اينها بنظر خودشان يك حرف بسيار بسيار جديدی پيدا كردند ، كه الان درفلسفه اروپا اين حرف بشدت مطرح است ، و مورد قبول واقع شده ، و نزدآنها همه نظريات اخلاقی ، نظريه افلاطون و ارسطو و كانت و اينها منسوخشده و آخرش رسيدهاند به همين نظريه ، و گفتيم كه كم و بيش در كلماتحكمای اسلامی خودمان هم اين قضيه مطرح هست ، و نقص كار آقای طباطبائیاينستكه اينرا به حرف قدمای خود ما مربوط نكردند . آقای حائری ميگفتند يكی از سؤالاتی كه از ايشان امتحان كردند همين مسئلهبود [ و اين حاكی است كه اين مسئله آنجا مطرح است ] و آن اينكه رابطهعلوم نظری با علوم عملی چه رابطهای است ، چون علوم نظری با علوم عملیارتباط دارند بيگانه نيستند ، به اصطلاح امروز ، علوم نظری جهان بينی استو علوم عملی ايدئولوژی ، مثل منطق ديالكتيك و فلسفه مادی ماركسيستها كهجهان بينی آنهاست و ايدئولوژی آنها براساس اين جهان بينی است ، حالاچطور از مقدماتی كه سنخشان سنخ حقيقت است ميتوانيم نتيجه بگيريمنتيجهای را كه سنخ آن از سنخ انشاء است ، در مقدمات ، اگر اخبار باشد ،نتيجه هم اخبار باشد اشكالی نيست ، مثلا ميگوييم : الف مساوی ب است وب مساویج ، پس الف مساویج ، اما در اينجا به اينصورت در میآيد باست و ب مساویج است پس بايد چنين باشد چطور ميشود از مقدمات اخبارینتيجهای بگيريم كه انشاء باشد ، آيا چنين قياسی داريم كه مقدمات آنقياس خبر باشد و نتيجهاش انشاء ؟ نميخواهيم بگوييم نيست ، اگر هستتحليلش چيست ؟ خلاصه ، مقصود اينستكه اين مسئله در اروپا بشدت مطرحاست . از اينجا ، راسل و امثال راسل ، اين نتيجه را ميگيرند كه اصلا اصولاخلاقی جاودان معنی ندارد . [ به هر حال ] برتراند راسل از كسانی است كه در فلسفه تحليل منطقی خودبه همين نتيجه كه آقای طباطبائی به آن رسيدهاند رسيده است ، وی در كتابتاريخ فلسفه ضمن تشريح نظريه افلاطون درباره عدالت و اعتراض معروفتراسيما خوس كه به افلاطون ميگويد ، " عدالت جز منافع اقويا نيست "ميگويد اين نظر ، مسئله اساسی اخلاق و سياست را در بردارد ، و آن اينستكهآيا برای تميز دادن خوب از بد ، معياری جز آنی كه بكار برنده اين كلماتميخواهد وجود دارد ؟ اگر چنين معياری وجود نداشته باشد بسياری از نتايجیكه تراسيما خوس گرفته است اجتناب ناپذير است ، اما چگونه ميتوان گفتچنين معياری وجود دارد ؟ و باز در جای ديگر ميگويد : اختلاف ميان افلاطون و تراسيما خوس هائزاهميت بسيار است ، افلاطون میپندارد كه ميتواند اثبات كند كه جمهوریمطلوب وی خوب است ، يك نفر دمكرات كه به عينيت اخلاق معتقد باشد ،ممكن است بپندارد ميتواند اثبات كند كه جمهوری افلاطون بد است اما كسیكه موافق تراسيما خوس باشد خواهد گفت ، بحث بر سر اثبات يا رد نيست.و اصلا قابل اثبات و رد نيست ، بحث فقط بر سر اينستكه شما دوستداريد يا نه ؟ شما ميگوييد خوب است يعنی من اينرا میپسندم ، اين مثلمسائل سليقهای است ، يكی فلان خورش را دوست دارد ميگويد آن خورش خوباست و يكی خورش ديگر را دوست دارد ميگويد |