اينها اجتماع ضدين حاصل ميشود ؟ ( اينها بين ضدين و نقيضين معمولا فرقنميگذارند ) . نه : حكمای ما تعبير اجتماع نقيضين يا ضدين نميكنند ، بلكهتعبير به اجتماع وجود و عدم ميكنند ( نه عدم بديل تا عبارش اخرای اجتماعنقيضين باشد ) ، كه ظاهرش شبيه اجتماع نقيضين است ولی اينجور نيست .اولا ، اين اجتماع ، اجتماع تحليلی است نه تركيب عينی ، يعنینميخواهند بگويند در عالم عين ، حركت از دو عنصر تشكيل شده است يكیوجود و يكی عدم كه وجود و عدم را هم دو ضد بشمار آوريم ، حركت را تشكيليافته از اين دو ضد بدانيم همچنانكه هگل چنين حرفی را ميزند . نه قدمامقصودشان از اجتماع وجود و عدم اينستكه : حركت مركب است از وجود و عدمولی تركيب تحليلی عقلی ، نظير تركيب شيئی از جنس و فصل . ثانيا آن وجود و عدمی كه اجزای تحليلی حركت را تشكيل ميدهند ، آن وجودو عدمی نيستند كه نقيض با يكديگرند ، و باصطلاح ما ، عدم بديل نيست . ازنظر حكمای ما ، چند نوع عدم اعتبار ميشود : يك نوع عدم كه اعتبار ميكنيم، عدمی است كه نقيض وجود است ، و اصلا نفس الامريت برای آن اعتبارنميشود ، يك نوع ديگر عدمی است كه برای آن نفس الامريت اعتبار ميشود ،ولی اين عدم نقيض وجود نيست . مسأله تناقض : مسئله تناقض از همين جا شروع ميشود و آن اصل بديهی عقلی كه اصل امتناعاجتماع نقيضين ناميده میشود . اين است كه : نقيض كل شيیء رفعه ، والشيیلا يجتمع مع رفعه ، مثلا انسان و لا انسان نقيضين يكديگرند ( البته يكمناقشات لفظی در اينجا هست كه چندان مهم نيست گفتهاند نقيض كل شيیرفعه بر يك طرف صادق است ، بر لا انسان صدق ميكند كه رفع انسان استولی انسان كه رفع لا انسان نيست . اين مناقشه مناقشه لفظی است و اهميتیندارد ، به دو شيئی كه يكی عين رفع ديگری است متناقضين ميگوييم ، حالاهرچه خواهی تعبير كن ) . پس آن چيزی كه بديهی عقل است اينست ، و آنشرائطی كه درباب تناقض ذكر ميكنند ، در واقع شرائط نيست ، اينچنيننيست كه نقيض هر شيئی رفع آن شيئی باشد بشرط اينكه وحدت موضوع حاصلباشد ، يا وحدت محمول و قوه و فعل و . . . حاصل باشد بلكه تا اين شرطهانباشد ، رفع آن شيئی نيست . يعنی تمام اين شرطها ، شرط تحقق موضوع است( موضوع تناقض ) نه اينكه بگوئيم : " نقيض كل شيئی رفعه " منتهیشرائطی هم دارد ، تا جای اين حرف باشد كه كسی بگويد : شايد شرائط ديگریهم داشته باشد كه هنوز كشف نشده باشد . نه ، اينجور نيست ، آن چيزی كهعقل بالبداهه درك ميكند اينستكه هر چيزی با رفع خودش نقيض است ، يعنیاگر يك قضيه موجبه داشته باشيم ، رفعش يك قضيه سالبه خواهد بود .حالا مفاد قضيه سالبه چيست ؟ در اينجا آن بحث معروف در منطق و فلسفهمطرح ميشود كه آيا النسبة علی قسمين نسبة ايجابيه و نسبة سلبيه ، و ما دونوع نسبت داريم نسبت ايجابی و نسبت سلبی ، و مثلا وقتی ميگوييم زيدقائم است ، " است " از نسبت ايجابی حكايت |