انگيزه امير المؤمنين عليه السّلام در بتأخير انداختن جنگ و نگاهى به جريانات پيش از شروع جنگ صفين
هيچ كس ترديد در اين ندارد كه معاويه چنان شخصيت خود را در قدرت پرستى در اين دنيا محو و متلاشى كرده بود كه اميدى به بازگشت او به يك شخصيت سالم و آگاه شدن به موقعيتى كه در آن غوطهور گشته بود ،
مانده باشد . همچنين هيچ شكى در اين حقيقت وجود ندارد كه امير المؤمنين عليه السّلام با نظر به تعهد الهى و اصول عالى انسانى نميتوانست با آن چنگيز خونسرد و ماكياولى درس نخوانده و نژاد پرست از در سازش در آيد . امير المؤمنين عليه السّلام در همه گفتارهاى خود جنگ با معاويه را جهاد در راه خدا ميدانست .
[ 162 ]
با اينوصف چرا على ( ع ) گاهى در شروع جنگ و حمله بآن مكار ستمگر تأخير ميورزيد ؟ پاسخ اين سؤال را خود آنحضرت در جملات مورد تفسير به صراحت بيان فرموده است كه حاصل آن علاقه شديد آن دادگر فوق دادگران به هدايت و ارشاد فريب خوردگان بوده است .
شمشير بازى و زور آزمائى و ببازى گرفتن جان آدميان نه تنها در هدف « حيات معقول » فرزند ابيطالب نبوده است ، بلكه آن بزرگ بزرگان بازيهاى مزبور را ضد هدف « حيات معقول » ميدانست . منطق امير المؤمنين ( ع ) بر مبناى حيات انسانها تكيه ميكرد ، زيرا حياتست كه منشأ آثار و توليد كننده نتايج مطلوب هدف جهان هستى است نه مرگ و نابودى . بهمين جهت بود كه اين حيات شناس آشنا با جانهاى انسانى هرگز در حمله و هجوم شتابزدگى نداشت و از شروع بجنگ با ناكثين و مارقين و قاسطين جدا اجتناب نموده و بارها با آنان به گفتگو و احتجاج مىپرداخت و باصطلاح معروف اتمام حجت ميكرد . در آن هنگام هم كه اقدام به جنگ ضرورى مينمود ، فرمان حمله را براى بعد از ظهر و نزديكىهاى تاريكى صادر ميفرمود . وقتيكه فرماندهان علت تأخير فرمان حمله را از آن پيشوا و رهبر جانهاى آدميان مىپرسيدند ، چنين پاسخ ميداد كه ساعات عصر به شب نزديك است ، بگذاريد تاريكى فرا رسد ، تا آنان كه مىخواهند در ميدان جنگ حاضر شوند و هنوز در راهند ، وارد ميدان نشوند ، يعنى به مرز زندگى و مرگ نرسند و آنانكه زخم خوردهاند ،
از تاريكى استفاده كرده زندگى خود را نجات بدهند . و از طرف ديگر هر اندازه كه سپاهيان به شب نزديكتر ميشوند ، سستتر ميگردند و از حالت جوش و خروش و پرخاش آنان كاسته مىشود و درهاى رحمت الهى بر خاك نشينان باز ميگردد . بدين ترتيب شماره كشته شدگان تقليل مىيابد . اينست منطق امير المؤمنين كه منطق حيات و جان انسانها است . اما جريان گفتگو و اتمام حجت لازم كه در صفين موجب تأخير در صادر كردن فرمان حمله به سپاهيان معاويه
[ 163 ]
