دارای دو خود است ، يك خود فردی و يك خود اجتماعی ، ( 1 ) انسان ازنظر زيستی يك فردی است و يك من احساس ميكند كه من فردی و شخصی است [و از نظر اجتماعی من ديگری احساس میكند كه من جمعی است ] و هر فرد دواحساس ( من ) دارد ، گاهی ( من فردی ) را احساس میكند و گاهی ( من جمعی) را ، و بقول اينها جامعه در فرد به خود آگاهی رسيده است ، يعنی جامعهوجود خودش را در وجود فرد احساس میكند . يك حرفی عرفا دارند شبيه اين ، و همچنين ويليام جيمز هم حرفی شبيه بهاين حرف دارد ( يا تفاوتهائی ) . عرفا تقريبا قائل به يك نوع وحدتميان نفوس هستند ، و میگويند وقتی انسان ميگويد ( من ) و خود را مجزاخيال ميكند ، اشتباه ميكند ، و " خود " واقعی را آخرش بر ميگردانند بهذات حق و اين " من " فردی را چيزی جز يك تجلی از آن ( من واقعی )نميدانند ، در واقع مثل اينستكه يك روح كلی وجود دارد كه اين روح كلیتجلياتی در افراد مختلف دارد ، همه اين ( من ) ها به يك ( من ) برميگردد . ويليام جيمز هم روی يك تجربههای روانشناسی به اين مطلب رسيده است ،او هم ميگويد : ضميرهای افراد در باطن يك نوع ارتباط و اتصال با يكديگردارند ، كه غالبا به آن اتصال آگاه نيستند ، يك شخصی كه تزكيه نفس بكند، ميتواند ، به ضماير ديگر اطلاع پيدا كند از راه ارتباط درونی ضماير بايكديگر ، ارتباطی كه ناشی از اتصال همه به منبع الهی میباشد . جامعه شناسی اين حرف را نميزند ، جامعه شناسی ميگويد : افراد بعد ازتركيب ، يك ( خود ) و يك واقعيت فرهنگی بوجود میآورند كه اين ، واقعايك واقعيتی است ، گاهی انسان اين " من " را احساس ميكند كه اين "من " من فردی نيست ، بلكه در اينجا كل را احساس ميكند . آنوقت انسان، دو نوع كار ميكند يك نوع را برای ( من فردی ) ميكند و نوع ديگر رابرای ( من جمعی ) خودش ميكند در آن نظريه اول ، تكيه بر دو انگيزهایبودن انسان بود ، يك كار برای من میكند و كار ديگر را برای جز من . ايننظريه دوم ميگويد : نه انسان دو " من " دارد و دو احساس دارد : منفردی و احساسی كه برای من فردی كار ميكند و من جمعی و احساسی كه برای منجمعی كار ميكند ، و وقتی پای من جمعی به ميان آمد باز همان حرف اول پيشمیآيد كه ارزش كار اخلاقی اينستكه برای من فردی نباشد ، و برای من جمعیباشد ، " من جمعی " امر كلی و دائم هم هست و نتيجه اين نظريه دوم اينميشود كه " هر كاری كه منبعث از من جمعی انسان باشد ، اين كار ، اخلاقیاست ، و هر كار كه منبعث از من فردی باشد اخلاقی نيست " البته ممكناست مصداقهای پاورقی : 1 - اين مطلب براساس مسألهای است كه دوركيم مطرح كرد و آقایطباطبائی هم بدون اطلاع از نظر آنها از قرآن استنباط كردهاند ، مسئلهاينكه جامعه شخصيت دارد است . نه شخصيت اعتباری ، بلكه شخصيت واقعیدارد ، و تركيب جامعه از افراد تركيب اعتباری نيست ، و اينجور نيستكه افراد اصالت دارند و جامعه مؤلف از آنهاست ، نه واقعا جامعه بهنوعی خاص تركيب ميشود ، و يك مركب منحصر به خود است ، منتهی مركباست واقعا ، و همه افراد كه از خود اراده و استقلال دارند ، همه اجزاءيك " من " هستند . |