اخلاص در انديشه و گفتار و عمل عامل لاروبى چشمه سارهاى درونى است
از مجموع مشاهدات فراوان و منابع اسلامى و تحقيقاتى كه محققان در انسان شناسى انجام دادهاند ، اين حقيقت را بايد بپذيريم كه اخلاص در انديشه و گفتار و كردار عامل لاروبى چشمهسارهاى درونى است كه با پاك شدن آن چشمهسارها انبوه معرفتهاى ناب در درون آدمى بجريان ميفتد . اخلاص در انديشه واقعيات را در آن حدود كه از توانائى استعدادهاى انسانى برميآيد ، قابل شهود ميسازد ،
و از در آميختن آن واقعيات به آلودگىها و كثافات تخيلات و اوهام بىاساس جلوگيرى ميكند و همچنين مانع بروز آن خواستهها و اميال حيوانى در درون آدمى ميگردد كه هيچ عاملى جز انديشه ناب و با اخلاص در موقعيت حقيقى انسانى در اين جهان هستى ، نميتواند جلو بروز آنها را بگيرد . همچنين اخلاص در گفتار و پرهيز از زبان بازى و سخن پردازى و فريبكارى مردم بوسيله كلمات چند پهلو كمك بزرگى به تنظيم قواى مغزى مينمايد و نميگذارد با الفاظ و اصطلاحات شيرين و خوشايند مغز خود و انسانها را با مقاصد شوم و نيتهاى پليد پر از لجن نمود . اخلاص در عمل كه روح عمل هم ناميده ميشود ، ميتواند عامل سازنده موجوديت انسان در مسير « حيات معقول » بوده باشد . اين اخلاصهاى سه گانه چنانكه گفتيم چشمهسارهاى درون آدمى را كه بنا بمفاد آيه وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها 1 متصل به منابع علم خداونديست لاروبى نموده بجريان ميندازد .
در روايت شماره 9 يك نكته بسيار مهمى وجود دارد كه توجه بان ضرورت دارد ، در اين روايت امام محمد باقر ( ع ) ميفرمايد : « كسى كه چهل روز ايمان مخلصانه بخدا داشته باشد يا چهل روز ذكر خدا را با اخلاص دارا بوده باشد ،
-----------
( 1 ) البقره آيه 31 .
[ 212 ]
خداوند درد و دواى زندگى در اين دنيا را براى او روشن ميسازد ، و او به درد و دواى اين حيات بينا و آگاه ميگردد » . اگر اين مطلب را با مضمون بيتى كه به امير المؤمنين ( ع ) نسبت داده شده است در نظر بگيريم :
دوائك منك و لا تشعر
و دائك منك و لا تبصر
1 ( دواى دردهاى تو از خود تست و نمىفهمى و درد تو هم از خود تست و آنرا نمىبينى ) باين نتيجه فوق العاده با اهميت ميرسيم كه اخلاص بمعناى حقيقى آن چنان صفا و روشنائى درونى ميآورد كه آدمى هرگونه درد و نقص خود را بخوبى مىفهمد و آن درد و نقص را بر خويشتن نمىپوشاند و در نتيجه دواى آن را هم كه خدا در درونش به وديعت نهاده است ، در مييابد و درد خود را درمان و معالجه مينمايد . اگر امروزه مىبينيم كه اختلالات و انحرافات و بيماريهاى روانى گوناگون اغلب جوامع بشرى را فرا گرفته است كه شايعترين آنها بيمارى « از خود بيگانگى » است ، يك پديده جبرى است كه معلول ناآگاهى مردم از دردها و دواهاى درونى خودشان ميباشد و اينكه مىبينيم اين بيمارى رنج و تلخى ندارد و هيچ يك از مبتلايان باين بيمارى ناله و شيون نميكنند براى عموميت آنست كه از قديم گفتهاند : البليّة أذا عمّت طابت ( هنگاميكه بلا و مصيبت عمومى شد خوشايند ميشود يا مورد رضايت قرار ميگيرد ) تا آنجا كه بيمارى و گرفتارى جزئى از طبيعت معمولى بشر محسوب ميگردد . اريكفروم جملهاى بسيار عالى در اين مورد دارد . او ميگويد : « روانشناسان از خود بيگانه شخص از خود بيگانه را سالم ميدانند » 2 فروم مىگويد : « آنچه ولز درباره روانشناسان و جراحان بطرز زيبائى در كتاب شهر كوران آورده ، درباره عده زيادى از روانشناسان فرهنگ ما صادق است : مرد جوانى بين قبيلهاى كه تمام
-----------
( 1 ) ديوان منسوب به امير المؤمنين عليه السلام .
