7 اصل كيفر و پاداش ،
اصل تنعم به نعمتهاى بهشتى و يا شكنجه هاى دردناك دوزخى ، مردم معمولى و با شرائط ذهنى و خواستههاى محدود ناچيزى كه دارند در دو مفهوم كيفر و پاداش اخروى تخيلات و پندارهاى نامعقول دارند كه زائيده فرهنگهاى رسوب شده در درون آنان ميباشد . اولا بايد بدانيم
-----------
( 1 ) العنكبوت آيه 64 .
[ 318 ]
كه معناى كيفر و پاداش جز بروز نتائج گفتار و كردار انديشهها و واقعيات رسوب شده در روان چيز ديگرى نيستند . آيات قرآنى كه اين حقيقت را گوشزد ميكنند فراوان است ، از آنجمله :
وَ أَنْ لَيْسَ لِلْأِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى 1 ( و نيست براى انسان مگر كوششى كه انجام داده است و بزودى كوشش او ديده خواهد شد ) .
وَ مَنْ كانَ فى هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فىِ الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبيلاً 2 ( هر كس كه در اين دنيا نابينا زندگى كند ، در آن دنيا [ آخرت ] نابيناتر و گمراهتر خواهد بود ) .
نعمتهاى بهشتى و عذابهاى دوزخى در قرآن به دو نوع مطرح گشته :
نوع يكم نعمت و عذابهاى مادى و جسمانى .
نوع دوم نعمتها و عذابهاى روحانى .
مقصود از نعمتهاى مادى با در نظر گرفتن تحول يافتن و عوض شدن وضع جسمانى انسانها ، داشتن كيفيتى است كه شايسته ابديت باشد ، مافوق حرارت و برودت و حركت و سكون و كشش زمان و بعد فضا ، و تحول نعمتها به موادى غير مدفوع ، و برداشته شدن حسادتها و ديگر قوانين و مختصات طبيعى است و با در نظر گرفتن اينكه آن مواد طبيعى خوشايند كه در اين دنيا مىبينيم اگر چه حقايقى قابل تحقق در بهشت ميباشند و مطابق آيات قرآن مجيد آن نعمتها در سراى بهشت وجود خواهند داشت ، ولى نه به معناى معمولى آنها كه بهشت را بصورت يك آشپزخانه يا باغ ميوهدار معمولى نمايد ، بلكه چنانكه اشاره خواهيم كرد نعمتهاى بهشتى نوعى عالىتر از آن مواديست كه الفاظ وارده در قرآن بجهت سنخيت ميان آنها و مواد لذتبار اين دنيا مطرح نموده است . زيرا هيچگونه دليل منطقى وجود ندارد كه مثلا حضرت ابراهيم خليل و موسى بن
-----------
( 1 ) نجم آيه 39 .
-----------
( 2 ) اسراء آيه 72 .
[ 319 ]
عمران و عيسى بن مريم و محمد بن عبد اللّه ( ص ) و على بن ابيطالب عليهم السلام و ديگر رشد يافتگان « حيات معقول » كه در راه هدف اعلاى زندگى دست از همه لذائذ و امتيازات زندگى مادى برداشته و حتى دست از جان شستهاند ،
براى اينست كه بروند در باغهاى زيبا مشغول بهرهبردارى از همان لذائذ مادى شوند كه در اين دنيا با كمال آزادى و اختيار آنها را زير پا گذاشتهاند . . . پس قطعا مقصود از آن نعمتها حقايقى والاتر و عالىتر از اين مواد دنيوى است ، بكار بردن چشمهسار درباره چشمهسارهاى ابديت مانند بكار بردن درياست در زيادى دانش و بينش يك انسان كه گفته ميشود فلان كس دريائى از علم است ، و مانند بكار بردن خنكى در خنك شدن دل ، وقتى كه مىبينيم يك جنايتكار به كيفر خود رسيد ، ميگوئيم : دلم خنك شد و بدون ترديد منظور از خنكى سردى طبيعى نيست ، بلكه معناى بسيار والاى روانى است كه كلمه خنك ميتواند آنرا بازگو كند . و همچنين عذابهاى دوزخى واقعياتى شديدتر از آنست كه با آتش جسمانى و معمولى بتواند قابل مقايسه بوده باشد .
