توضيح مطلب ذكر میكند و میگويد : برای اينكه به اين سؤال پاسخ بدهيم كهمكانيزم انديشه در اين جدل ماركسی كه همان ديالكتيك است كه از هگلگرفته شده است ، چيست ، بايد دو انديشه هگل را به عقد يكديگر دربياوريم در واقع میخواهد بگويد : محصول دو فكر اساسی است در هگل ، يكیاينكه برای حيات به طور كلی سه دوره قائل شده است ، تولد ، رشد ، نزول. خوب اين مطلبی است كه تقريبا همه گفتهاند هر موجود زندهای اين سهمرحله را طی میكند ( البته در صورتيكه مرگ را هم ضمن مرحله سوم به حساببياوريم و اگر نه مراحل چهار تا میشود چنانكه بعضيها مرگ را جدا حسابكردهاند ) . البته اين در باب حيات مسئله بغرنجی است و در فلسفه ما هممطرح است ، كه چرا موجود زنده از ابتدای تكون انحطاط و نزولش شروع نمیشود ، برخلاف موجود غير زنده كه اين سه دوره را به اين شكل ندارد بلكه دودوره دارد ( و اگر مرگ را جدا به حساب آوريم آنگاه میشود سه دوره ) .موجود غير زنده چه در طبيعت و چه در صنعت جوانترين ايامش ، روز اولتكوين و ساختمانش است ، مثلا يك اتومبيل روز اول ساختمانش جوانترين وقويترين ايامش است هر يك روزی كه از عمرش بگذرد روی به نابودی میرود، ولی موجود زنده از هنگامی كه متولد و متكون میشود تا يك مدتی دوره رشدخود را طی میكند و بعد كه به عاليترين مراحل رشد و قوس صعودی رسيد دورهنزولش شروع میشود ، حالا بعضيها میگويند يك دوره توقف هم دارد و بعضيهاتوقف را قبول ندارند . چه رازی در كار است كه ادوار موجود زنده چنين است ؟ اگر در طبيعتاين موجود اقتضای انحطاط و نزول هست ، بايد بچه از همان روز اول تولد روبه پيری برود و اگر اين طبيعت اقتضای رشد دارد ، چرا بعد از مدتی نزول وانحطاط پيدا میشود ، اين يك فكر هگل بوده است كه حيات سه دوره دارد ،از سوی ديگر موضوع ارتقاع مقام بشريت يعنی خود مسئله تكامل مطرح است كهمیشود گفت تقريبا اينها ضد يكديگرند ، از يك طرف میگوييم موجود زندهسه دوره اين چنينی را طی میكند : تولد ، رشد ، نزول . از پاورقی : > منطقی را قدما از قبيل ارسطو و اينها هم میشناختند ، معقولات ثانيهفلسفی است كه از مختصات فلسفه اسلامی است ) و آن اين است كه : اينهايك سلسله از معانی هستند كه هم در خارج وجود دارند و هم وجود ندارند هممطابق آنها در خارج هست و هم نيست ، يعنی مطابقشان در خارج به نحومعقولات اوليه ( كه در خارج مصداق بالذات دارند ) نيست ، مطابقشان درخارج هست به اعتبار اينكه اينها موجودند به وجود شيئی ديگر ، به معنایاينكه ذهن آنها را از چيزی انتزاع كرده است از ذات و ماهيت چيزی كهمنشأ انتزاعش در خارج وجود دارد . حكما همين حرف را با تعيين " ظرفعروض ذهن است و ظرف اتصاف خارج بيان كردهاند " اينكه حالت بين بينبه آن دادهاند ( ظرف عروض و ظرف اتصاف ) در حقيقت بين بين نيستبلكه از يك خصلت ذهنی است و از يك خصلت خارجی ، و همين است كه هردو وجه را درست میكند ، ديگر عناصری كه در ذهن هست و استدلال را میسازدعناصر صد در صد ذهنی كه با خارج بيگانه باشد نيست ( طبق حرف كانت ) ولهذا فكر و معرفت ارزش دارد . |