طبق نظر آنها ضرورتهای تاريخ خارج از اختيار انسان بوجود میآيد ، واشكال ما بر آنها اينست كه حتی طبق حرف خودشان هم بايد ضرورت تاريخ راجبری و خارج از اختيار انسان بدانند ، و اين مسئله بسيار مهمی است درفلسفه تاريخ ، كه آيا تاريخ را انسان بوجود آورده است يا نه ؟ بنابرنظريه ما چون ضرورتها ناشی از اختيار انسانها است ، ممكن است انسانهاجهت كمال خودشان را اختيار نكنند به همين دليل جامعهها تكامل يكنواختندارند ، و اين خود يكی از دلائل روشن بر نادرستی حرف آنهاست و جريانتاريخ هم نادرستی آنرا به خوبی روشن میكند . روی حرف اينها هر چيزی جبراروبه تكامل است ، و جامعههای انسانی هم جبرا بايد رو به تكامل باشد ، درصورتی كه واقعيت غير از اين است ، و تاريخ بشريت به اين شكل نبودهاست تاريخ بشريت نه مثل جامعه حيوانات ( مثلا زنبور عسل ) يكنواختبوده ، و نه اين كه يك خط تكاملی لا يتخلفی داشته است كه دائما قدم بهجلو رفته است . لازمه مكتب اينها اين است كه هميشه قدم بعدی كاملتر ازقدم قبلی باشد ، [ و حال آنكه ] جامعه بشری نوسان دارد ، اعتلا و انحطاطدارد . حتی به قول خود اينها دوره انحطاط است ( كه اينها بيشتر تاريخاروپا را هم حساب میكنند ) بعد از دوره دوم يك دوره انحطاط است يعنیاول يك تمدن عالی يونان و بعد يك تمدن عالی روم بعد هزار سال دورهانحطاط بوده است . علت اين امر اين است كه اين ضرورتها از اختيارانسانها ناشی میشود ، البته اين مسئله را ما قبول داريم و قبلا هم اشارهكرديم كه جامعه انسانی در مجموع رو به جلو میرود . يعنی در مجموع حركتهاكه گاهی رو به پيش بوده ، و گاهی رو به عقب بوده ، و گاهی انحراف بهراست و انحراف به چپ ، و حتی گاهی توقف بوده ولی در مجموع رو به كمالاست . يك وقت میگوييم ، اين يك قافلهای است كه حركت كرده و ايستهم ندارد ، نه به طرف راست نگاه میكند و نه به طرف چپ ، همين طورمیرود و میرود ، و به قول اينها در نهايت هم به جامعه كمونيستی میرسد وبعد هم خودشان نمی دانند ديگر چه میشود و يك وقت میگوئيم اين يكقافلهای است كه حركت كرده ، گاهی هم توقف كرده و گاهی از اين سويا آنسو پيچيده ، افراط و تفريطهائی پيدا میكند ، گاهی رنگ مادی محض و گاهیرنگ معنوی محض پيدا میكند ، و گاهی هم اساسا برگشته است ، و به عقبرفته است ، و باز دو مرتبه حركت كرده است اما در مجموع اگر معدلبگيريم جامعه رو به جلو میرود ، و اين يك برهان فلسفی دارد ، چون حركتبه سوی كمال حركت طبيعی انسان است ، و اين بر میگردد به نظريههای ما كهانسان را در طبيعت خودش كمال جو میدانيم . پاورقی : > تاريخ از نظر تكامل ابزار توليد مانند يك سيل جريان دارد ، وانسانيت را جبرا با خودش میبرد ، تنها نقش انسانها اين است كه اگربخواهند میتوانند با اين جريان شنا كنند تا سرشان به سنگها نخورد و خردنشوند و يا سير را تسريع يا كند كنند ، ولی روی نظريه ما اصالت انسانحفظ نشده است ، باز انسان است كه تاريخ را بوجود میآورد . درست استكه حرف ما هم سر از ضرورت در میآورد ، ولی فرق است ميان ضرورتی كهانسان آن را بوجود آورده ، و ضرورتی كه خارج از اختيار انسان بوجود آمدهاست . |