جريان قانون « عليت » براى تكاپو است
حركت و تكاپوى بشرى كه عامل به فعليت رسيدن استعدادها و نهادهاى با ارزش او است همراه با مقدارى از پديدهها و جريانات حيات بخوبى نشان ميدهد كه مسئله تكاپو و تلاش در زندگى بشرى يك اصل داراى اهميت حياتى است .
از آنجمله : حصول تدريجى معلومات و تجارب است كه هيچ كس از مادر ، عالم متولد نميشود و بايد در اين دنيا علم را با كوشش و تكاپو بدست بياورد . هر گونه امتياز قابل توجه كه بتوان آنرا به خود انسان مستند ساخت ، نه به عوامل جبرى [ كه ممكن است امتيازاتى را براى انسان بچسباند ] ، يعنى همه امتيازات اختيارى احتياج به كار و كوشش دارد . وقتى كه از روى آگاهى همه جانبه به متن جريان خلقت مىنگريم ، مىبينيم كه خود اين جريان بزرگ هم كه بشر بايد وضع زندگى خود را با آن تطبيق بدهد ، بطورى صورت ميگيرد كه به هدفها و وسائل تقسيم ميگردد و آن هدفها با فاصلههايى كم و زياد انسان را وادار به تلاش و تكاپو ميكنند بعنوان مثال : براى رسيدن به يك محصول زراعى مجبور است روزها بلكه ماهها تلاش كند تا آن محصول را بدست بياورد . در امتداد اين روزها و ماهها علل و معلولاتى قرار گرفته است كه براى تحقق بخشيدن بآنها مجبور ميشود تلاش كند ، مثلا براى نمو آن زراعت كه تدريجا صورت خواهد گرفت ، بايد آبيارى كند و دفع آفات نمايد ، تا به آن محصول كه هدفگيرى شده است ، برسد :
ليك اغلب بر سبب راند نفاذ
تا بداند طالبى جستن مراذ
[ 1 ]
[ 1 ] مقصود از مراذ همان مراد است كه براى تطابق با نفاذ با ذال آورده است .
[ 101 ]
چون سبب نبود چه ره جويد مريد
پس سبب در راه ميآيد پديد
تعبير بسيار عالى است كه مولوى براى بيان حكمت عاليه علت و معلول در جريان طبيعت ، ميآورد ، خلاصه اين تعبير اينست كه تسلسل علل و معلولات در جريان طبيعت و فاصلههاى كم و بيش ميان موقعيتهاى انسانى و هدفهائى كه بايد بآنها برسد ، براى جستجو و كوشش و تلاش ميباشد :
اين تقاضاهاى كار از بهر آن
شد موكل تا شود سرت عيان
در اول مبحث دو نوع پرده و حجاب را متذكر شديم كه مانع دريافت بديهى خداوندى ميگردند :
نوع يكم حجاب عملى كه عبارتست از خود خواهىها و شهوت پرستىها و تعدى از اصول و قوانين سازنده انسانى .
نوع دوم حجاب علمى كه عبارتست از برداشتهاى علمى معمولى از جهانى كه در ديدگاه بشرى قرار گرفته است و چنانكه گفتيم : اساسىترين حجابها برداشت مطلق گرايانه از قانون عليت است كه ذهن معمولى آنرا با مفاهيم مطلق اشباع ميكند و حس مطلقگرايى خود را در شناخت اصول و مبادى كلى هستى خفه و خنثى مينمايد .
با اينحال ، يعنى با اينكه دو پرده عملى و علمى جلو ديدگان انسانى را گرفته و نميگذارند كه واقعيتها براى انسان قابل ديدن باشند ، تسلط تاريكى مطلق بر اعماق قلب آدمى بسيار بندرت اتفاق ميافتد . و بقول بعضى از انسان شناسان تباهى مطلق قلب آدم و ابتلاى آن به نابينائى مطلق يك پديده سادهاى نيست ، بلكه براى سقوط قلب در نابينائى مطلق مبارزه با همه هستى و سقوط از مرتفعترين قله هستى به پستترين نقطه آن لازم است .
لذا قاطعانه بايد گفت : انكار خدا و ناديده گرفتن اين موجود آشكار اغلب ناشى از اشتباه در تطبيقها و اصطلاح پرستىها و لجاجتهاى سطحى و خود خواهىهاى بىاساس است كه قدرت نفوذ به اعماق دلهاى آدميان ندارند .
[ 102 ]
وَ جَحَدوُا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ 1 ( آنان آيات ما را منكر شدند در حاليكه منهاى آنان آن آيات ما را بيقين دريافته بودند ) .