آنچه كه در پشت پرده در انتظار فرزندان آدم است بالاتر از آنست كه قابل تصور باشد
ما تطلع الشّمس و لا تغيب
إلاّ لأمر شأنه عجيب
1 ابوالعتاهيه ( آفتاب طلوع و غروب نميكند ، مگر براى موضوعى كه داراى شأن شگفتانگيز است ) .
تا مايه طبعها سرشتند
ما را ورقى دگر نوشتند
كار من و تو بدين درازى
كوتاه كنم كه نيست بازى
2 نظامى گنجوى يك احساس عالى و فهم برين كه مستند به مشاهده حقايق و واقعياتست ،
براى عقول سليم و وجدانهاى پاك اثبات ميكند كه :
چرخ با اين اختران نغز خوش زيباستى
صورتى در زير دارد آنچه در پيداستى
3 ميرفندرسكى گمان نرود كه اين يك احساس شاعرانه و فهم ذوقى خوشايند است .
بلكه چنانكه گفتيم مستند به مشاهده حقايق و واقعياتست . شايد شما تشبيه كرمادرزادى را شنيده باشيد كه راسل در اين باره آورده است [ با اينكه ميدانيم راسل از عشاق دلباخته علم و درباره مسائل ماوراى طبيعى به نوعى آلرژى مبتلا بوده است ] تشبيه راسل را در اينجا ميآوريم : « ما فى المثل به كرمادرزادى
-----------
( 1 ) ديوان ابى العتاهيه قسمت باء چاپ بيروت .
-----------
( 2 ) كليات ديوان نظامى گنجوى .
-----------
( 3 ) قصيده معروف ميرفندرسكى درباره طاق كسرى و ايوان مدائن .
[ 138 ]
شباهت داريم كه در ميان يك عده موزيسين بزرگ شده و از روى روابطى كه بين قطعات نت موسيقى و نواختن آنها وجود دارد ، بقواعد مربوطه واقف شده و ميتواند نتهاى موسيقى را بخواند و اركسترى را هدايت كند . حال اگر اين كرمادرزاد از طريق ايما و اشاره بتواند توضيحات ديگران را درك كند ،
كم كم متوجه ميشود كه نتهاى موسيقى و حركات نوك انگشتان و ساير حركات نوازندگان در كيفيت ذاتى خود نماينده چيزهائى كاملا متفاوت از ظواهرى هستند كه براى او مشهود ميباشند ، ولى ادراك ارزش موسيقى و چگونگى آهنگهاى صوتى آن براى او غير ممكن است . حال دانش ما از طبيعت هم چيزى شبيه باين است . ما ميتوانيم نتهاى طبيعت را بخوانيم و به مشخصات رياضى آنها پى ببريم ، اما استنباط ما از اينكه اين نتها نماينده چه چيزهائى هستند ،
بيشتر از حدود استنباط آن شخص كر درباره اينكه نتهاى موسيقى معرف چيزى به غير از ظواهر خود ميباشند ، نيست ، حتى آن كرمادرزاد از يك لحاظ هم بر ما رجحان دارد و آن اينكه ما از زندگى در ميان يك عده كه صداى موسيقى طبيعت را بشنوند نيز محروميم و در حقيقت همه ما درباره درك نتهاى طبيعت كر هستيم . استادى در كنار ما نيست كه آهنگ واقعى نتهاى طبيعت را شنيده و اقلا با ايما و اشاره ما را براى ادراك كيفيات ذاتى آنها راهنمائى كند » 1 ملاحظه ميشود كه راسل با آن حساسيت كه به مسائل ماوراى طبيعى دارد ، نتوانسته است اين حقيقت را پوشيده بدارد كه كل واقعيتها در همين اجزاء و پديدهها و روابط محسوس و ملموس جهان طبيعت خلاصه نميشود .
يك عبارت ديگر از راسل را درباره همين اعتراف نقل ميكنيم و سپس نتيجه هر دو عبارت را بيان ميداريم : « اگر امور جهان را چنان تصور كنيم كه از يك عالم ابدى خارجى وارد جهان ما ميشوند ، و نه از اين نظر گاه كه زمان را
-----------
( 1 ) مفهوم نسبيت ، انيشتين و نتايج فلسفى آن برتراندراسل ترجمه آقاى مرتضى طلوعى ص 231 .