-----------
( 2 ) جامعه سالم اريك فروم ص 202 .
[ 213 ]
مردم آن كور مادر زاد بودند مسكن گزيده بود . روزى وسيله پزشگان قبيله مورد معاينه قرار گرفت . يكى از معمرين قوم كه خود را صاحب فكر و انديشه ميدانست او پزشك بود و ذهن فلسفى و خلاقى داشت و مانند ديگران كور بود تصميم گرفت با استعدادهاى مخصوص بخود نونز را معالجه كند ، روزى كه يعقوب هم حضور داشت ، موضوع نونز را مطرح كرد و گفت : من بوگوتا را معاينه كردهام وضعش برايم روشن است ، تصور ميكنم احتمالا معالجهپذير باشد . يعقوب پير پاسخ داد : اين همان است كه من همواره آرزويش را دارم .
دكتر كور گفت : مغز او صدمه ديده است . يعقوب پرسيد : چه صدمهاى ؟ دكتر پاسخ داد : آن دو شيىء عجيب كه چشم ناميده ميشوند و به چهره زيبائى ميدهند ،
بيمارند ، آنها به شدت باد كردهاند ، مژه دارند و پلكهايش حركت ميكنند ،
لذا مغز او در معرض تحريك و پريشانى است . يعقوب پرسيد : خوب چه كار بايد كرد ؟ پزشك پاسخ داد : بنظر من تنها راه علاج او يك جراحى ساده و در آوردن آن دو عضويست كه سبب هيجان و پريشانى بيمار ميشوند ، پس از آن وى بىگفتگو فرد سالمى خواهد شد . يعقوب گفت : بايد سپاسگزار دانش بود ، سپس با شتاب نزد نونز رفت تا اين مژده اميد بخش را به او بدهد . » 1 حالا وضع كنونى جوامع بشرى كه مخصوصا خود را پيشرفته نيز نامگذارى كردهاند ، شبيه بهمين داستان است كه دردها و دواهاى مردم آن جوامع با ملاك يك فرهنگ بيگانه از ابعاد اصلى طبيعت بشرى تشخيص داده ميشود و نه تنها نابينايان ميخواهند بينايان را معالجه كنند ، بلكه نابينايان حتى بينائى بينايان را هم بيمارى تلقى نموده و براى آن دوا و درمان تعيين ميفرمايند 10
« و قال صلّى اللّه عليه و آله : ثلاث لا يغلّ عليهنّ » 2 ( سه گروه از اشخاص هستند كه زنجيرى بگردن آنان پيچيده نمىشود ، يا سه گروه از اشخاص
-----------
( 1 ) مأخذ مزبور . ( بوگوتابه معنى بيمار است و يعقوب و نونز اسامى خاص مىباشند )
-----------
( 2 ) جامع السعادات ج 2 ص 400 .
[ 214 ]
هستند كه در زندگى دست و پاى آنان بسته نميشود ، . . . از آن گروه دل مرد مسلمانى است كه در عمل به خدا اخلاص ميورزد ) .
معناى اين روايت فوقالعاده با اهميت است ، زيرا ميگويد : انسانى كه از اخلاص برخوردار است ، هرگز گره و پيچيدگى در حيات او بوجود نميآيد و هرگز به بنبست نميرسد و زندگانى براى او مانند بار سنگين بر دوشش شكنجه نميدهد و ابزار كار اقويا و قدرت پرستان قرار نميگيرد تا بدلخواه خود زنجير بگردن او ببندند .
