ميكند و وقتی ميگوييم زيد قائم نيست " نيست " خودش در اينجا نسبتاست ، يعنی يك نسبی ميان زيد و قيام برقرار كرديم كه نسبت نيستی است؟ ( 1 ) و يا نه ما نسبت سلبی نداريم . نسبتها هميشه ايجابی است حتی درقضيه سالبه : منتهی نسبت ايجابی تصوری است يعنی قضيه ما تصديق ، قضيهواقعی ميشود و الا قبل از آن ، يك تصور بيش نيست ، زيد قائم را وقتیتصور ميكنيم يك وقت تصديق ميكنيم كه زيد قائم است يعنی نسبت را ايقاعميكنيم ، يك وقت رفع ميكنيم زيد قائم را يعنی ليس زيد بقائم و ( ليس) رابطه ميان آن دو را قطع ميكند و محمول را رفع ميكند ( ليس ) بر مجموعوارد ميشود نه اينكه ( ليس ) خودش يكی از اركان قضيه باشد . قضيه سالبه به اين معنی ، از هيچ چيزی در خارج حكايت نميكند بلكهحكايت ميكند از اينكه اين چيز در خارج نيست . و اين نكته خوبی است كهآقای خمينی روی آن تكيه ميكردند و ميگفتند اين حرف غلطی است كه ميگويند: " القضية ان كان لنسبته خارج تطابقه اولا تطابقه فخبر ، و الا فانشاء "قضيه سالبه كه خارج تطابقه اولا تطابقه ندارد ، تنها قضيه موجبه است كهلنسبته خارج . پس مفاد قضيه سالبه ، سلب محض است و سلب قيد بر نميدارد تمامقيدها مال مسلوب است ، و لهذا در تناقض ، اين مسامحه است كه میگوييمنقيض قضيه ضروريه ، ممكنه عامه است ، نقيض واقعی " كل الف ببالضرورش " اينستكه " ليس كل الف ب بالضرورش " نه " ليس الف ببالامكان " منتهی لازمه اينكه ليس كل الف ب بالضرورش " اينستكه "بعض الف ب بالامكان " پس اين ، لازم نقيض است ، نه نقيض واقعی ،نقيض واقعی موجبه كليه همان " ليس كل " است و " لا شيی " هم لازمقضيه است چه رسد به " بعض ليس و ليس بعض " . اينجاست كه وقتی عدم را اعتبار نقيض بودن ميكنيم ، هيچ حيثيتی نداردالا حيثيت رفع قضيه ايجابی ، نه اثبات رفع كه بشود قضيه معدوله ، رفعايجاب است نه ايجاب رفع و نه اثبات شيئی هو الرفع . اين معنی از اثبات و رفع را ( كه تناقض واقعی همين است ) هيچ كسنگفته است در حركت وجود دارد و در آن اجتماع اثبات و رفع ميشود . اگرحكمای ما گفتهاند در حركت اجتماع وجود و عدم است توضيح دادهاند كهمقصودشان اين نيست . عدم ، يك اعتبار ديگری هم دارد و آن اينستكه : يك شيئی را بعد ازآنكه در خارج رفع ميكنيم ، بعد همان رفع را بمنزله يك امر موجود در خارجاعتبار میكنيم . اين تنها اعتبار است نه واقعيت . مثلا وقتی ميگوييم :ليس زيد ، بموجود فی الماضی ، يعنی وجود زيد را در ماضی رفع كردهايم (اعتبارا ) و لهذا ميگويند : مسأله به معنای واقعی چون بيان يك امر عينینيست قابل استصحاب نيست . چون در استصحاب بايد يك نفس الامريتی برایشيئی اعتبار بشود ، و آن حالتی كه در خارج بوده است ( چه وجودی و چهعدمی ) ابقاء شود ، در صورتيكه در قضيه سالبه جز نفی حالت ايجابی هيچچيزی اثبات نميشود ، ولی انسان يك عدم ازلی اعتبار ميكند ، يعنی از اينچيزی كه الان وجود دارد و در گذشته پاورقی : 1 - مرحوم آقای بروجردی روی همين نظريه تكيه داشتند و میگفتند مطلبهمين جور است . |