تكبر و سرپيچى از پرستش خداوندى و ارتباط با مقام الهى
نافرمانى از دستورات خداوندى و انجام ندادن عباداتى كه او بر بندگانش مقرر فرموده است ، غير از بىاعتنائى به مقام اعلاى ربوبى است .
هر دو نوع يا ناشى از نادانى و ناآگاهى به عظمت و ضرورت عمل به دستورات
-----------
( 1 ) الزمر آيه 53 .
[ 11 ]
و عبادات و اهميت ارتباط با آن مقام پاك و منزه است و يا ناشى از استقلال موهوم در برابر ذات پاك خداونديست و يا معلول بىاعتنائى به مقام اعلاى ربوبى است . بنابراين سرپيچى و نافرمانى سه صورت پيدا ميكند :
صورت يكم ناآگاهى و ناتوانى ادعاى جهل و نادانى به وجود خداوندى با داشتن مغز و روان سالم قابل پذيرش نيست ، چگونه ميتوان با ديدن نظم و قوانين در عالم خلقت و ناتوانى طبيعت كور از اراده خويشتن و حكم قطعى عقلانى و فطرى سالم به اينكه هيچ حركتى بدون محرك و هيچ معلولى بدون علت امكانپذير نيست ، ادعاى ناآگاهى و نادانى نمود ؟ بطور كلى ناآگاهى و نادانى به وجود خداوندى و به دستورات و تكاليف الهى ،
يا ناشى از نقص مغزى و روانى است ، در اين فرض تكليفى وجود ندارد ،
زيرا خداوند سبحان عادل است و هيچ كسى را به ما فوق قدرت و آگاهى او مكلف نمىسازد .
لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً اِلاَّ وُسْعَها 1 ( خداوند هيچ كسى را مكلف نمىسازد مگر بمقدار قدرتى كه مكلف داراى آن ميباشد ) .
صورت دوم بىاعتنائى و اهميت ندادن بمقام اعلاى ربوبى و دستورات و تكاليف او مسلم است كه اين حالت روانى كه از زشتترين و بدترين حالات روانى است ، بطور معمولى ناشى از پيروى از هوى و هوسها و علاقه افراطى به اشباع شهوات و استخدام همه استعدادها و قواى مغزى و روانى در راه تكثير و تقويت عوامل اشباع شهوات و لذايذ . مىباشد ، بدانجهت كه اينگونه پيروى و افراط مستند به خودخواهى و پرداختن دائمى به برآوردن خواستههاى خود طبيعى است ، نوعى تكبر و سرپيچى از ارتباط با خداوند متعال و دستورات و تكاليف او محسوب ميگردد .
صورت سوم مقاومت و جرئت و احساس استقلال موهوم در برابر لزوم
-----------
( 1 ) البقره آيه 286 .
[ 12 ]
ارتباط با خداوند و عمل به دستورات و تكاليف او است . اين نوع از نافرمانى و عدم تسليم پستترين حالت تكبر و استنكاف است كه وقيحترين و نابكارترين و ناشايستهترين صفات رذيله است كه ممكن است كه يك انسان بخود بپذيرد .
در جمله مورد تفسير كه ميفرمايد :
وَ لا مُسْتَنْكَفٍ عَنْ عِبادَتِهِ ( عبادت و پرستش او تكبر نورزيدنى است ) .
معنايش چنين است كه اگر براى يك انسان آگاهى درباره وجود خدا و عظمت او و نيازى كه در تكامل وصول به هدف اعلاى زندگى دارد ،
بوجود بيايد ، هرگز نميتواند او را عبادت و پرستش نكند . مقصود از « نميتواند » معناى جبرى آن نيست ، بلكه منظور اين است كه براى اجراى اختيار ( بهره بردارى از آزادى در راه خير ) بهتر از عبادت و پرستش خداوندى موضوعى نمىبيند . 8 لا تُفْقَدُ لَهُ نِعْمَةٌ ( و نعمتش مفقود نميگردد ) .
اين مسئله در تفسير خطبه يكم در مجلد دوم در تفسير جمله وَ لا يُحْصى نَعْمائَهُ الْعادُّونَ بررسى شده است مراجعه فرمائيد . 9 ، 13 وَ الدُّنْيا دارٌ مُنِىَ لَهَا الْفَناءُ وَ لِأَهْلِها مِنْهاَ الْجلاءُ وَ هِىَ حُلْوَةٌ خَضْراءُ وَ قَدْ عَجِلَتْ لِلطَّالِبِ وَ الْتَبَسَتْ بِقَلْبِ النَّاظِرِ ( دنيا جايگاهى است كه فنا بر آن مقدر و خروج از آن براى اهلش مسطر گشته است . اين دنيا بر مذاق فرزندانش شيرين و بر خيره شوندگانش سبز و با طراوت است . اين دنيا براى جويندهاش شتابان است و بر دل نظاره كنندهاش مخلوط كننده و فريبا ) .
[ 13 ]