می گويند : ايران و ژاپن همزمان قدم به مرحله اقتباس تمدن اروپائیگذاشتند ، ولی ژاپنیها خيلی سريع اقتباس كردند و ايرانيها نه .پس يك علت ايستائی ممكن است ( بقول اينها ) تراوش فرهنگی نداشتنبه تعبير ديگر مسدود بودن باشد . درباب ايران ساسانی همين خصوصيت وجودداشت ، و ايستائی آن جامعه مربوط به همان مسدود بودن بود ، و ايرانيهادر دوره اسلام استعدادهايشان شگفت ، اين ملت و اين نژاد كه در دورهاسلامی اينهمه استعداد و لياقت از خود نشان داد در دوره قبل از اسلام ،راستش را بخواهيد يك نفر دانشمند هم نداشت ، آن چند نفری هم كه اسممیبرند دروغ است . شيخ اشراق هم كه از فيلسوفانی بنام فهلويون نام میبرداز يك كتابهای افسانهای گرفته است ، و ارزش تاريخی ندارد ، علت ايناختلاف بين ايرانيهای قبل از اسلام و بعد از اسلام اين است كه : جامعهايران قبل از اسلام يك جامعه بسته بود ، يكی بسته بودن طبقات در داخلجامعه ، يعنی طبقات بقول عربها مقفل بود ، موزه گرزاده بايد موزهگرزادهباشد . و حق درس خواندن و دبير شدن نداشت ، و جبرا بايد در همان طبقهباقی بماند . اين يك علت جامعه بود ، نوع دوم بستگی خارجی بود ، و علتآن اين بود كه دين زردشت اساسا داعيه جهانی نداشت و تنها وابسته بهآريا و دستگاه شاهنشاهی و اين حرفها بود ، اين موبدها يك حصاری بدورايران كشيده بودند . نه میگذاشتند چيزی از اينجا بيرون برود و نه چيزی ازبيرون بيايد ، اين بود كه تراوش فرهنگی وجود نداشت . در اسلام گذشته ازتشويقی كه به تعليم و تعلم شده است ، يكی از عوامل [ شكفتگی استعدادها ]اين بود كه مرزها را در هم شكست ، و در اثر درهم شكستن مرزها ، تلاقی بينتمدنها واقع شد و در اين تلاقيها بود كه ايرانيها كه بالفطره استعدادشانخوب بود توانستند استعدادشان را بروز بدهند . پس اين مطلب كه عدمتراوش فرهنگی سبب ايستائی جامعه میشود حرف درستی است . ولی يكچيزهای ديگری هم ذكر كردهاند راجع به ايست گرائی كه حرف خوبی هم هست :میگويد بعضی جامعهها به اين دليل ايستا میشوند كه يك سلسله عادات وتقليد گذشته بشدت بر آنها حاكم است ، و يك تعصب بقاء بر وضع گذشته ،[ يعنی ] گذشته فقط به دليل گذشته بودن مقدس است . چنين وضعی برای يكجامعه خطر بزرگی است . [ اساسا ] دو خطر برای جامعه ممكن است پيشبيايد : يكی اينكه گذشته بدليل گذشته بودن مقدس شود ، و يكی اينكه چيزینو و تازه به دليل تازه بودنش خوب باشد ، و تازه بودن مساوی با خوببودن باشد ، يعنی زمان هميشه مساوی با پيشرفت است و پس رفت ندارد .معلوم است كه اين وضع جامعه را به چه انحطاطهائی میكشاند ، و همچنين اگرجامعهای گذشته را به دليل گذشته بودن مقدس بداند ، در صورتيكه معيار "مقدس بودن " گذشته بودن نيست ، بلكه اين ، همان چيزی است كه ما آنراتقليد میناميم . مسئله ديگری كه سبب ايستائی جامعه میشود اين است كه : طبقهای در يكجامعهای پيدا میشوند كه از وضع موجود سود میبرند و اگر وضع موجود تغييربكند به زيان آنهاست ، به سود جامعه است ولی به زيان آنهاست ، اينهامبارزه میكنند و جلوی حركت جامعه را میگيرند و احيانا آن طبقه عوام [ وبقول اينها ] سنت گرا را هم وسيله قرار میدهند . |