دو آيه در قرآن مجيد صراحتا ميگويد مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ . . . 1 ( مثل بهشتى كه به انسانهاى متقى وعده داده شده است . . . ) و اين آيه مىتواند بقيه آياتى را كه نعمتهاى مادى بهشت را مطرح كرده است تفسير نموده و بگويد :
چونكه با كودك سرو كارت فتاد
پس زبان كودكى بايد گشاد
تو هم نشود كه ما وجود نعمتها و عوامل لذت مادى را در بهشت منكر ميشويم ، بلكه ميخواهيم بگوئيم با نظر به فناى اين طبيعت با قوانين و خواصى كه دارد ، در سراى ابديت ، منظور از آن نعمتها و عوامل مادى حقايق عاليتر از آنچه كه در دنيا ديدهايم ميباشد . و ميتوان گفت : هر كسيكه با هدفگيرى نعمتها و عوامل مادى و لذايذ اين دنيا عمل به دستورات خداوندى نموده است ،
-----------
( 1 ) رعد آيه 35 و سوره محمد آيه 15 .
[ 320 ]
در آخرت به همان هدفهاى خود خواهد رسيد و كسانيكه در اين دنيا هدفهاى الهى محض داشتهاند و مانند على بن ابيطالب ( ع ) مشتاق لقاء اللّه بودهاند ، بهمين هدفها خواهند رسيد .
و ميدانيم كه آياتى در قرآن مجيد وجود دارد كه نعمت ديدار خداوندى رجوع به پيشگاه خداوندى و بهرهبردارى از رضوان اللّه در ايام اللّه را معرفى ميكند .
اگر هدف اعلاى حيات و تكاپو و تقلاى تكاملى در اين دنيا همان نعمتهاى مادى بود ، چگونه امكان داشت كه شاخصترين و ممتازترين رهرو و هدف عالى حيات
امير المؤمنين على بن ابيطالب ( ع ) بگويد : إنّ قوما عبدوا اللّه طمعا في الجنّة فتلك عبادة التّجّار و إنّ قوما عبدوا اللّه خوفا من النّار فتلك عبادة العبيد و إنّ قوما عبدوا اللّه لأنّه أهل للعبادة فتلك عبادة الأحرار ( گروهى خدا را از روى طمع بهشت عبادت ميكنند اينان بازرگانان سوداگرند [ عبادت ميفروشند تا بهشت بخرند ] گروهى ديگر خدا را از روى ترس از آتش عبادت ميكنند ، كار اينان كار بندگانى است ترسو و ناتوان ، گروه سوم عبادت خود را به جهت دريافت صحيحى كه از مقام شامخ خداوندى دارند و او را شايسته عبادت ميدانند ،
بدون هيچ انگيزهاى جز قرار گرفتن در جاذبه پيشگاه آن خداوند كمال بخش ،
عبادت ميكنند ، اينان كسانى هستند كه به مقام والاى آزادى و اختيار رسيدهاند . ) با ملاحظه مجموعه مطالبى كه در اين اصل متذكر شديم ، اين نتيجه را ميگيريم كه هدف اعلى و نهائى زندگى تحول و به ثمر رسيدن جوهر اعلاى خود حيات انسانى است كه از بالا شروع شده و بوسيله عبادت از ماده و ماديات آزاد گشته و به بالا منتهى ميشود . نرسيدن جوهر اعلاى حيات به لقاء اللّه و رضوان اللّه و عقب ماندگى او از معراجى كه مختص ذاتى آنست [ 1 ] ، همان عذاب
[ 1 ]
نه چو معراج زمينى تا قمر
بلكه چون معراج كلكى تا شكر
[ 321 ]
اليم است كه امير المؤمنين عليه السلام فقط از آن هراس دارد .
او در دعاى كميل بن زياد نخعى با خدا چنين نيايش ميكند : فهبنى يا إلهى و سيّدى و مولاى و ربّى صبرت على عذابك فكيف أصبر على فراقك و هبنى صبرت على حرّ نارك فكيف أصبر عن النّظر إلى كرامتك . ( گيرم اى خداى من ، اى سرور و مولا و پروردگار من ، كه بر عذاب تو صبر خواهم كرد ، چگونه صبر و تحمل جدائى از تو را خواهم داشت ، گيرم كه بر حرارت آتشت صبر كنم ، چگونه خواهم توانست از ديدار كرامت ربوبيت محروم بمانم و صبر و شكيبائى داشته باشم ) .
