شكل دوم
از شستشوى مغزى و روانى بوسيله آن شخصيتهاى چشمگير تأييد و تقويت ميگشت كه در برابر اين جو سازيها و قضا و قدر بازيهاى نابكارانه ،
با اينكه قدرت جلوگيرى از آن را داشتند ، ساكت نشسته و قيافه عالمانه و فيلسوفانه بخود گرفته ، بجاى آنكه قضا و قدر را تفسير و روشن نمايند و بگويند :
ما در اسلام قضا و قدرى كه ضد مشيت خداوندى باشد ، نداريم . ما در اسلام قضا و قدرى بمعناى مبارزه و محاربه با خدا نداريم ، اعمال و گفتار آن نابخردان هوى پرست و شيطان صفت را با سكون خود تجويز مينمودند .
اينان هرگز از خود نمىپرسيدند كه : اگر قضا و قدر موجب ميشود كه قدرت پرستان از خدا بيخبر به درو كردن جانهاى آدميان بپردازند ، چگونه همان قضا و قدر است كه حكم ميكند هر انسانى بايد از جان و شرف و ناموس خود تا آخرين لحظاتش دفاع كند و نگذارد حيات او دستخوش هوسرانىها و پليديها و جاه و مقام بازيهاى چند روزه آن بيماران روانى گردد ، بنابر اين ، قضا و قدر ميگويد : اينان نيز حداكثر كوشش را براى دفاع از همه شئون خود صرف نموده و با هر سلاح كشندهاى كه بتوانند بدست بياورند وارد ميدان كارزار شوند و با آن بيماران روانى به نبرد بىامان بپردازند . نتيجه اين قضا و قدر بازيها اينست كه قضا و قدر حكم قاطع صادر فرموده است كه همه انسانها يكديگر را بكشند و نابود سازند چنانكه در آغاز مبحث شستشوى مغزى و روانى گفتيم : اين پديده ضد انسانى تاريخى بس كهن دارد و اين پديده در هر جامعه و دورانى مطابق عوامل و شرايط و جو فرهنگى حاكم بجريان ميفتد . اگر در قرون وسطاى مغرب زمين ، قدرتمندان احتياج به توسل به شستشوى مغزى و روانى داشتند ، وسائل آنان مربوط به مسائل الهيات و مفاهيم تجريدى و اخلاقيات عاطفى و غير ذلك بود . امروزه در جوامع باصطلاح
[ 124 ]
پيشرفتهاى كه مسائل و مفاهيم مزبور قدرت خود را از دست داده و به اصطلاح خودشان در برابر زندگى تعقلى ( راسيوناليسم ) رنگ خود را باختهاند ، وسايل جديدترى نقش شستشو را بازى ميكنند . اين شستشوى مدرن بقدرى مؤثر و ماهرانه انجام ميگيرد كه نه تنها مغز را دگرگون ميكند و درك و فهم و تعقل و آرمانهاى مردم را از بين ميبرد و خواستههاى قدرتمندان را بجاى آنها در مغز مردم ميكارد ،
بلكه اصلا من مردم را منتفى ساخته يك من مطلوب قدرت را بجاى آن مىنشانند . حتما همه شما با كلمه « از خود بيگانگى » آشنائى نزديك داريد و حتما ميدانيد كه يكى از نامهاى مشهور قرن ما « قرن از خود بيگانگى » است . معناى اين كلمه آن نيست كه مردم جوامع امروزى خود يا من ندارند ، زيرا حيات بدون خود و يا من جزء جمادات و گياهان است كه تسليم محض در برابر عوامل طبيعى هستند ، در صورتيكه انسانهاى امروز علائم و مشخصات و مختصات حيات را دارا بوده و به لذتها جلب ميشوند و از رنج و دردها فرار ميكنند و براى انتخاب محيط زيست ميكوشند ، بلكه معناى از « خود بيگانگى » اينست كه خود يا من حقيقى آنان شستشو شده و با خود يا من ساخته شده بوسيله اربابان زر و زور زندگى ميكنند . در عبارت زير كه فروم بيان ميكند ، كاملا دقت كنيد :