درباره شناخت « عليت » هنوز تحت تأثير درك و فهم دوران كودكى خود هستيم
چه اسف انگيز است حال مردمى كه به اندوختههاى دوران كودكى و ابتدائى خود كه بر محور علت و معلول طبيعى دور ميزنند ، چنان عشق و علاقه بورزند كه پس از ورود به مراحل رشد روحى و مغزى و باز شدن استعدادهاى
[ 96 ]
عالى كه ابعاد عالىترى از جهان را اثبات مىكنند ، باز بهمان اندوختهها دو دستى بچسبند
تو ز طفلى چون سببها ديدهاى
در سبب از جهل بر چفسيدهاى
حاصل آنكه در سبب پيچيدهاى
ليك معذورى همين را ديدهاى
اگر آن انس ذهنى كه از دوران ابتدائى ذهن درباره « اين از آن است » گريبان ترا گرفته و نميگذارد واقعيت هستى در جريان را كه مستقيما به فاعليت خداوندى پيوسته است ، ببينى ، اين بدان معنى نيست كه ما منكر قانون عليت و سببيت در جريان موجودات باشيم ، نه هرگز ، زيرا ما ميدانيم كه :
سنگ بر آهن زنى آتش جهد
جستن آتش معلولى است كه از زدن سنگ بر آهن كه علت است ، بوجود ميآيد و ما منكر آن نيستيم ، يعنى چنين جريانى همه پهنه طبيعت را فرا گرفته است ، ولى چرا چنين است كه « سنگ بر آهن زنى آتش جهد » ؟ توصيفات ما درباره توضيح اين جريان بجائى نخواهد رسيد ، مگر اينكه بپذيريم كه :
هم به امر حق قدم بيرون نهد
يعنى قناعت به ديدن اين جريان كه
« سنگ بر آهن زنى آتش جهد »
قناعت به ديدن يك پديده است كه اگر بخواهيم آنرا خوب تحليل كنيم به چند معما ميرسيم كه پاسخ از آنها را فقط با حواله به فلسفههاى ابهامانگيز و يا متافيزيك ميتوان شنيد . از آنجمله : حقيقت حركتى كه سنگ را بر آهن زده است چيست ؟ رابطه ميان آن دو كدام است ؟ رابطه ميان ضربه سنگ و آهن و جستن شراره از آن ضربه چه رابطهايست ؟ اينها سئوالاتى است كه فقط با توصيف محسوسات زير و رو ميشوند ، نه با بيان علل واقعى محيط بهمه جوانب سئوالات .
اگر شما جريان ضربه سنگ و آهن را با رابطه عليت براى خود تفسير ميكنيد ،
آيا درباره خود همين رابطه نبايد بينديشيد كه اين ضرورت از كجا آمده است ؟
پاسخى براى اين مسئله جز اين نداريد كه بگوئيد :
[ 97 ]
سنگ و آهن خود سبب آمد و ليك
تو ببالاتر نگر اى مرد نيك
كاين سبب را آن سبب آورد پيش
بى سبب هرگز سبب كى شد ز خويش
اين سبب را آن سبب عامل كند
باز گاهى بىپر و عاطل كند
در اين مواقع كه سببها از تأثير ميافتند ، اگر قدرت مغالطه و سفسطه داشته باشى ، دست به كار مغالطه و سفسطه ميشوى و اگر از مغالطه بازى هم ناتوان گشتى :
چون سببها رفت بر سر ميزنى
ربنا و ربناها ميكنى
رب همى گويد برو سوى سبب
چون ز صنعم ياد كردى اى عجب