اكنون ميتوانيم معناى آيه وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ را به طور روشن درك كنيم كه ميگويد ( من جن و انس را نيافريدهام مگر براى اينكه به من عبادت كنند ) مقصود از عبادت چيست كه « هدف نهائى زندگى » معرفى ميشود ؟
چنانكه همه ميدانيم معمولا يك معناى بسيار مبتذل از عبادت در ذهن مردم عادى متداول شده كه حتى ارزش آن زحمتى را كه عبادت كنندگان حرفهاى براى عبادت متحمل ميشوند ، ندارد . و متأسفانه آن عده از متفكران سطحىنگر كه هرگز حوصله و تحمل دقت همه جانبه به اينگونه حقايق حياتى را ندارند همان معناى عاميانه عبادت را ملاك تحقيقات خود قرار داده سپس به آن حقيقت اعلى كه بعنوان هدف مطرح شده است اعتراض و انتقاد ميكنند به هر حال اينگونه اظهار نظرها و انتقادهاى بىاساس همواره در عاليترين حقايقى كه به جهت نقش تعليم و تربيتهاى سطحى و بىاساس نمايش پست و ناچيز دارند ،
امرى است معمولى و جاى شگفتى نيست . معناى اصلى عبادت چنانكه در بالا اشاره كرديم و چنانكه عبادت انسانهاى رشد يافته نشان ميدهد ، عبارتست از :
به ثمر رسانيدن جوهر حيات در ابعاد بسيار گوناگون .
[ 322 ]
و به يك معناى بسيار وسيع : از آن هنگام كه انسان از تسليم شدن به جريان طبيعى محض موجوديت خود ، رها گشته و به مرحله آگاهى از جان كه دمى از ملكوت الهى است ، ميرسد عبادت او شروع ميشود :
چيست دين برخاستن از روى خاك
تا كه آگه گردد از خون جان پاك
اقبال لاهورى همينكه آدمى از جان پاك خود كه بوسيله تكاپوى عقلانى و وجدانى و عضلانى جوهر خود را به فعليت ميرساند ، آگاه گشت ، و اين اندازه درك كرد كه جزئى از آن آهنگ كلى هستى است كه براى حركت و گرديدن در مشيت الهى نواخته ميشود ، به عبادت مشغول گشته است . با اين معنا كه براى عبادت گفتيم همه شئون زندگى انسان عبادت و روى كره زمين مسجد اوست . اين يك شعر ذوقى نيست بلكه جملهاى است از امير المؤمنين ( جدىترين چهره ربانى پيشوايان الهى پس از خاتم انبياء )
كه در شماره 131 از جزء دوم نهج البلاغه مىفرمايد : مسجد أحبّاء اللَّه و مصلّى ملائكة اللَّه . ( اين دنيا مسجد دوستان خداست و نمازگاه فرشتگان الهى است . ) بنابر اين « دانشگاه » كه مركز كشف و شناخت واقعيتهاى جهان هستى است عبادتگاه است ، « كارگاه » كه جايگاه تغيير مواد طبيعى به كالاهاى مورد نياز انسانها است ، عبادتگاه است ، « اراضى كره زمين » كه براى كشت و كار و استخراج مواد مفيد آماده است ، عبادتگاه است و انسان هائى كه در اين اماكن با آگاهى فوق كه متذكر شديم ، مشغول كارند ، به عبادت خداوندى اشتغال دارند . به اضافه اين اماكن ، جايگاههاى مخصوصى بنام مساجد وجود دارد كه مردم در آن جايگاهها با تمركز قواى دماغى و انديشه مستقيم ، موجوديت خود را با بينهايت بزرگ در تماس ميگذارند و ارتباط برقرار ميكنند كه نماز ناميده ميشود . روايتى معتبر در توضيح حال مسلمانان و ارتباط آنان با خدا در ماه مبارك رمضان چنين ميگويد :
أنفاسكم فيه تسبيح و نومكم فيه عبادة . . . ( نفسهاى شما در اين ماه
[ 323 ]
تسبيح خداوندى است و خواب شما در اين ماه عبادت است )
دعيتم فيه إلى ضيافة اللَّه . . . ( در آن ماه به ميهمانى خداوندى دعوت شدهايد . . . ) ملاحظه ميشود كه حتى نفس زدن و خوابيدن كه دو پديده ضرورى حيات است و به جهت آن آگاهى الهى كه در ماه رمضان سطوح روانى روزهداران را فرا گرفته است ، تسبيح و عبادت محسوب ميشود .
ترتقى أنفاسنا بالإرتقاء
متحفا منّا إلى دار البقاء
ثمّ تأتينا مكافاة المقال
ضعف ذلك رحمة من ذى الجلال
ثمّ تلجينا إلى أمثالها
كى ينال العبد ممّا نالها
( نفسهاى ما با يك حالت ارتقاء كه تحفهايست از ما به سراى ابديت بالا ميرود و سپس مكافات ( پاداش ) اين نفسها كه مانند گفتارى است با خدا ،
دو برابر ، از درياى رحمت خداوند ذوالجلال به سوى ما ميآيد . بار ديگر خداوند به وسيله قانون هستى ما را به امثال همان نفسها وادار ميكند ، تا بنده الهى به آنچه كه از آن نفسهاى پيشين نائل گشته دوباره نائل گردد ) .