دليل اين مسئله روشن است ، زيرا انسان مخلص با شناخت و دريافت هدف اعلاى حيات ، بر مبناى اصول و قواعدى حركت ميكند كه حتى اشتباه و خطا در تطبيق آنها به شئون زندگى ، حيات او را مختل و پيچيده نميسازد ،
زيرا او با يك هدفگيرى آگاهانه و نيت پاك و خالص در « حيات معقول » گام بر ميدارد و برگشت از اشتباه و خطا براى او هيچ ناراحتى توليد نميكند ،
زيرا او نيست كه مرتكب خطا در انديشه يا عمل و گفتار گشته است ، بلكه عوارض جبرى جهل و ناتوانىهائى كه قدرت بر طرف كردن آنها را نداشته است موجب ارتكاب اشتباه و خطا گشتهاند . يك احتمال ديگر يا بعد ديگرى از معناى روايت اينست كه تنها انسان مخلص است كه ميتواند از قيود و علائق زنجيرى حيات طبيعى محض رها شده و پس از رهائى از قيود و علائق زنجيرى كه هر حلقهاى از آنها باز دارنده روح از حركت در مسير « حيات معقول » ميباشند به آزادى برسد . احساس اين آزادى كه بسيار شيرين است و خود پس از رهائى از قيد و بندهاى بسته بدست و پاى روح بوجود ميآيد ، درست مانند احساس قدرت است كه پس از ناتوانى بدست انسان برسد ، چنانكه قدرت يك واقعيت ناآگاه و بيطرفى است كه ارزش آن وابسته به نيت و هدفگيرى و عمل قدرتمند است ، همچنين آزادى آن عامل بزرگ حياتى است كه ارزش آن وابسته به نيت و هدفگيرى و عمل آن انسانى است كه آزادى نصيبش
[ 215 ]
گشته است . اين آزادى كه عبارتست از قدرت انتخاب يكى از چند هدف يا يكى از چند وسيله براى وصول به هدف ارزش خود را از هدفى كه انسان آزاد در نظر ميگيرد ، در مييابد ، اگر آن هدف انتخاب شده حقيقتى داراى ارزش و از مقولات مربوط به خير و كمال بوده باشد ، داراى ارزش عالى بوده و در اينصورت اختيار ناميده ميشود ، زيرا اختيار چنانكه در بعضى از مباحث مجلدات گذشته مطرح شده است ، بمعناى جويندگى خير است . در روايت مورد بحث پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم ميفرمايد : شخصى كه بمقام اخلاص رسيده است ، غل و زنجيرى براى او وجود ندارد و با نظر به به حقيقت اخلاص معلوم ميشود كه منظور آن حضرت تنها رهائى از قيد و زنجير نيست كه رهايى محض ناميده ميشود ، بلكه آن حالت رهائى است كه از آزادى عبور كرده و بمرحله اختيار كه عبارتست از شكوفائى آزادى در مسير خير و كمال رسيده است . اگر بخاطر داشته باشيم ، در يكى از جملات
امير المؤمنين درباره اخلاص اين جمله را ديديم كه در بيان شهادت اينطور ميگويد : شهادة ممتحنا اخلاصها شهادتى به خدا ميدهم كه اخلاصش آزمايش شده و از امتحان گذشته است . اين اخلاص است كه او را بمقام اختيار موفق ساخته و باصطلاح عمومى امير المؤمنين بمرحلهاى از آزادى ( اختيار ) رسيده است كه توانسته است آزادى بخش بانسانها بوده باشد . مولوى اين حقيقت را درباره امير المؤمنين ( ع ) دريافته و ميگويد :
زين سبب پيغمبر با اجتهاد
نام خود و آن على مولا نهاد
گفت هر كاو را منم مولا و دوست
ابن عم من على مولاى اوست
كيست مولا آن كه آزادت كند
بند رقيت ز پايت بر كند
چون به آزادى نبوت هاديست
مؤمنان را ز انبيا آزادى است
اى گروه مؤمنان شادى كنيد
همچو سرو و سوسن آزادى كنيد
