كه ما در شعور آگاهان به آن علم میگوييم يك درجهای از علم است ، انسانوقتی زياد ممارست میكند بر يك چيزی ، و [ برای او ] ملكه میشود ، آنعلم است كه رسوخ بيشتری پيدا كرده است ، [ يعنی ] همان حرفی كه آنآقايان ( حكما ) میگويند كه انسان وقتی عملی را انجام میدهد روحش صورتآن را میگيرد ، معلوم نيست كه آن صورت ، غير صورت علمی باشد . آقایطباطبائی روی اين مطلب خيلی تكيه دارند ، كه ملكات جز علم چيز ديگرینيست مثلا انسان وقتی میخواهد خط بنويسد ، ممكن است قانون خط را به اودرست ياد داد كه الف بايد چطور و ب چطور باشد و قاعدهاش چيست ، بهطوری كه بتواند به ديگران هم درس بدهد ، ولی در مقام عملی ، خودش نمیتواند يك الف درست بنويسد ، ولی وقتی تكرار میكند ، بعد كم كم قادرمیشود آنچه را كه میداند بوجود بياورد . اين امر نيست مگر برای اين كهدر اثر عمل علمش فزونی پيدا میكند به طوری كه میتواند اين كار را بادقت انجام دهد جز اين نيست كه علمش بيشتر شده است . يك مثال ديگر ، شخصی هست زبانی را میداند و شخص ديگری است كه بازبانی حرف میزند ، فرق اين دو چيست ؟ مثلا اگر از ما بپرسند در زبانعربی برای فلان مفهوم چه كلماتی وجود دارد ، ممكن است بعد از فكر و تأملجملهای درست كنيم ، ولی در عين حال نمی توانيم حرف بزنيم ، يا اگر همحرف بزنيم خيلی كند حرف میزنيم ، ولی بعد از آن كه مدتی مكالمه كرديمبر ايمان ملكه میشود ، وقتی برای ما ملكه شد حتی بدون توجه مثل زبانفارسی كلمات را ادا میكنيم ، میگوييم برای ما ملكه شده آيا ملكه جز ايناست كه علم ما افزوده شده است ، يعنی آن قدر حضور ذهن پيدا كردهايم كهاحتياج به تروی و تأمل نداريم ؟ ما در اين جا امر ديگری غير از علمنداريم كه بگوييم ما يك ملكه زبان در اين جا داريم كه آن ملكه غير ازعلم است ، وقتی زبان برای ما عادت میشود معنايش اين است كه علم بهحداكثر رسوخ پيدا میكند . حال اگر مطلب اين جور باشد ، ممكن است كسی در مقام توجيه حرف سقراطبر آيد و بگويد منظور او كه میگفت " « علموهم و كفی » " تنها علم درمرتبه شعور ظاهر نيست ، بلكه آن ملكاتی هم كه ارسطو میگويد در درجاتقوی علم است ، حديثی از حضرت صادق ( ع ) هست كه آقای طباطبائی خيلی بهآن تكيه میكند : « ما ضعف بدن عن ما قويت عليه البنيه » . هر كاری راكه انسان نمی تواند به دليل اين است كه نمی داند ، نيتش و قصدش راندارد ، چون قصدش فرع برداشتن است ، انسان اگر واقعا به مرحله علم برسدكه میتواند پرواز كند ، پرواز میكند . يعنی تأثير علم تا اين حد است [ واينكه میبينيم چنين كاری نمی شود برای اين است كه ] علمش پيدا نمی شود، به عبارت ديگر مسئله ايمان مطرح است ، انسان به هر چيزی ايمان پيدابكند همان كار را میتواند انجام دهد ( 1 ) . ( . . . ) و لهذا ديديم كهماركسيستها برای پاورقی : 1 - سؤال : منظور از علم و ايمان به شيئی ، علم به چگونگی عمل است ؟جواب : نه : يقين به خودش ، يعنی خود عمل برای او يقينی باشد ، علمقدرت است ، توانا بود هر كه دانا بود . > |