[ 139 ]
همچون خورنده هر چه كه هست مىنگرد ، در چنين صورتى من گمان ميكنم كه تصوير درستترى از جهان خواهيم داشت . اگر هم زمان واقعيتى داشته باشد توجه كردن به اينكه اين واقعيت اهميتى ندارد ، نخستين منزل در راه حكمت است » . 1 آيا صريحتر از اين عبارات سراغ داريد كه يك متفكر علم پرست كه ضمنا اكثر سخنانش درباره ماوراى طبيعت نوعى حساسيت را نشان ميدهد ،
بيان ميدارد كه اصول و مبادى و واقعيات اصيل اين جهان طبيعت در پشت پرده آنست ؟ نكته قابل توجه اينكه راسل ميگويد : « حتى كرمادرزاد از يك لحاظ هم بر ما رجحان دارد و آن اينكه ما از زندگى در ميان يك عده كه صداى موسيقى طبيعت را بشنوند نيز محروميم و در حقيقت همه ما درباره درك نتهاى طبيعت كر هستيم . استادى در كنار ما نيست كه آهنگ واقعى نتهاى طبيعت را شنيده و اقلا با ايما و اشاره ما را براى ادراك كيفيات ذاتى آنها راهنمائى كند » . اين جملات از شخصى مانند راسل واقعا شگفتانگيز است ، زيرا تا آنجا كه من با تأليفات اين شخص آشنائى دارم ، ميتوانم بگويم : از نظر اطلاعات و آگاهى به تاريخ فلسفه و حكمت و اديان الهى و شخصيتهاى بسيار با عظمت اديان ، از اشخاص كم نظير است . آيا او همه اين مردان با عظمت را خيال پرور و فريب خورده تلقى كرده است ؟ آيا داد و فرياد اساتيدى بزرگ مانند ابراهيم خليل و موسى بن عمران و ديگر انبياى بنى اسرائيل و عيسى بن مريم و محمد بن عبد اللّه ( ص ) و پيشوايانى مانند على بن ابيطالب ( ع ) و اولياء الهى مانند ابوذرها و عرفائى مانند جلال الدين مولوىها نميتواند ما را با آهنگ واقعى نتهاى طبيعت آشنا بسازد ؟ آيا قيافهاى جدىتر از قيافههاى انسانى ملكوتى اين اساتيد و رهبران انتظار داريم كه آهنگ واقعى نتهاى طبيعت را به ما بشنوانند ؟ آيا اين اساتيد و رهبران و مربيان در ارتباط با واقعيات طبيعت
-----------
( 1 ) عرفان و منطق تأليف برتر اندراسل ترجمه آقاى نجف دريا بندرى ص 77 . اين عبارات به متن انگليسى تطبيق شده و ترجمه آنها كاملا صحيح است .
