بايد كنار گذاشت . چون عليت كه محسوس انسان نيست ، ضرورت ، امكان ،امتناع ، قوه ، فعليت و دهها نظاير آن هم و همه بی ارزش و بی اعتبارند، چون انتزاع ذهن هستند و ريشهای در حس ندارند . بعد از هيوم ، كانت آلمانی آمد و نظر هيوم را تأكيد كرد ، ولی ديد كهاگر به آنچه كه هيوم آورده است قناعت كند پايه معرفت و شناخت انسانفرو ميريزد و ديگر معرفت و علمی در عالم وجود نخواهد داشت . لذا كانتآمد قائل به دو مبدأ برای معرفت شد ، يك سلسله معانی و مفاهيمی است كهذهن از خارج ميگيردد و يك سلسله از معانی و مفاهيم است كه ذهن از خودقبلا دارد . حتی مفهوم زمان و مكان هم محسوس نيست ، اينها از قبلياتذهن هستند . او آمد دوازده . مقوله ترتيب داد كه اين مقولهها مقولههایشناخت هستند . مقولات او از نظر ما يا معقولات ثانيه منطقی هستند و يامعقولات ثانيه فلسفی . كسانيكه بعد از كانت آمدند يك ايراد اساسی بر فلسفه كانت وارد كردندو گفتند لازمه حرف كانت اينستكه شناخت . تنها يك قسمتش با واقعيتارتباط داشته باشد و بقيهاش ساخته خود ذهن باشد ، و حال آنكه مامیخواهيم شناخت شناخت واقعيت باشد . طبق حرف او آن قسمت از شناخترا كه پايهاش حس است ميتوان گفت كه مطابقت با واقعيت دارد ، و آنقسمتهائی كه لازمه ساختمان ذهن است ، از كجا ميتوان اطمينان پيدا كرد كهحكايتگر واقعيت بيرون و شناخت آن باشد . مثلا عليت كه كانت آنراساخته ذهن ميداند با قبول اين حرف ، ديگر از كجا ميتوان اطمينان پيداكرد كه اساسا واقعيتی در عالم بيرون وجود دارد ؟ چون از راه علت بودنواقعيت خارجی برای پيدايش مفاهيم در ذهن است كه ما به خارج پی میبريم، يعنی پيدايش برخی از مفاهيم را در ذهن معلول وجود واقعيت خارجیميدانيم و اگر عليت هم ذهنی باشد از كجا ميتوان به واقعيت خارجی رسيد ؟اينجاست كه نوبت به هگل ميرسد ، حالا ملاحظه كنيد كه در اين شرائط ، و بااين مشكلاتی كه در راه شناخت وجود داشت ، هگل چارهای جز اين داشت كهقائل به وحدت ذهن و عين بشود ؟ هگل آمد همان مقولات كانت را با قدری تصرف پذيرفت ، ولی ميان ذهن وعين فاصله قائل نشد . با مقدماتی كه هگل چيد مشكل شناخت كه از زمان لاكو هيوم بوجود آمده بود حل ميشود ( 1 ) . پس اشكال ما به مبنای دوم هگل اينستكه : وحدت ذهن و عين مردود است ومشكل شناخت به اسلوب فلسفه اسلامی بايد حل شود . خود اروپائيها هم بههگل اشكال كردند كه اگر ذهن و عين يكی باشند خطا ديگر معنی ندارد . چونخطا در واقعيت كه متصور نيست ، پاورقی : 1 - اين مسئله شناخت ، در فلسفه ما بصورت ديگری حل شده است . و درعين اينكه شناخت از يك سلسله عناصر حسی و عناصر عقلی كه بصورت معقولاتثانيه در ذهن وجود دارند تشكيل يافته است باز شكل شناخت حل شده است ورابطه ذهن و خارج هم محفوظ است . اين مسأله بايد در جای خود بحث شود . |