و توافقها تشكيل ميدهد و تضادها و ناسازگاريها امور اقلی و طفيلی است كهلازمه اين نظام هم هست . اين نظريه متضمن دو مطلب است : يكی اينكه چارهای نيست از وجود اينتضادها ، اگر اين تضادها نباشد خود متضادها نبايد باشند ، و نبود متضادهامساوی با نبودن عالم است ، تضادها لازم لاينفك نظام عالم و شرور لازملاينفك خيرات است . در اين نظريه تضادها يك نقش اساسی در نظام عالمندارند ، يك سلسله امور طفيلی و اقلی هستند كه لازم لاينفك نظام عالمميباشند ، اين نظريه هم مثل نظريه اول قبول ميكند كه نقش تضادها نقشنبايستنی است ، ولی چون پای مصلحت اهم در ميان است ، امر دائر استبين اينكه اين شرور اقلی نباشند و همه توافقها و سازگاريها هم نباشند ، واينكه اين شرور اقلی در كنار سازگاريها و توافقها باشند ، قهرا شق دوم رابايد پذيرفت ، پس در اينكه نقش منفی است هر دو متوافقند ، فرقشان دراينستكه نظريه قبلی قبول نداشت كه شرور لازم لاينفك هستند و نيز اقلیبودن آنها را قبول نداشت بلكه میگفت شرور در بافت عالم داخل است .[ و مطلب دوم اينكه اين تضادها و ناسازگاريها در اقليت قرار داد ورويهمرفته در نظام عالم توافقها و سازگاريهايش از تضادها و ناسازگاريهاست ] . نظريه سوم : نظريه خلاقيت تضادها نظريه سوم : اينستكه تضادها در اركان عالم دخالت دارد ، و برخلاف دونظر قبل ، نقش تضادها را منفی نميداند و ميگويد : اگر يك روزی آرزوهایخيام مابانه تحقق يابد و تضادها و ناسازگاريها از ميان برود ، آن روزاست كه عالم تنوع و زيبائی و احيانا حركت خويش را از دست خواهد داد ،تنوع و زيبائی ، بستگی به تضادها دارد برای اينكه اگر تضاد و اختلافنباشد همه عالم ميشود يك سلسله امور متشابه كه نميتوانند روی يكديگر اثربگذارند . تا اختلاف و تضاد نباشد و روی يكديگر اثر نگذارند اشياء بههمان حالت اولشان باقی ميمانند ، و مثلا اگر عالم را خداوند از صد يادويست عنصر خلق كرده باشد و باهم اختلاف نداشته باشند ، از ازل تا بهابد اين عناصر به يك حالت در كنار يكديگر باقی خواهند ماند و التقاءساكنين [ بلكه ساكنات ] ميشود . پس بايد اين ناسازگاريها و اختلافهاباشد ، تا منتهی به سازگاری در سطح عالیتر بشود . از همين جا میتوانيم پی ببريم كه تضاد چگونه باعث حركت میشود و نقشتضاد چيست . آيا نقش تضاد نقش عامل محرك است يا نقش عاملی كه رفعمانع از حركت میكند همانگونه كه فلاسفه ما میگويند . آنها كه میگويند "لولا التضاد ما صح دوام الفيض عن المبدأ الجواد " به اين معنی است كهاگر ماده حالتی را كه دارد حفظ بكند نوبت به حالت بعدی نمی رسد به فيضبعدی نمی رسد . و آن حالت قبلی خود به خود زايل نمی شود ، تضادی در كارنباشد و عوامل ديگری نباشند كه اين صورت را زايل و فاسد و منهدم كنندصورت ديگری كائن نمی شود [ كه البته اين حرف طبق فلسفه كون و فساد استنه فلسفه حركت جوهريه ] . |