[ 140 ]
مرتكب خطا شده بودند ؟ آيا على بن ابيطالب ( ع ) واقعگراترين انسان درباره طبيعت نبوده است ؟ آيا على بن ابيطالب ( ع ) از عالىترين قدرت [ خواه قدرت طبيعى و حيات اجتماعى و خواه قدرت مالكيت بر خويشتن ] برخوردار نبوده است ؟ او با كمال آشنائى با طبيعت و در كمال قدرت بوده است كه آهنگ نتهاى طبيعت را براى بشريت تعليم فرموده است ، نهايت امر گوش شنوائى ميخواهد و اين گوش آن عضو مادى نيست ، بلكه گوش عقل سليم و وجدان است كه حساسيت و شنوائى آن با بكار بردن مشروبات الكلى و بىبند و بارى در اشباع شهوات و عشق به مقام و شهرت و خودپرستى ، از بين ميرود و آدمى حتى نميتواند صداى خودش را هم بشنود . ممكن است بگوئيد : چطور ممكن است آدمى صداى خودش را نشنود ؟ پاسخ اين سؤال آسان است و احتياجى به تتبع و فحص گفتار و رفتار شخصيتهاى گمشده در زير آوارهاى قرون و اعصار گذشته ندارد ، همين لحظه برگرديد و ورق قبلى اين صفحه را بار ديگر با دقت ببينيد و جمله خود آقاى راسل را با دقت بخوانيد كه صريحا ميگويد :
« اگر امور جهان را چنان تصور كنيم كه از يك عالم ابدى خارجى وارد جهان ما ميشوند و نه از اين نظرگاه كه زمان را همچون خورنده هر چه كه هست مىنگرد ، در چنين صورتى من گمان ميكنم كه تصوير درستترى از جهان خواهيم داشت » اين عبارات را كه صريحا واقعيات ماوراى طبيعت و تأثير آنها را در طبيعت گوشزد ميكند ، بخاطر بسپاريد ، سپس داد و فرياد كاپلستون را كه يك استاد عاليقدر علمى و ماوراى طبيعى است در مصاحبه باراسل بآن عبارت ضميمه كنيد و نتيجه بگيريد . بحث كاپلستون باراسل باينجا ميرسد كه اگر خدا را انكار كنيم و يا تأثير او را در جهان طبيعت ناديده بگيريم ، چه ميشود ؟ كاپلستون فرياد ميزند هيچ تفاوتى ما بين فرمانده بازداشتگاه بلزن ( سمبل شقاوت ) و سراستافورد كريپس يا اسقف كانتربورى نميماند . [ باصطلاح ما مسلمانها هيچ فرقى ميان ابن ملجم و على بن ابيطالب نميماند ] ملاحظه ميكنيد كه اين يك سخن كاملا
[ 141 ]
جدى در شنواندن موسيقى طبيعت است كه آقاى راسل ميتوانست بشنود ، ولى مىبينيم كه راسل با كمال جديت انگشتان خود را بگوشهايش فرو برده و دست به كار مغالطه و سفسطه بازى ميشود . سؤال و جواب اين دو شخص چنين شروع ميشود :
كاپلستون : خوب ، بگذاريد طرز رفتار فرمانده بازداشتگاه بلزن را بعنوان مثال در نظر بگيريم . اين طرز رفتار بنظر من و شما نامطلوب ميآيد . در نظر آدولف هيتلر ظاهراً اين رفتار خوب و مطلوب بوده است ، تصور ميكنم كه شما ناچار خواهيد بود اذعان كنيد كه اين طرز رفتار براى هيتلر خوب بوده است و براى شما بد .
راسل : نه ، من تا اين حد پيش نميروم . منظورم اينست كه بنظر من مردم ممكن است در اين مورد هم مثل ساير موارد اشتباه كنند . اگر شما يرقان داشته باشيد ، چيزهائى را زرد مىبينيد كه زرد نيستند . شما اشتباه ميكنيد . [ هيتلر اگر فرمانده بازداشتگاه بلزن را كه انسان بد است ، خوب ببيند ، اشتباه ميكند ] « پس از آنكه راسل مسئله خوب و بد را مربوط به احساسات مينمايد . . . » كاپلستون : قبول ، پس در اين صورت هيچ محك عينى خارج از احساسات براى محكوم كردن طرز رفتار فرمانده بلزن وجود ندارد ؟
راسل : نه بيش از آنچه براى آدم رنگ كور وجود دارد كه عينا در يك همچو وضعى است . ما آدم رنگ كور را چرا عقلا محكوم مىكنيم ؟ نه براى اينست كه در اقليت است [ 1 ] ؟
[ 1 ] واقعا جاى تعجب است كه راسل در مصاحبهاش با وايت صريحا گفته است : « ميتوان گفت : همه مردم ( يا اكثريت مردم ) از عقل سالم برخوردار نيستند و ميتوان گفت :
هر كس در مغزش زاويهاى براى جنون دارد » با اينحال در اينجا اقليت را محكوم و اكثريت را در اظهار نظر تصديق ميكند از طرف ديگر خود وى بهتر ميداند كه سازندگان رشد يافته تاريخ بشرى همواره اقليتها بودهاند . آيا با اين تناقضگوئىها باز ميتوان بانگ و فرياد استادانى را كه آهنگ موسيقى طبيعت را ميشنوند و با ما در ميان ميگذارند ، شنيد ؟
[ 142 ]
كاپلستون : من ميگويم براى اينكه همچو آدمى فاقد يك چيزى است كه قاعدتا جزء طبيعت آدمى است .