گشته است ، مطابق نقل ابن ابى الحديد بدين ترتيب بوده است : « امير المؤمنين در صفين به آب فرات مسلط گشت و به اهل شام اجازه داد كه در استفاده از آب فرات ، با او و سپاهيان او مشترك باشند ، باشد كه اين عنايت و اجازه و دادگرى آنان را بخود بياورد و در موقعيت نابكارانهاى كه در پيش گرفته بودند تجديد نظر كنند و به تأمل و انديشه بپردازند . [ 1 ] چند روز اول سكوت بر طرفين حكمفرما بود ، يعنى نه از طرف امير المؤمنين عليه السلام پيامى بسوى معاويه و معاويه پرستان ميرفت و نه بالعكس ، در اين هنگام سپاهيان امير المؤمنين تأخير صدور فرمان جنگ از امير المؤمنين را تحمل نكرده ، چنين گفتند :
يا امير المؤمنين آيا ما زنها و فرزندانمان را در كوفه گذاشتيم و به سرزمين شام آمديم كه اينجا را براى خود وطن اتخاذ كنيم ؟ فرمان جنگ را صادر فرما ، زيرا مردم از تأخير جنگ ناراحتند و در اين باره بگو مگو راه انداختهاند . حضرت پرسيد : چه ميگويند ؟ پاسخ دادند كه مردم چنين گمان ميكنند كه شما از بيم مرگ اقدام به جنگ نميكنيد و برخى از مردم گمان ميكنند كه شما درباره جنگ با شاميان شك و ترديد داريد .
حضرت در پاسخ آنان فرمود : من كى از جنگ بيم و كراهت داشتهام ؟ شگفتانگيز است كه من در دوران جوانى علاقه و اشتياق به جنگ و جهاد در راه خدا داشتهام ، ولى حالا كه ساليان عمرم بالا رفته و رو به سپرى شدن است و هنگام كوچ از اين دنيا براى من فرا رسيده است ، از جنگ و جهاد بهراسم ؟ سوگند بخدا ، من اين امر را پشت و رو كرده و بطور كامل درباره آن انديشيده
[ 1 ] ولى هيهات آيا معاويه مىتواند در موقعيت خود بينديشد و تجديد نظر كند ، يا آن مغزهائى كه با اشكال گوناگون بوسيله تبليغات و وعده و وعيدهاى معاويه شستشو شدهاند ؟ مغز و روان معاويه در مسير عشق به مقام و قدرت چنان متحجر شده بود كه در برابر حق و حقيقت يا بايد بشكند و يا اگر حاميان و طرفداران حق از قدرت ظاهرى محروم بوده باشند ، مانند سنگ مقاومت نمايد تا حق گرايانرا بشكند . اما وضع شستشو شدگان مغزى روشنتر از آنستكه نيازى به بيان داشته باشد .
[ 164 ]
و تنها نتيجهاى كه دريافتهام اينست كه يا بايد با اين تبهكاران بجنگم و يا به خدا و رسولش معصيت بورزم ، ولى من در اقدام بجنگ شكيبائى مىكنم . باشد كه آنان بخود بيايند و هدايت شوند يا حداقل گروهى از آنان هدايت را بپذيرند زيرا رسول خدا در جنگ خيبر بمن فرمود : اگر خداوند بوسيله تو يك مرد را هدايت كند ، براى تو بهتر از هر چيزيست كه آفتاب بر آن ميتابد . نصر بن مزاحم مىگويد : سپس على عليه السلام بشير بن عمرو انصارى و سعيد بن قيس همدانى و شبث بن ربعى تميمى را به نزد معاويه فرستاد و فرمود : برويد نزد آن مرد ،
و او را به سوى خداوند عز و جل دعوت كنيد و دعوت كنيد او را به اطاعت و پيروى از جمعيت و تبعيت از دستور خداوند سبحان . شبث گفت : يا امير المؤمنين آيا نميخواهى او را با دادن سلطه و مقامى كه اگر با تو بيعت كند ، تقدم و ترجيحى براى او در برابر ديگران محسوب گردد متمايل به خود بسازى ؟ حضرت فرمود : برويد به نزد او و با او احتجاج كنيد و ببينيد نظرش چيست . آن سه نفر رفتند و به معاويه وارد شدند .