنازع ميكند ، ولی دشمن كههميشه يك چيز نيست ، چندتا انسان وقتی در مقابل دشمن مشترك قرارميگيرند ، با عقل خودشان احساس ميكنند كه به تنهائی نميتوانند با اومعارضه كنند ، و يگانه راه تقاومشان همدست شدن با ديگران است و ازاينجا است كه اساس تعاون بوجود میآيد ، مثل پيمانهای سياسی كه دولتهابا يكديگر میبندند ، اين پيمانها كه روی حس |