مرحوم آخوند در بعضی كلماتش میگويد : من تعجب میكنم از اين مردم كههميشه وقتی میخواهند خدا را ثابت كنند ، با انكار سنت خدا میخواهند خدارا ثابت كنند ، گوئی كه خدا تنها هنگامی ثابت میشود كه خلقت خدا سنتینداشته باشد ، و حال آنكه سنت خدا سنت لايتغير است ، حساب خلقت حساببالاتر است ، يك حكيم الهی كه قائل به سنت است میگويد : اين شيئی كهبه وجود آمده است ، بدون شك علتی دارد ، و آن شيئی كه قبلا بوده حتما دروجود اين دخالت دارد ، و اگر آن شيئی قبلی نبود حتما اين شيئی به وجودنمی آمد ، ولی آيا وجود آن شيئی در زمان قبل كافی است برای به وجود آمدناين شيئی ؟ يا آن تنها شرط است و معد است و فقط امكان بوجود میآورد كهقبل از آن امكان وجود برای اين شيئی نبود ، و وقتی با برهان ثابت میكندكه رابطه علت و معلول يك رابطهايست كه امكان ندارد علت از معلولخودش منفك بشود ، در صورتی كه در اين حوادث وجود معلول مقارن با عدمعلت است ، پس علت ايجابی و ايجادی بايد چيز ديگری غير از اجزاءطبيعت باشد و اجزاء طبيعت تنها علت اعدادی میتوانند باشند . پس بحثباز میگردد به اول . ولی اينها مطلب را آنچنان با قاطعيت ذكر میكنند كهانگار تمام الهيون عالم چنين عقيدهای را داشتند ، و حالا كه آنها فهميدندكه رابطهای ميان اجزاء طبيعت وجود دارد ، پس معنايش بی نيازی از خالقاست . و اكنون اين مطلب را در مورد مطالعه قرار دهيم كه میگويد : " تمامجذابيت فوئر باخ در همين بود كه خدا ناگرائی مبتذل و مادی گرا را كه بهنوعی براساس حكومت اشياء بود رد كرد و خداناگرائی بشرگرا را كه برعكسمبتنی بر حكومت انسان بود جايگزين آن ساخت " . اين از مسائل مهمی است كه بايد روی آن كار كرد ، چون يكی از حربههائیكه در دست الهيون بود ، اين بود كه تنها مكتب الهی است كه میتواندفلسفه اخلاق داشته باشد و مكتب مادی نمی تواند فلسفه اخلاق داشته باشد ، واينها آمدند و برای خودشان اخلاق ساختند ( و اثر اين حربه را خنثی كردند )بعد از فوئر باخ ، اگر چه نظريات او در آن شكلش رد شده است ولی فلسفهاخلاق اروپا همهاش براساس اصالت انسان است ، يعنی محور اخلاق در اروپابراساس اين است كه انسان بايد هدف باشد ، البته در باب اخلاق چيستخيلی حرفها زده شده است ، يكی از معيارها اين است كه : هر كار كه هدفدر آن " خود " نباشد و برای غير باشد اخلاقی است ، يعنی همين كه برایفرد نباشد با ارزش است ، وقتی انسان كاری را انجام میدهد ، اگر سود ومنفعت اين كار به خودش برگردد ، اين يك كار طبيعی و حيوانی است ، امااگر همين كار با منفعت را برای ديگران و نوع بكند ، اين كار اخلاقی استو معيار اخلاق در آن وجود دارد . اشكال مهم اين است كه الهيون ، اينجا يك پلی داشتند و میتوانستندبگويند ، انسان با آنكه بر حسب طبيعتش برای خودش كار میكند ، چون خدابر انسان حكومت دارد ، و مسئله " او و رضای او " مطرح است ، براساساينكه خير انسان و سعادت انسان و همه چيز انسان به او وابسته است ، وانسان میخواهد رضای او را به دست بياورد و رضای او در اين است كه مثلابه مردم خدمت بكند ، از اين راه هم به مقتضای طبيعت خودش كار كرده ورضای خدا را كه به نفع |