حقيقت است بلكه آنچه كه اذهان در يك زمان بر آن اجماع ميكنند خودحقيقت است و حقيقت بودنش همين است ، مثل اجماع اهل تسنن ، چون اجماعنزد آنها به معنای اينستكه ، مجموع علمای يك زمان ، حكم يك فرد نبی رادارند ، يك فرد اشتباه ميكند ولی جمع اشتباه نميكند ، و اگر يك روزیهمه امت ( همه علمای امت ) بر يك مطلبی اجماع كردند ، همان حكم اللهاست عين حكم الله است ، نه اينكه حكم الله را كشف ميكند ، و لذا اهلتسنن تطور و تكامل دين را از راه اجماع توجيه ميكنند ، و اجماع برای آنهاخيلی جنبه روشن فكرانه دارد ( مخصوصا برای اقبال لاهوری و امثال او )ميگويند : اسلام يك راهی را باز كرده كه به آن راه ممكن است پيغمبر ( ص) يك مسئلهای را طرح نكرده باشد و جبرئيل آنرا نياورده باشد ولی پيغمبر( ص ) تأمين و تضمين كرده عصمت علمای امت را در يك زمان . اينها هم میگويند : توافق اهل نظر در يك زمانی بر يك امری معناء ،حقيقت است ، و اساسا حقيقت تعريفش همين است ، و لهذا حقيقت به اينمعنی هيچوقت نميتواند جاودان باشد ، چون ممكن است اذهان در يك زمان بريك مسئلهای توافق بكنند و در زمان ديگر برخلاف آن . بنابراين تعريف ، هم هيئت قديم حقيقت بود ( چون اذهان در آن زمان برآن توافق كرده بودند ) و هم هيئت جديد ( چون اذهان در اين زمان بر آنتوافق دارند ) و همچنين علوم ديگر . تعريف ديگر ، سخن معروف پراگماتيستها و پيروان مكتب اصالت الفائدهاست كه فلسفه ويليام جيمز و جان ديوئی است . ويليام جيمز اتفاقا يكفيلسوف الهی عارف مسلكی هم هست كه روانشناس هم بوده ، و حرفهایعرفانی خوبی هم دارد ، ولی در مورد حقيقت نظريهای دارد ، كه بعنوانفلسفه او در دنيا شناخته ميشود ، و آن نظريه اينستكه : ما ميان حق و نافعو مفيد ( لااقل از نظر مفهومی ) تفكيك قائل ميشويم : و ميگوييم : حق بودن، يعنی واقع بودن و نفس الامر بودن ، و رتبهای از وجود را شاغل بودن ،مفيد بودن يك امر اضافی است ، در رابطه آن شيئی است برای ما ، يكشيئی حقيقت و واقعيت ممكن است باشد ولی برای ما مفيد نباشد بلكه منشأشر باشد ، حالا ، آيا رابطهای هست ميان حق و مفيد ؟ و هرچه حق است مفيدهم هست ، يا چنين رابطهای نيست ؟ لااقل از آن طرف مسأله روشن است كههر چيزی كه حق نباشد نمیتواند مفيد باشد ، ولی بهر حال اينها دو چيزندو يكی نيستند در آيه " « انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها فاحتملالسيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فی الناس ابتغاء حلية او متاع زبدمثله ، كذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ماينفع الناس فيمكث فی الارض ، كذلك يضرب الله الامثال »" ( 1 ) ازيك طرف ميان حق بودن و پوچ بودن و غير نافع بودن رابطه برقرار شده است، ولی اينها آمدند گفتند : اصلا حق به معنای واقع بودن و در مقابل نافعبودن معنی ندارد ، و اساسا حقيقت بودن همان نافع بودن است ، نه اينكهحق چيزی است كه نافع است ، بنابراين ، مثلا اگر گفته شود خدا وجود دارديا ندارد ؟ پاورقی : 1 - سوره رعد : آيه . 17 |