با چنين بيعتى كه مردم با من كردهاند ، چگونه ميتوانم در چنين مسئله حياتى اجتماعى سستى بورزم ؟
امير المؤمنين عليه السّلام بطوريكه در نهج البلاغه در موارد متعدد منعكس شده است ، كيفيت بيعت را كه با وى صورت گرفته است ، بسيار جدى و با اهميت تلقى نموده و براى اثبات مدعاهاى خود به بيعت با آن كيفيت تكيه فرموده است . بهمين جهت است كه ما در اين مبحث مقدارى از كيفيت و نتايج بيعت با امير المؤمنين را متذكر ميشويم :
1 چون بيعت واجد شرايط واقعى انتخاب زمامدار بوده است ، نقض
[ 158 ]
كردن بهر شكلى كه صورت بگيرد ، مساوى نقض شخصيت بيعت كننده بوده جز سقوط نتيجه ديگرى در دنبال نخواهد داشت .
2 جامعهاى كه از چنين بيعتى تخلف كند ، آن جامعه هرگز روى خوشى نخواهد ديد ، زيرا وقتى كه هواى پاك سياسى و اجتماعى به مزاج يك جامعه سازگار نباشد ، آن جامعه بدون ترديد در جو آلوده به ناپاكىها به تنفس حيات اجتماعى و سياسى تن خواهد داد . يعنى جامعهايكه بوسيله على بن ابيطالب نتواند به آرمانها و اهداف زندگى مادى و معنوى خود نائل گردد ، بطور قطع در لجن تمايلات حجاج بن يوسفها و يزيد بن معاويهها فرو رفته ، گردنهاى خود را همواره در معرض شمشير اين نابكاران قرار خواهند داد و ديديم كه همين نابكاران پليد تاريخ با آن جوامع چه كردند . قتل عامهاى دسته جمعى ،
به مسخره گرفتن مقدسات ، نابود كردن اصول انسانى ، سوار كردن خودخواهان طغيانگر بر گردن مردم ، حق كشىها در همه اشكال گوناگونش ، سيرت و سنت تبهكارانه آنان بوده است .
3 اصرار شديد امير المؤمنين بر دفاع از زمامدارى خود . البته همه ما با نظر به سخنان و رفتار امير المؤمنين ( ع ) اين حقيقت را ميدانيم كه اين سالك راه خدا بهيچ وجه علاقه و اشتياقى به مقام و قدرت نداشته است .
اين اصرار مستند بر سه عامل مهم است :
عامل يكم دفاع از حق مسلم خود يك تكليف ضرورى اسلامى است كه گناه سكوت درباره آن ، كمتر از فرياد و فعاليت براى تعدى به حق ديگران نيست .
عامل دوم ضرورت دفاع از مظلومين و تنظيم امور جامعه و هموار ساختن زمينه حيات اجتماعى جامعه براى شخصيتى مانند امير المؤمنين بديهىتر از آن است كه نيازى به گفتگو داشته باشد .
عامل سوم ترس از تسلط ارباب زور و زر و تزوير و قدرت پرستان كامجو
[ 159 ]
بر جامعه مسلمين كه جلوگيرى از چنين تسلط مانند دفاع از مظلومين و اجراى حق در حيات اجتماعى از مهمترين وظائف يك انسان رشد يافته است . بنابر اين مسائل كه متذكر شديم ، سستى و عدم دفاع از چنين زمامدارى ، قطعا گناهى است نابخشودنى ، نه اينكه امير المؤمنين عليه السّلام فقط ميتوانست از زمامدارى خود دفاع كند بلكه به اصطلاح فقاهى اين امر زمامدارى براى فرزند ابيطالب حقى نبود كه قابل اسقاط و انتقال دادن بديگرى بوده باشد ، اين حكم الهى است مانند حكم به وجوب نماز و دفاع از جان . اين حقيقت از جملات زير كاملا روشن ميشود : 7 ، 11 و قد قلّبت هذا الأمر بطنه و ظهره حتّى منعنى النّوم فما وجدتنى يسعنى إلاّ قتالهم أو الجحود بما جاء به محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم فكانت معالجة القتال اهون علىّ من معالجة العقاب و موتات الّدنيا اهون علىّ من موتات الآخرة ( من اين امر زمامدارى را پشت و رو كردم تا آنجا كه تفكر در اين موضوع خواب را از چشمانم منع كرد ، هيچ چارهاى كه براى من امكان داشت نيافتم ، مگر اينكه يا با آن تبهكاران به نبرد برخيزم ، يا آنچه را كه محمد ( ص ) آورده است ، منكر شوم . براى من گلاويزى جنگ و كارزار آسانتر از گلاويزى با كيفر الهى بود و مرگ و شكست دنيا براى من از مرگ و سقوط در سراى آخرت سهلتر بود ) .
ملاحظه ميشود كه جنگ در راه دفاع از زمامدارى خود را به حكم الهى كه بوسيله پيامبر آمده است ، مستند ميدارد . باين دلايل واضح و روشن است كه امير المؤمنين عليه السّلام دفاع از زمامدارى خود كه همراه رنج و زجر و شكنجه بوده است را كاملا جدى و آن را غير قابل چشم پوشى تلقى فرموده است .
[ 160 ]