انسان كشى هرگز دير نميشود ، اينست اصل اساسى حيات ، باميد آنكه دشمنان فريب خورده بخود بيايند و از گمراهى پشيمان شوند ،
تا بتوانم جنگ را بتأخير مياندازم .
جاى شگفتى است اينكه چگونه مردم آن دوران و جامعهاى كه امير المؤمنين ( ع ) را شب و روز ميديدند و با او معاشرت ميكردند و در حوادث تند و تيز و فراز و نشيب زندگى فردى و اجتماعى ، ابعاد شخصيت او را از نزديك مشاهده ميكردند ، با اينحال درباره او تصوراتى مخالف واقع داشتند . آيا آنان مردمى فراموشكار بودند ؟ آيا آنان مردمى چند شخصيتى بودند ؟ يا خود حوادث و جريانات آن دوران مقتضى بروز حالات متضاد در آن مردم ميگشت ؟ هر يك از اين امور محتمل است . آخر مگر حركات و سكنات و گفتار دائمى امير المؤمنين براى آنان اثبات نكرده بود كه او در همه لحظات زندگيش با يك يقين نورانى درونى حركت ميكند و هرگز شك و ترديدى در مسيرى هر چند پر پيچ و خم و سنگلاخ كه پيش رويش قرار گرفته بود ، نداشته است ،
با اينحال ميگويند : علت تأخير جنگ با اهل شام كه معاويه و بقول عمر بن خطاب كسراى عرب [ 1 ] در رأس آنان قرار گرفته بود ، بجهت آنست كه على در
[ 1 ] اين جمله را مورخين از عمر بن خطاب بطور فراوان نقل كردهاند كه هر وقت به معاويه مىنگريست ، ميگفت : « اين كسراى عرب است » نقل از تاريخ الخلفاء سيوطى ص 195 و الاعلام زركلى ج 8 ص 173 و ابن خلدون صريحا مينويسد : « سپس
[ 175 ]
غائلهاى كه معاويه و پيروان او در شام بوجود آوردهاند ، شك و ترديد دارد ،
در صورتيكه بيش از ده مورد در نهج البلاغه در خطبهها و نامهها صريحا موقعيت قاطعانه خود را در برابر شام و معاويهاش بيان فرموده است . مگر خود اشعث بن قيس و اشخاصى ديگر بارها پيشنهاد نكردند كه يا امير المؤمنين ، مقدارى مهلت بده تا قدرت مركزى [ باصطلاح امروز ] تقويت شود ، سپس به كار معاويه بپرداز . و ميدانيم كه امير المؤمنين چنين پيشنهادى را از هيچ كس نپذيرفت و چنانكه در خطبه پنجاه و چهارم ديديم ، صريحا فرمودند كه من اين مسئله شام را مورد تأمل و دقت قرار داده و آنرا پشت و رو كردم ، جز يكى از دو راه براى من وجود ندارد : يا جنگ و پيكار با شاميان و يا انكار و طرد آنچه كه محمد بن عبد اللّه ( ص ) آورده است ، يعنى يا بايد با معاويه و اهل شام نبرد كنم و يا از دين اسلام خارج شوم و راه سومى وجود ندارد . بهر حال اين تصور باطل كه علت تأخير جنگ شك و ترديدى است كه امير المؤمنين درباره جنگ دارد ، به مغز بوقلمونى عدهاى از سپاهيان آنحضرت راه يافته بود . آن حضرت علت تأخير را در شكل يك حكمت عاليه بيان ميفرمايد : علت تأخير جنگ براى آنست كه :
خون نپوشد جوهر تيغ مرا
باد از جا كى برد ميغ مرا
آدمكشى هرگز دير نميشود ، اين است اساسىترين اصل حيات ، بگذاريد حتى يك نفر هم كه بوده باشد ، با گذشت زمان اگر چه يك روز يا يك ساعت هم باشد ، بخود بيايد و با مشاهده رفتار عادلانه ما هدايت شود . شتابزده
طبيعت ملك اقتضاء كرد معاويه در امر زمامدارى و عظمت و مقدم داشتن خود بر ديگران ،
بكوشد و اين زمامدارى و عظمت و مقدم داشتن خود بر ديگران ، شايسته معاويه نبود ،
ولى اين يك امر طبيعى است كه تعصب او را وادار بآن ميكرد و نژاد بنىاميه هم اين عصبيت را دارا بودند » مقدمه تاريخ ابن خلدون ص 205 و نيز سيوطى در تاريخ الخلفاء ص 199 ميگويد : « ابن ابى شيبه از سعيد بن جمهان نقل ميكند : كه به سفينه گفتم :
بنى اميه گمان ميكنند كه خلافت در قبيله آنان است ؟ او گفت : بنى اميه دروغ ميگويند ،
بلكه آنان از سختترين پادشاهانند و اولين پادشاه آنان معاويه است »
[ 176 ]
نباشيد ، خونريزى كار آسانى نيست ، من از ريختن خون ناحق در هراس بوده و همواره از آن گريزان بودهام . ياران من شتابزده نباشيد ، زيرا پيامبر اكرم ( ص ) بمن فرمود : اگر خداوند بوسيله تو يك انسان را هدايت كند ، بهتر از هر چيزيست كه آفتاب بر آن طلوع و غروب ميكند .
[ 177 ]