او را میخريد و از او میگيريد ، كار تنها برای كار بايد باشد نه كار برایفرد . پس بايد به صورت كار دسته جمعی باشد ، همه كار بكنند ، و همه سودببرند ، و هر كس هم به اندازهای كه از او ساخته است كار میكند ، و بهاندازه نيازش هم میبرد ، آن وقت میشود ، كار برای كار . و شايد هم علتاين كه اينها كلمه پراكسيس را انتخاب كردند كه در ريشه يونانيش كاربرای كار است ، همين باشد . چون كار برای كار پيش اينها شرافت دارد نهكار برای فرد ، كار برای فرد ضد اخلاق است ، انسان بايد كار بكند ، برایاين كه كار بكند ، مثل شرافت است ، كل ما بالعرض ينتهی الی ما بالذات، ما هم در اين مورد شرافتهای اخلاقی قائليم كه همه بر میگردند به امریكه آن امر كمال بالذات است برای انسان، و آنجا ديگر نمی گوييم برای چه.اينها هم حرفشان اين است : میگويند : نه كارگر بايد نظرش به مزدیباشد كه میگيرد و نه ديگری ( كار فرما ) بايد چنين چشم داشتی داشته باشد، بلكه انسان بايد اذعان كند كه يك موجود كارگر است و شرافت و كمال وهمه چيزش به كار است . اين مطلب خود به خود يك جنبه عرفانی و معنویپيدا میكند ، ( تا به قضيها ی جنبه معنوی ندهند ، آن شور لازم را پيدا نمیكند ) . در اينجا مطلب يك شكل عرفانی به خودش میگيرد ، و درست همان حرفی رامی زنند كه عرفا در مقابل فلاسفه میگفتند تقريبا انديشه را كليد انديشهمیدانستند ، و انديشه ، و كمال انسان را در كمال انديشهاش میدانستند ( 1) . و وقتی میخواستند فلسفه را در اوج معنوی تعريف بكنند ، میگفتند ،صيرورش الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينی ، كمال او را در اينمیدانستند كه جهان را آن گونه كه هست كشف كند و بشناسد ( 2 ) . پاورقی : 1 - البته كمال انسان را در دو جهت میدانستند : نظری و علمی - كمالنظری در تعقل هستی بود آن چنانكه هست و كمال عملی در بودن آن چنانكهبايد و در انجام دادن - آن چنانكه بايد . 2 - در مورد اين مسئله كه كمال انسانيت به چيست میتوان گفت كه يكمنطق واحدی هنوز وجود ندارد ، كه بگوييم كمال انسان به طور مسلم در چيست، در اينجا مكتبهای خيلی مختلفی هست . مثلا بعضیها كمال انسان را درقدرت ، و انسان كامل را انسان مقتدر میدانند ، در فلسفههای امثال "نيچه " وقتی انسان برتر را تعريف میكنند ، و بمعنای انسان مقتدرترتعريف میكنند . معتقد نيستند ، و حتی تصريح میكنند . كه : به هيچ مفهوم " كامل "اساسا معتقد نيستند ، میگويند ، كمال وجود ندارد ، تكامل وجود دارد ،كمال از نظر اينها يك مفهوم " استاتيك " و جامد است . زيرا به معنیبه يك مرحله رسيدن ، و توقف كردن است ، تكامل يك مفهوم " ديناميك" است . بنابراين انسان كامل به معنای اين كه به حد نهايی كمال رسيدهباشد و در آنجا توقف كرده باشد وجود ندارد ، مسير است و حركت و تكامل، و در هيچ جا هم نمی ايستد . به علاوه فلاسفه انسان را - و كار انسان را و كمال انسان را از زاويهفردی میديدند و در اين جهت حكما و عرفا يكی بودند . يعنی قائل بودند كهبرای رسيدن انسان به كمالات به صورت انفرادی هم میتواند به كمالات خودشبرسد ( قل انما اعظكم بواحدش ان تقوموا لله مثنی و فرادی ») . ايننظريه نيز از طرف ماركسيسم مورد انتقاد قرار گرفت . |