ميگويند : آن فعلی اخلاقی است كه مقدمه باشد برای رسيدن به تكامل هرجامعهای كه به طبقه كهنه و طبقه نو ، طبقه تز و طبقه آنتی تز تقسيم میشود. عمليات آنتی تزی به هر شكلی كه باشد عمل اخلاقی است ، چون اين عملياتاست كه منتهی به انقلاب ميشود و هر كاری كه منتهی به انقلاب بشود كاراخلاقی است و اخلاق از نظر آنها نميتواند غايت باشد ، اخلاق وسيله است .ولی در مكتب اگزيستانسياليسم اخلاق را بعنوان مقدمه چيز ديگر بشمار نمیآورند بلكه بعنوان يك غايت برای انسان در نظر ميگيرند . اينها مدعیهستند اخلاق آفريدنی و خلق كردنی است نه رسيدنی ، ارزشهای اخلاقی ارزشهائیاست كه انسان میآفريند ، و اينجاست كه دو مطلب را با هم خلط ميكند يكوقت ميگويند : آن جامعه نهائی انسانی همان جامعه بی طبقه است و يكوقت میگويند : جامعهايست كه بنياد آن جامعه براساس ارزشهای اخلاقی باشد. يك ماركسيست از آن جهت كه ماركسيست است هيچ وقت اينجور حرفینميزند و [ لذا ] در اين حرف يك رگ اگزيستانسياليستی وجود دارد .اگزيستانسياليستها هم اصل را در عالم پوچی ميدانند ولی ميگويند انسانرسيده است به حدی كه ميتواند به زندگی خودش معنی و ارزش بدهد ، جنبهبايستنی بدهد . هيچ چيزی در عالم نيست كه بايستنی باشد تنها انسان استكه ميتواند خودش را بايستنی و با ارزش بكند ، و انسان يگانه موجودیاست كه در عالم به آزادی رسيده است ، و به خلاقيت رسيده است و ميتواندخودش را بيافريند ، و نيز ارزشهای اخلاقی را بيافريند و زندگی بر بنيادارزشهای اخلاقی آفريده انسان ، همان زندگی انسانی است . اين ، دو بيانمختلف است كه اينها برای فرار از پوچی دارند . مجادل وقتی میخواهدارزشهای اخلاقی را براساس اگزيستانسياليسم بيان بكند اينجور ميگويد :" انسان با جهان دو گونه تماس دارد ، يكی تماس برای شناختن دومتماس برای ارزش دادن . . . هدف و نتيجه تماس اخلاقی انسان با جهان ،آفريده شدن سيستمی از ارزشها است : " ( 1 ) [ يعنی ] : نه اينكه ارزشی وجود دارد و ما كشف ميكنيم در اخلاق ماميگوييم كه يك ارزشهائی واقعا وجود دارد و انسان كشف ميكند و بعد ، فعلاخلاقی اينستكه انسان خودش را با اين ارزشها تطبيق بدهد . ما ميگفتيم كهانسان فعل اخلاقی را خلق ميكند ، خودش را بر معيار ارزشهای اخلاقیمیآفريند ولی برای خود اين ارزشها ، خير و فضيلت يك واقعيتی قائل بوديم، يعنی كأنه يك مدل مشخصی انسان قبلا كشف ميكرد و بعد خودش را براساسآن مدل میساخت و اگر ميگفتند انسان كامل كيست ، ميگفتيم انسان آن كسیاست كه چنين و چنان باشد ، و انسان خودش را بايد براين اساس و اين شكلبسازد . ولی اينها يك كمالی با قطع نظر از اعتبار انسان قائل نيستند وحتی كمال بودن كمال را هم مخلوق انسان ميدانند ، و ميگويند حتی ارزشبودن ارزش را هم انسان ميدانند ، و ميگويند حتی ارزش بودن ارزش را همانسان میآفريند ، و انسان به فلان موضوع ارزش ميدهد نه اينكه ارزشش باقطع نظر از انسان وجود دارد ، عمده حرف اينها ، اينست . سپس مجادل میگويد : پاورقی : 1 - جدال با مدعی - چاپ اول - ص . 25 |