ولی اينها نظر هگل را قبول ندارند و اين قسمت از فلسفه او را پوستههایايدهآليستی ميدانند و مدعی هستند كه آنرا دور ريختهاند و فلسفهشانبراساس علت و معلول است نه دليل و نتيجه و لذا اينها تضادها را بمنزلهعلت حركت ميدانند . هگل كه تضاد را علت حركت نميدانست ، تضاد هستی ونيستی را اجزاء تشكيل دهنده حركت ميدانست [ كه بمنزله ] دليلهای ايننتيجه هستند و به منزله جنس و فصل حركت ميباشند . ولی اينها تضادها راعلت حركت ميدانند ، لذا همينجا مچشان گرفته ميشود و ميگوييم : آياميشود حركت را با تضاد تعليل كرد يا تضادها را با حركت تعليل بكنيم ؟اينها ميگويند : هر چيزی در درون خودش نطفه نيستی خودش را دارد ، دراينجا اين سؤال مطرح ميشود كه آيا نطفه نيستی خودش را بالقوه دارد يابالفعل ؟ اگر بگويند : بالفعل دارد ، معنايش اينستكه هر چيزی كه بوجودمیآيد از ابتدا دو چيز بوجود میآيد ، كه دو امر متقارن با يكديگرند ولیاينها كه اينرا قبول ندارند . پس ناچار بايد بگويند كه شيئی ، نفی خودشرا [ به صورت بالقوه ] در بطن خود دارد و تدريجا آن نفی و انكار در درونخودش رشد ميكند و بعد از جدال و نزاع بين شيئی و ضدش ، شيئی از بينميرود ، كهنه از بين ميرود و نو باقی میماند . [ اصلا ] خود تعبير " نو وكهنه " دليل بر اينستكه ضد شيئی بعدا متولد و رشد ميكند ، اگر همزادباشيئی بود تعبير نو و كهنه معنی نداشت پس رشد كردن ضد در درون شيئی ،چيزی جز حركت و تغيير نميتواند باشد و قهرا مسئله نياز به محرك به قوهخود باقی است ، و بايد بررسی كرد كه آيا [ میتوانيم ثابت كنيم كه ]حركت هميشه نيازمند به محركی بيرون از ذات خودش است [ يا نه ] ، واگر هم نتوانيم اينرا ثابت بكنيم ، در هر صورت حرف اينها كاری از پيشنبرده است . تضاد به معنی تصادم : مطلب ديگری هم در اينجا هست كه بايد ذكر شود و با ذكر آن بحث تضادبپايان ميرسد و آن اينكه : |