آنچه را در انسانها اصالت دارد تنازع و كشمكش است ، و طبعا اين اشكالپيش میآيد كه در نهايت امر كه بقول اينها جامعه اشتراكی واحد تشكيلمیشود و اختلافات طبقاتی از بين میرود ، اين تنازع به چه صورتی در خواهدآمد ؟ و ظاهرا هيچ جوابی هم در برابر اين اشكال ندارند ، به حكم فلسفهشانكه آرامش و سكون را مساوی با مرگ میدانند ، بايد جامعه بشری را درنهايت امر كه نبرد طبقاتی منجر به از بين رفتن طبقات و تشكيل جامعه بیطبقه میشود محكوم به مرگ بدانند و اگر میگويند : حركت و كشمكش باقیاست ، بايد تضاد هم وجود داشته باشد ، آن تضاد چيست ؟ ( 1 ) خلاصه اينكه ، اين جمله " تاريخ سراسر مبارزه است " يكی از دومفهومش اين است كه سراسر تاريخ مبارزه بوده و هست . هر گونه حركت اصيل ديگری را مخصوصا حركت پيش برنده را كه ماهيتمبارزه نداشته باشد نفی میكنند . بعد بايد تاريخ دنيا را مطالعه كرد كهآيا در تاريخ دنيا چنين است ، و هر حركت پيش برنده ماهيت مبارزهایداشته است ؟ شك ندارد كه مبارزات نقش اصيلی داشته و دارند ، و اين كهاضداد وقتی در دو قطب مخالف قرار میگيرند حركت میآفرينند ، حقيقتمسلمی است ولی اين را با حرفهای اينها نبايد اشتباه كرد . مسلما ، جنگهادر پيشرفت پاورقی : 1 - سؤال : ممكن است بگويند اين تضاد ، تضاد فرهنگی است ؟ جواب : اگر بگويند تضاد طبقاتی نيست ، فلسفه ماترياليسم تاريخی باطلمیشود و اگر بگويند تضاد نيست ، اصل فلسفه ماترياليسم ديالكتيك باطلمیشود ، چون از نظر اين فلسفه تضاد لازمه ذات همه چيز است . سؤال كننده : اينها میگويند : طبقات كه از بين رفت تاريخ از بينمیرود . جواب : تاريخ كه از بين برود يعنی ركود و سكون . سؤال كننده : حركت تاريخی از بين میرود ، و تضاد انسان با طبيعتبرقرار میشود ، تاريخ نقطه پايانش از بين رفتن طبقات است . جواب : حركاتی كه جامعه در مسير خودش داشته غير از جنگی است كهانسان با طبيعت داشته و الان هم دارد يعنی مسير تسلط انسان با طبيعت واين جنگ با طبيعت نمی تواند جايگزين حركات تاريخی باشد ، والا معنایاين امر توقف تاريخ است ، يعنی انسان درمسير انسانی و مسير تكاملی اشمتوقف میشود ، مبارزه انسان با طبيعت هميشه بوده و خواهد بود و چه بسابا پيشرفت علم اين مبارزه كاهش يابد نه اينكه تضادی در سطح بالاتربرقرار شود و اين مبارزه با طبيعت غير از اين است كه جامعه در دورانخودش تكامل پيدا میكند . بعلاوه تضاد انسان با طبيعت اولا تضاد نيست ،انسان ، فرزند طبيعت است نه ضد او ، عمليات توليدی او چيزی شبيه ناخنزدن طفل به پستان مادر است و به هر حال سازگاری آن دو بيشتر است وثانيا فرضا تضاد باشد اين تضاد ، تضاد ديالكتيكی نيست ، از قبيل تز وآنتی تز و سنتز نيست . آيا از تركيب انسان و طبيعت شيئی سوم پيدامیشود ؟ ! ممكن است بگويند سراسر تاريخ مركب است از جنگ و صلح ، وجنگ مقدمه صلح است از آن نظر كه جنگ همان كشمكش ميان تز و آنتی تزاست و صلح مرحله سنتز است كه در مرحله عالیتر است جواب اين است كههر سنتز به نوبه خود تز برای يك مرحله ديگر و آنتی تز برای مرحلهای ديگراست ، به عبارت ديگر هر سنتز در درون خود ضد خود و نفی خود را دارد وحالت جنگ يك لحظه توقف ندارد . |