ميگوييم علت هستند يعنی بنحو تسبيب دخالت در حركت دارند . بنابراينما دخالت تضادها در حركت را قبول داريم ، و برای تضادها نقش عمدهای همدر رشد و نموها و تكاملها قائل هستيم . مثلا در تعليم و تربيتها گفتهميشود اگر يك شخص در زندگی مواجه با عوامل مخالف نشود و در محالمبارزه با آنها نباشد فرد ضعيفی ببار میآيد ، بعلت اينكه اگر شخص مواجهبا عوامل منفی مانند سرما و گرما و فقر و ظلم و . . . بشود ، در وجودشعكس العمل بوجود میآيد و نيروهای موجود در او كه مبدأ حركت هستند بهحركت میافتند و محركهای درونی به مقابله با وضع مضاد ميپردازند و به حكماينكه هر نيروئی هر چه بيشتر بكار گرفته شود بيشتر رشد ميكند [ مخصوصا درعوامل روحی و حياتی ] ، انسانی كه بيشتر با مشكلات مواجه شود قویتر ونيروهای نهفته در او كامل خواهد بود البته اينگونه عكس العملها مخصوصموجودات جاندار است . در موجود جاندار ، كوشش حيات برای حفظ خودش و كوشش برای مبارزه بامضاد خودش ، خصلت ذاتی قوه حيات است . يعنی هميشه به سوی كمال خودشپيش ميرود و با آنچه كه مانع كمال اوست مبارزه ميكند . اگر حيات بامشكلات مواجه نشود فعاليتی نشان نميدهد ، و اگر مواجه با مشكلات شودفعاليت ميكند و اين فعاليت ، سبب قوت و نيرومندی حيات ميشود ( 1 )در موجود زنده ، همينقدر كه نيازی پيدا شد در جوهر آن تغييراتی پيداميشود ، و اين اصل انطباق با محيط كه امروزه در روانشناسی و زيست شناسیمطرح است از بهترين اصول ماوراء الطبيعی است يعنی تنها با فلسفه ماوراءالطبيعه قابل توجيه است . يك اصل ماوراء الطبيعی ياد ميكنی ، جواب داد: من چه كنم ؟ چنين وضعی وجود دارد . موجود زنده دارای چنين خصلتی استكه در هر شرائطی قرار بگيرد از درون خودش وضعش را چنان تغيير ميدهد كهبا شرائط جديد سازگار باشد ، مثلا عضوی كم ميكند و عضوی زياد ميكند .يكی ديگر از نمونههای كوشش حيات ، همين التيامهاست كه در اثر زيادديدن برای ما عادی شده است . وقتی يك بريدگی يا شكافتگی در بدن پيدامیشود ، تمام قوای بدن برای التيام و ترميم آن تجهيز ميگردند . اين ،فعاليت قوه حياتی است . برای بحث اينجا ، بيش از اين مقدار لازم نيستكه نقش تضادها بعنوان سبب السبب است ، يعنی آن حركتی كه در خارج پيداميشود فاعل آن طبيعت شيئی است و در اثر تضاد ، طبيعت شيئی به فعاليتبيشتری وادار ميشود . پس حرف ما اينستكه : تمام حركتها را نميشود با تضادها توجيه كرد ،تضاد معلول حركت است و به نوبه خود علت حركت است بنحوی كه ذكر شد .پس نميشود مانند هگل تمام حركتها را معلول تضاد دانست . تضاد ، وقتیپيدا ميشود خودش معلول حركت است . پاورقی : 1 - ادله باب قسر خود يكی از براهين حركت جوهری است كه ما فراموشكرديم كه در ضمن براهين حركت جوهری آنرا ذكر كنيم . |