حرف آنهائی بود كه همين اشتباه را كردند و خيال كردند وقتی ماهيت درذهن وجود پيدا ميكند متناظر با ماهيت خارجی است ، يعنی مصداق ماهيتخارجی است ، و گفتند پس بايد آتشی كه در ذهن تصور ميكنيم حرارت داشتهباشد و سوزنده هم باشد ، لازمه حرف اينها هم همين است اگر آن چيزی كه درذهن است عينا مصداق همان چيزی باشد كه در خارج است تمام خواص آنرابايد داشته باشد . حالا راه حل قضيه چيست ؟ [ يعنی چگونه ميشود ذهن را از روی اختيار باواقع متغير و متكامل هماهنگ نمود ؟ ] و امر اختياری در اين مورد كداماست ؟ راه حل قضيه اينستكه : ما ميتوانيم دو جور فكر بكنيم ، يكی اينكه: وقتی ذهن ما خارج را درك ميكند در واقع در يك لحظهای تصويری از خارجميگيرد ، تفكر جامد اينستكه : ما هر تصويری را كه از هر لحظهای از خارجداشته باشيم ، آن تصوير را برای هميشه از واقعيت كافی بدانيم ، مثل يكدستگاه عكس بردار كه از يك لحظهای كه از يك شيئی عكس بر ميدارد ، بعدبرای ده سال ديگر هم به همان حال باقی است . نه : اگر واقعيت را ماساكن بدانيم ، هر تصويری كه از واقعيت در هر لحظهای كه داشته باشيم ،اينرا برای هميشه كافی ميدانيم ، مثل اينكه مثلا زيد قائم يوم الجمعه راهمين قدر كه ديديم زيد روز جمعه قائم است بگوييم پس روز شنبه هم قائماست . انسان اگر واقعيت را جامد بداند ، فكر ميكند اگر برای يك لحظهواقعيت را ديده است ، و برای هميشه صادق است ، اين [ مبتنی بر اين ]تفكر جامع [ است ] كه فكر بكند شيئی مستقل از محيط خودش است ولی وقتیانسان اينرا بداند كه هر تصويری كه از واقعيتهای جزئی دارد فقط اين تصويربرای لحظهای صادق است ولی برای خصوص آن لحظه ابد الاباد صادق است ( مثلعكسی كه از يك بچهای در يك سالگی بر ميداريم ، اين عكس ، عكس يكسالگی اوست برای هميشه ) [ ديگر واقعيت را برای تمام لحظات ثابت نمیداند ] تفكری كه تفكر صحيح [ و بقول اينها ديالكتيكی ] باشد اينستكه ماواقعيت را ثابت و يكنواخت ندانيم ، و بر روی واقعيت در هر لحظهای ،مطالعه جديد بشود ، و آنرا در وضع خودش ببينيم ، متناظر بودن با واقع بهاين نحو بايد باشد ، نه اينكه ذهن ما عين همان خصلت واقعيت را داشتهباشد . |