احتياج دارد كه محكمتر باشد و پاره نشود ، چرا در آن مقاومت بوجود نمیآيد ؟ موجودهای مرده و جامد چنين نيستند و اين خيلی روشن است و احتياجبه استدلال هم ندارد ، و حتی اگر ما در يك جايی ديديم موجود جامدی ازخودش و خود به خود شرائط مناسبی برای خودش بوجود آورد . اين دليل براين میشود كه بر آن هم يك قوه خاصی حاكم است . اين خودش يك اصل اساسیو يك اصل بسيار خوبی است . پس اين مسئله عادت باز همان مسئله تأثيرعمل به طور كلی در روح و نقش و قوه حيات از يك سوء تأثير قوه حيات درعمل از سوی ديگر ، يعنی اينها در واقع از يك باب است . ملكات روحی همكه انسان پيدا میكند در جهت آن عمل است . اگر عمل ، عمل نيك باشدملكات هم در جهت آن عمل است و اگر فاسد باشد باز ملكات روحی در جهتآن عمل است ، اين را ما میگوئيم " عادت " . پس نقش عادت همان نقشعمل است و بلكه نقش متقابل عمل و عامل است . پس معلوم شد كه ريشه اصل" « بل ران علی قلوبهم ما كانوا يكسبون »" اصل انطباق با محيط است ،يعنی اصل انطباق با عمل را میتوان فرعی و شاخهای در اصل انطباق با محيطدانست و يا هر دو را شاخهای از اصل انطباق با محيط دانست و يا هر دو راشاخهای از يك اصل عامتر و كلیتر . اين جاد و مطلب هست كه بايد ذكر شود: ( 1 ) ماهيت ملكات روحی : يك مطلب در مورد اين است كه ماهيت ملكات روحی در انسان چيست ؟معمولا اين جور فكر میكنند كه ملكات روحی يك كيفيات نفسانی هستند نه ازسنخ علم . مثلا میگويند : ملكه شجاعت ، ملكه تقوی ، ملكه عدالت ، يعنیيك امری ماوراء علم ، يك كيفيت و خصوصيتی كه خيلی هم قابل تعريفنيست ، ارسطو هم كه آمده در مقابل افلاطون قيام كرده همين را گفته استافلاطون و سقراط معتقد بودند كه همه فسادها از جهل و نادانی بر میخيزد وبا آموزش حكمت و معرفت میتوان جامعه را اصلاح كرد . در حديث هم هست .« علموهم و كفی » حالا ممكن است اين حديث در مورد خاصی وارد شده باشدولی اگر تعميم بدهيم مثل نظر آنها میشود كه فقط آموزش است و پرورش دركار نيست . ارسطو آمد مسئله تربيت و پرورش را مطرح كرد ، آمده گفت :نه ، معلم به تنهايی كافی نيست برای انسان ، تربيت يعنی ايجاد ملكاتمتناسب هم لازم است . يعنی هم بايد آموخت و هم بايد ملكات متناسبايجاد كرد . علم جزء علت است ، شرايط است ، ولی كافی نيست ، خوب ،مثالهای آن زياد است . مثلا شخص میداند و جزم دارد كه كم بايد بخورد .ولی سر سفره كه مینشيند ، چون مبارزه با اين قوه شهوانی برای او ملكهنشده است ، بی خيال میخورد . در اينجا نظريه ديگری هم میشود ابراز كرد كه به نوعی جمع بين نظريهارسطو و افلاطون است و آن اين كه ملكات ازدياد علم است . علم مراتبدارد ، يعنی اين چيزیپاورقی : 1 - متأسفانه در اين جا فقط مطلب اول يعنی ماهيت ملكات روحی ذكر شدهاست و ظاهرا استاد فراموش كردهاند كه مطلب دوم را ذكر كنند . |