راسل : بله ، اما اگر در اكثريت بود كه همچو حرفى نميزديم . [ حتما براى خطاى راسل در اين پاسخ به پاورقى مراجعه فرمائيد ] .
كاپلستون : پس شما ميگوئيد كه خارج از احساس هيچ محكى وجود ندارد كه ما به كمك آن تمايز بين رفتار فرمانده بلزن و رفتار مثلا سراستافورد كريپس يا اسقف كانتر بورى را از هم تميز بدهيم ؟
راسل : احساس در اينجا قدرى بيش از اندازه ساده شده است . ما بايد اثرات اعمال و احساسات خودمان نسبت بآن اثرات را هم به حساب بياوريم .
ميشود اين طور استدلال كرد كه فلان نوع رويدادها از نوعى هستند كه آدم دوست دارد و بهمان نوع از نوعى كه آدم دوست ندارد ، بعد بايد اثرات اعمال را بحساب بياوريد . شما خيلى راحت ميتوانيد بگوييد كه اثرات اعمال فرمانده بلزن دردناك و نامطبوع بوده است .
« درست دقت كنيد كه راسل براى لغزيدن از واقعيتى كه در رويارويش قرار گرفته است ، خود را به چه در و ديوارى ميزند ؟ آخر مگر ميتوان با اين جملات شبيه به شوخىهاى بيمزه ( اينرا آدم دوست دارد ، آنرا آدم دوست ندارد ) حساب حساسترين مسئلهاى را كه براى بشريت مطرح است ، تصفيه نمود ؟ اين چه پاسخى است كه راسل به كاپلستون ميدهد كه : « شما براحتى ميتوانيد بگوئيد كه اثرات اعمال فرمانده بلزن دردناك و نامطبوع بوده است » حالا به پاسخى كه كاپلستون به اين سخن راسل ميدهد ، دقت كنيد :
كاپلستون : موافقم ، براى همه آدمهاى بازداشتگاه خيلى دردناك و نامطبوع بوده است .
« اين پاسخ به سخن راسل معنايش اينست كه ناراحتى آنانكه در بازداشتگاه بلزن بودهاند ، صحيح است ، زيرا تحت شكنجه و غوطهور در رنج بودهاند ،
[ 143 ]
اما كسانى كه بيرون از آن بازداشتگاه بودهاند ، هيچ دليلى براى احساس درد و رنج آنان وجود ندارد . ولى راسل اين درد و رنج را به همه انسانهائى كه بيرون از بازداشتگاه هستند نيز تعميم ميدهد » .
راسل : بله ، ولى نه تنها براى آدمهاى توى بازداشتگاه بلكه براى آدمهاى بيرون هم كه درباره اين اعمال فكر كردهاند ، دردناك بوده است .
كاپلستون : بله ، در عالم تخيل كاملا درست است .
