6 اصل برترى هدف حيات از خود حيات طبيعى
خلق النّاس للبقاء فضلّت
أمّة يحسبونهم للنّفاد
انما ينقلون من دار اعمال
الى دار شقوة او رشاد
ابوالعلاء معرى ( مردم براى ابديت آفريده شدهاند ، آن امتى كه گمان ميكنند مردم رو به فنا و نابودى محض ميروند گمراه شدهاند ، بلكه انسانها از جايگاه عمل رو به جايگاه محصول ميروند ، آن محصول يا شقاوت يا رشد و رستگارى است ) .
مقصد و هدف نهائى نميتواند امتياز و كمالى از سنخ و امتياز همين زندگانى طبيعى بوده باشد زيرا امتيازات و خواستههاى حيات طبيعى واقعياتى هستند كه چگونگى هويت و ساختمان خود زندگى طبيعى آنها را اقتضاء ميكند و امكان ندارد كه چيزى كه مقتضاى ذاتى يك حقيقت است ، هدف آن حقيقت بوده باشد ،
علم و آزادى و لذائذ طبيعى و مقام امورى هستند كه امتياز بودن خود را از چگونگى هويت و ساختمان زندگى طبيعى گرفتهاند ، بعنوان مثال علم امتيازى از حيات طبيعى است ، چرا ؟ براى آنكه مغز آدمى طورى ساخته شده است كه واقعيات را براى برطرف ساختن نيازهاى مادى و معنوى خود ، درك كند و درك شدهها را مورد بهرهبردارى قرار بدهد . بنابر اين ، علم و ديگر امتيازات ناشى از استعدادهاى ذاتى نميتواند هدف اعلاى حيات باشد ، زيرا مربوط به هويت خود حيات انسانى است .
[ 316 ]
لطف شير و انگبين عكس دل است
هر خوشى را آن خوش از دل حاصل است
پس بود دل جوهر و عالم عرض
سايه دل كى بود دل را غرض
مولوى پس مقصد نهائى و هدف اعلاى زندگى قطعا بايد مافوق مقتضيات حيات طبيعى بوده باشد . و آنانكه امتيازات گذران و محدود زندگى طبيعى را هدف قرار ميدهند ، در حقيقت حيات و هويت آنرا نميشناسند يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلوُنَ 1 ( آنان پديدههاى سطحى از حيات دنيا را ميفهمند و از پشت پرده اين حيات دنيا غفلت ميورزند ) به همين جهت است كه تقريبا دو قرن ميگذرد كه فلسفه حيات محورى مغرب زمين از بيان هدف اعلى و نهائى زندگى ناتوان گشته ، اين مسئله حياتى را گاهى با اين شوخى برگزار ميكنند كه « زندگى فلسفه و هدف ندارد ولى بايد زندگى كرد » و گاه ديگر بوسيله قلم اشخاص صريح گو مانند آلبركامو حكم به پوچى زندگى مينمايد ، « باشد تا با بكار افتادن زرادخانهها صبح دولتش بدمد » ،
آيا كسيكه ميگويد قدرت هدف زندگى است ، يا ميگويد : دانش بدون اينكه تعيين كند كه با اين دانش چه بايد كرد هدف زندگى است . يا ميگويد : اشباع لذات و شهوات در حداكثر هدف زندگى است كه :
جز ذكرنى دين او نى ذكر او
سوى اسفل برد او را فكر او
مولوى جز ظواهر ناقصى از زندگى چيز ديگرى فهميده است ؟
يك اعتراض سطحى بر اين اصل كه « امتيازات ناشى از استعدادها و
-----------
( 1 ) الروم آيه 7 .
[ 317 ]
مختصات ذاتى انسانى نميتواند هدف آن ذات و حيات بوده باشد » وارد كردهاند .
ميگويند : شما معتقديد كه خداشناسى و خدايابى نيز از مختصات فطرت انسانها ميباشد و بنا بر همان اصلى كه گفته شد ، خداشناسى و خدايابى هم نميتواند هدف حيات انسانها بوده باشد . پاسخ اين اعتراض چنين است كه : به فعليت رساندن آن مختص فطرى كه خدايابى ناميده ميشود ، در ذات و فطرت انسانى نيست و رسيدن اين مختص فطرى به فعليت احتياج به مجاهدت و كوشش و تلاش دائمى دارد و اين فعليت رسيدن غير از نمود و فعليت رسيدن امتيازات طبيعى است ،
زيرا خدا شناسى و خدايابى روح آدمى را در دگرگونىهاى تكاملى واقعا تغيير ميدهد ، اگر چه كالبد جسمانى و ديگر اجزاء درونى كه مربوط به سطح من است .
ذاتا تغيير پيدا نميكند ، بعبارت روشنتر خود طبيعى حقيقتى است و نفس مطمئنه حقيقتى ديگر . در صورتيكه امتيازات طبيعى جز تورم خود طبيعى نتيجهاى نميدهد .
آيا اين خرمن سوختگان ميفهمند محصول خرمن حيات آدميان وارد به جاذبه پيشگاه ربوبى چيست ؟ نه ، سوگند به حقيقت حق ، اينان هيچ نميفهمند ،
و به اين نفهمى هم قناعت نكرده و درصدد آتش زدن به خرمن عالى زندگان حقيقى بر مىآيند آن زندگانى كه حيات كنونى خود را امواجى از اقيانوس حيات حقيقى وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوانُ 1 ( و صحنه ابديت است كه حيات حقيقى است ) ، ميدانند
زانكه هر بدبخت خرمن سوخته
مى نخواهد شمع كس افروخته
مولوى