غيب گوئى امير المؤمنين على ( ع ) در مسير شام درباره داستان كربلا
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ج 4 از ص 169 به بعد مىگويد :
نصر بن مزاحم منقرى از هرثمة بن سليم نقل مىكند كه ما در صفين بهمراه على عليه السّلام جنگ كرديم ، وقتى كه به كربلا رسيد ، با ما نماز خواند ، هنگامى كه سلام نماز را گفت ، از خاك كربلا برداشت و آنرا استشمام فرمود و سپس فرمود : چه خوشبوئى اى خاك قومى از تو در روز قيامت محشور مىشوند و بدون حساب وارد بهشت ميگردند . وقتى كه هرثمة از جنگ برگشت قضيهاى را كه در كربلا از امير المؤمنين ( ع ) ديده بود ، به زنش جرداء بنت سمير كه از شيعيان على بود ، بازگو كرد و گفت : ترا درباره دوستت ابوالحسن به شگفتى وادار نكنم ؟ وقتى كه ما به كربلا رسيديم ، مشتى از خاك آن زمين را برداشت و بو كرد و فرمود : « چه خوشبوئى اى خاك » قومى از تو در روز قيامت محشور مىشوند و بدون حساب وارد بهشت ميگردند ، از كجا على علم غيب دارد ؟ جرداء گفت : دست از اين حرفهايت بردار ، امير المؤمنين جز حق چيزى را نمىگويد . هرثمه ميگويد : هنگاميكه عبيد اللّه بن زياد لشگريانى را براى جنگ بسيج كرد من در ميان سواران آن لشگريان بودم . هنگاميكه به حسين ( ع )
[ 34 ]
و يارانش رسيدم ، آن منزل را كه با على ( ع ) فرود آمده بوديم و جايگاهى را كه خاك را برداشت و بو كرد و سخنى را كه از او شنيده بودم ،
بياد آوردم و از مسيرى كه انتخاب كرده بودم احساس ناراحتى نمودم و در حاليكه سوار بر اسبم بودم ، حركت كرده خودم را به حسين ( ع ) رسانده ،
سلام گفتم و آن داستانى را كه در اين منزلگاه از پدرش شنيده بودم ،
بيان كردم . حسين ( ع ) فرمود : آيا با ما موافقى يا مخالف ؟ عرض كردم :
اى پسر پيامبر ، نه موافقم و نه مخالف ، من فرزندان و همسرم را پشت سر گذاشتهام و درباره آنها از عبيد اللّه بن زياد ميترسم . حسين عليه السّلام فرمود : پس برگرد و از اينجا با سرعت فرار كن تا كشته شدن ما را نبينى ،
زيرا سوگند بخدائى كه جان حسين بدست او است ، اگر امروز كسى كشته شدن ما را ببيند و يارى نكند ، داخل در آتش خواهد گشت . هرثمه ميگويد : با سرعت زياد از آنجا فرار كردم تا آن منظره بر من پوشيده گشت .