مشورت امير المؤمنين با سران سپاه خود
نصر بن مزاحم در كتاب صفين ميگويد : « هنگامى كه على عليه السّلام براى حركت به سوى شام تصميم گرفت ، همه مهاجرين و انصار را كه با او بودند ،
جمع كرد و حمد و ثناى خداوندى را بجاى آورد و سپس فرمود : » شما كسانى هستيد كه داراى رأى مبارك و شكيبائى شايسته و امر با بركت و گويندگان حق مىباشيد ، ما براى حركت به سوى دشمن تصميم گرفتهايم ، رأى و نظرتان را درباره اين تصميم بيان كنيد .
نخست هاشم بن عتبة بن ابى وقاص برخاست و حمد و ثناى خداوندى را بجاى آورد و گفت : يا امير المؤمنين ، من آن قوم ( اطرافيان معاويه و فريب خوردگان او از اهل شام ) را كاملا ميشناسم ، آنان دشمنان تو و پيروان تو ميباشند ، آنان دوستداران كسانى هستند كه كشت و محصول دنيا را ميخواهند
[ 35 ]
و آنان جنگ و جدال با تو خواهند داشت و از هيچ تلاشى در اين راه مضايقه نخواهند كرد ، همه اين تكاپوهاى نابكارانه از روى طمع پليد بدنيا و بخل بآنچه كه از اين دنيا در دست دارند ، و هيچ حاجتى جز اين ندارند ، و آن ادعا كه براه انداختهاند بعنوان مطالبه خون عثمان ، فقط براى فريفتن مردم ساده لوح و نادان است ، آنان دروغ ميگويند كه حركت و كوچ و جنگ آنان براى خوانخواهى عثمان است ، آنان دنيا را طلب ميكنند نه خون عثمان را . ما را براى جنگ با آنان بسيج فرما ، اگر حق را پذيرفتند ، [ با آنان نبردى نيست ] و الا پس از حق جز گمراهى نميباشد . و اگر مقاومت كردند و جز كارشكنى و اخلالگرى و افزودن بر مشقت چيزى نخواستند كه گمان من درباره آنان همين است با آنان به نبرد مىپردازيم ، سوگند بخدا ، ماداميكه در ميان آنان كسى بماند كه اگر نهى كند اطاعتش ميكنند و اگر امر كند از او ميشنوند ، نمىبينم كه براى تو بيعت نمايند . سپس عمار بن ياسر برخاسته و حمد و ثناى خداوندى را بجاى آورده و گفت : يا امير المؤمنين ، اگر يك روز هم بتوانى تأخير نكنى ، تأخير مكن و پيش از آنكه آتش آن تبهكاران شعلهور شود و نظرياتشان بر تفرقه انداختن و جلوگيرى از حق متحد شود حركت كن و آنان را به قبول سهم و نصيب حقيقىشان و پذيرش رشد دعوت فرما ، اگر پذيرفتند به سعادت رسيدند و اگر امتناع ورزيدند ، سوگند به خدا ، ريختن خون آنان و تلاش در جهاد با آنان موجب تقرب به پيشگاه الهى و كرامتى از خدا است . سپس قيس بن سعد بن عباده برخاسته و حمد و ثناى خداوندى را بجاى آورده و گفت : يا امير المؤمنين ،
ما را با سرعت تمام بطرف دشمنان بسيج فرما و تردد و تأخير روا مدار . سوگند به خدا ، جهاد و نبرد با آن نابكاران براى من محبوبتر از جهاد و نبرد با ترك و روم است ، زيرا آن نابكاران در دين خدا فريب و نيرنگ براه انداختهاند و اولياء اللّه از ياران محمد ( ص ) را كه مهاجرين و انصار و تابعين نيكوكار آنان هستند ، خوار و پست شمردهاند . بمجرد اينكه درباره كسى غضب كنند ،
[ 36 ]
او را به زندان مياندازند و ميزنند و از زندگى محرومش ميسازند و از وطن آوارهاش ميكنند ، بيت المال ما را براى خودشان حلال ميدانند و ما را در نظر خودشان ضعيف مىپندارند . پس از سخنان قيس بن سعد شيوخ انصار مانند خزيمة بن ثابت و ابو ايوب خطاب به قيس بن سعد نموده گفتند : چرا خود را بر شيوخ قوم پيش انداختى و جلوتر از آنان سخن گفتى ؟ قيس پاسخ داد :
من فضيلت شما را ميدانم و شأن شما را تعظيم ميكنم ، ولى من در درون ،
همان كينه را كه شما درباره دشمنانمان داريد ، دريافتم و همان كينه موقعيكه صحبت از احزاب بميان آمد ، بجوش و هيجان درآمد . سپس سهل بن حنيف برخاسته و پس از حمد و ثناى خداوندى چنين گفت : يا امير المؤمنين ما با كسيكه تو در حال صلح و مسالمت با او هستى ، صلح و مسالمت داريم و با كسيكه بر سر جنگ و نبردى ، بر سر جنگ و نبرديم ، نظر ما اينست كه چند روزى در كوفه توقف نموده مردم اين سرزمين را بسيج فرمائى و آنانرا از فضيلت اين حركت و بسيج آگاه بسازى ، آنان اهل اين شهر و متن اصلى مردم ميباشند ،
اگر پاسخ مثبت دادند ، آنچه را كه ميخواهى و اراده كردهاى آماده و براه خواهد افتاد ، اما گروه ما هيچ مخالفتى با تو ندارند ، هر موقع كه بخواهى پاسخ مثبت خواهيم داد و هر وقتى كه دستورى بفرمائى اطاعت خواهيم كرد » 1 .
اين بود عقايد انسانهاى پاكدل كه حقيقتا به حق و عدالت كه اركان اساسى اسلامند ، عشق ميورزيدند ، اينان پروانهوار دور شمع وجود فرزند ابيطالب همواره در پرواز بودند . با اندك دقتى در سخنان اين رادمردان فداكار و جانبازان راه حقيقت ، هدف گيريهاى امير المؤمنين عليه السّلام و اصول و مبانى زمامدارى و حيات فردى و اجتماعى وى روشن ميگردد . براى همين آشنائى نزديك با روحيه امير المؤمنين بود كه رابطه آن فداكاران جانباز را با آن حضرت
-----------
( 1 ) شرح ابن ابى الحديد ج 4 ص 171 تا 173 نقل از كتاب صفين تأليف نصر بن مزاحم منقرى .
[ 37 ]
رابطه عشق الهى نموده بود ، نه يك زمامدار معمولى با پيروان عادى . در برابر اين شخصيت ربانى و اين فداكاران از جان گذشته و چنين رابطه عاشقانه و آن سخنان والا كه در بالا مشاهده كرديم ، مىبينيم در حاليكه معاويه و عمرو بن عاص و ديگر مگس صفتان سفره رنگين كاخ نشين شام و مردم فريب خوردهاى كه شاعر زبردست گويا در توصيف آنان سروده است :
اين مردمان كه بينى يك مشت خر پرستند
بيرون ز خر پرستان يك مشت زر پرستند
بيرون ز زر پرستان يك مشت شر پرستند
چيزى جز همان امور سهگانه كه در بيت فوق آمده است نداشتهاند .
بلى : جريان تاريخ دو رگه دارد : رگه حق و رگه باطل ، براى تشخيص اينكه چه كسى در كدامين رگه حركت مىكند ، دقت لازم و كافى در طرز تفكرات و چگونگى زندگى و هدفگيرى و گفتار و تخيلات آنان لازم است :
رگ رگست اين آب شيرين و آب شور
در خلايق مىرود تا نفخ صور