البته اين معماى رنجآور كه كدامين نظم اجتماعى بايد در جوامع بشرى
[ 216 ]
به اجرا در آيد كه حيات انسانها با برخوردارى از آزادى در سيستمهاى تشكل يافته [ كه بطور طبيعى انسان را آنچنانكه خود سيستم ميخواهد ، ميگرداند ] بتواند بجريان بيفتد ؟ براى ابد غير قابل حل و فصل خواهد ماند ، مگر اينكه دانشمندان علوم انسانى مخصوصا محققان در علوم تعليمى و تربيتى لزوم عبور انسانها را از مرحله آزادى كه فقط قدرت انتخاب يكى از چند راه را در بر دارد ، بمرحله اختيار احساس نمايند و طرق اين عبور و انتقال را بطور جدى در دسترس مردم بگذارند و به آن قناعت نكنند كه مسائل اخلاقى ما اين لزوم و ضرورت را چه با صراحت و چه بطور اشاره گوشزد مىكنند . و ماداميكه اين عبور و انتقال عملا و بطور عينى در زندگى بشرى وارد نگردد ، بشر بطور طبيعى به سه گروه تقسيم خواهد گشت كه زندگى هيچيك از آنها از حقيقت اصلى خود برخوردار نخواهد گشت :
گروه اول گروهى از مردمند كه دسترنج و محصولات عالى مغزى و روانى خود را به سود ديگران از دست خواهند داد بدون اينكه يك منطق صحيح و واقعى ، اين از دست دادن را براى آنان قابل قبول بسازد و هر وقت هم كه از ذهنش خطور كند كه چرا بايد دسترنج و محصولات عالى مغز من بدون عوض نصيب ديگران گردد ؟ با اين پاسخ كه تو بايد فداى اجتماع شوى [ فدا شدن براى اجتماعى كه جز هوى و هوس و خودخواهى منطق ديگرى را نمىفهمد ] ساكت خواهد نشست . در صورتيكه اگر آدمى به مرحله اخلاص و اختيار برسد خود را واقعا در برابر اجتماع متعهد و مسئول وجدانى و الهى ببيند از هيچ گذشت و فداكارى دريغ و مضايقه ننموده و هيچ قيمتى براى كار خود انتظار نخواهد داشت ، زيرا كارى كه با احساس تعهد و با اخلاص و اختيار بوجود ميآيد ، فوق مبادله و ارزش ميباشد .
گروه دوم مردمى هستند كه ساختمان لذايذ و كاموريهاى خود را بر پايه دردها و رنجها و كوششهاى ديگران استوار ساخته ، نه تنها كمترين اعتنائى به
[ 217 ]
انرژىهاى عضلانى و مغزى و روانى تكاپوگران نخواهند نمود ، بلكه منتى هم برگردن آنان مينهند كه ما شما را به انسانيت پذيرفتهايم گروه سوم كسانى هستند كه نه اختيار ميفهمند و نه جبر ، نه حقيقتى براى آنان مطرح است نه باطلى ، اين مفاهيم براى آنان خوابآور است كه اگر از كسى بشنوند يا در نوشتهاى با آنها روبرو شوند ، حالتى شبيه به گيجى در آنان بوجود ميآيد . متأسفانه اكثريت وحشت انگيز مردم جوامع از اين گروه هستند كه از حيات جز خوشىها و رفاه و كامورى در آن ، هيچ چيزى را نمىفهمند . و شگفتآورتر از همه اينست كه سردمداران و باصطلاح گردانندگان جوامع هم در جست و خيز و تاخت و تازهاى قدرت پرستانه خود ، روى همين اكثريت تكيه مىكنند 18 ، 22 و لعمرى لو كنّا نأتى ما أتيتم ما قام للدّين عمود و لا اخضرّ للإيمان عود و أيم اللّه لتحتلبنّها دما و لتتبعنّها ندما ( و سوگند بزندگيم ، اگر ما در آن زمان وضع امروزى شما را داشتيم ،
ستونى براى دين قائم نميشد و براى ايمان شاخهاى سبز نمىگشت و سوگند بخدا ، از اين تقصير در انجام وظيفه خون خواهيد دوشيد و در دنبالش ندامتى [ بيفايده ] ) .