« معناى اين پاسخ اينست كه رنج كشيدن يا احساس ناراحتى اشخاص بيرون از بازداشتگاه ، خيالات محض است ، يا يك احساس بىاساسى است كه بهيچ مبنائى اصيل متكى نيست . اين اعتراض كاپلستون بر مبانى فكرى راسل در مسئله مورد بحث هيچ جوابى ندارد ولى با اينحال ، چون آقاى راسل ميخواهد صداى آن استادى را كه تلاش مىكرد موسيقى طبيعت را بگوشش بنوازد ،
ناشنيده بگيرد ، ميگويد : « بله ، من در اين مورد بيش از مورد ادراك رنگ احتياج به دليل ندارم . بعضى مردم هستند كه خيال ميكنند همه چيز زرد است ،
بعضى مردم يرقان دارند و من با اين مردم موافق نيستم ، من نميتوانم ثابت كنم كه همه چيز زرد نيست ، دليلى براى اثبات اين موضوع در دست نيست ، ولى بيشتر مردم با من موافقند كه همه چيز زرد نيست و بيشتر مردم هم با من موافقند كه فرمانده بلزن اشتباه ميكرد » اولا آقاى راسل در ص 191 وقتى كه ميخواهد علت اينكه بعضى چيزها زرد بنظر ميرسند را بيان كند ، چنين ميگويد :
« خوب ، چرا يك چيز زرد بنظر ميرسد و يك چيز ديگر آبى ، من از دولت سر فيزيكدانها ميتوانم به اين سئوال كما بيش جواب بدهم » گويا اين دولت سر فيزيكدانها را راسل در اينجا فراموش كرده است كه ميگويد : « من نميتوانم ثابت كنم كه همه چيز زرد نيست » واقعا جاى شگفتى است ، اگر هر يك از رنگها از نظر فيزيكى مربوط به تموجات و نور ميباشد ، چنانكه هست ، مسلما شما براى اثبات و تعيين هر يك از آنها با عدد و واقعيت سرو كار داريد ، مسلما
[ 144 ]
آن عدد از امواج و آن ارتباط با نور كه موجب بروز نمود رنگ زرد ميباشد ،
موجب بروز رنگ آبى و بنفش و سرمهاى نميباشد . پس اثبات اينكه همه چيز زرد نيست ممكن است . اكنون دقت فرمائيد در اين مقايسهاى كه راسل ميان اين دو مسئله : « بيشتر مردم با من موافقند كه همه چيز زرد نيست » و « بيشتر مردم با من موافقند كه فرمانده بلزن اشتباه ميكرد 1 » انجام ميدهد اولا چنانكه در گذشته اشاره كرديم ، راسل اكثر مردم را بدين ترتيب تخطئه كرده است كه عقل سليم در مردم بسيار كمياب است و هر كس در مغزش زاويهاى براى جنون دارد ، بنابر اين فرمايش راسل ميتوان گفت : از كجا ميدانيد كه « موافقت بيشتر مردم با شما در اينكه همه چيز زرد نيست » يكى از فعاليتهاى زاويه جنون همان مردم نباشد ؟ ثانيا مقايسه ميان خوبى شخصيتهاى رشد يافته مانند پيامبران و اولياء اللّه و بدى اشقياء مانند فرمانده بازداشتگاه بلزن با رنگ زرد و آبى كه بعضى مردم رنگ زرد را دوست دارند و بعضى ديگر آبى را [ نهايت امر كسانيكه رنگ زرد را دوست دارند ، عددشان بيشتر است ،
پس من هم با كسانيكه رنگ زرد را دوست دارند ، چون اكثريتند موافقم ] جز براى ناشنيده گرفتن صداى استادى كه ميخواهد موسيقى طبيعت را براى راسل قابل درك بسازد ، علت ديگرى نميتوان پيدا كرد . آيا موسى بن عمران و فرعون ، ابراهيم خليل و شداد ، محمد بن عبد اللّه ( ص ) و ابو جهل ، على بن ابيطالب ( ع ) و ابن ملجم مانند رنگ زرد در مقابل رنگ آبى است فقط با اين تفاوت كه مثلا دوستداران رنگ زرد بيشترند ؟ » يك عبارت هم از ماكس پلانك فيزيكدان بسيار مشهور قرن درباره اينكه واقعيات اصيل اين جهان طبيعت در پشت پرده آنست ، ميآوريم : « كمال مطلوب فيزيكدان شناسائى جهان خارجى حقيقى است ، با اينهمه يگانه وسايل كاوش
-----------
( 1 ) عرفان و منطق برتراند راسل ترجمه آقاى نجف دريابندرى از ص 191 تا ص 194 دقيقا مطالعه شود .
[ 145 ]
او ، يعنى اندازه گيريهايش ، هرگز درباره خود جهان حقيقى چيزى باو نمىآموزند ، اندازهها براى او چيزى جز پيامهائى كم و بيش نامطمئن نيستند يا به تعبير هلمهولتز جز علاماتى نيستند كه جهان حقيقى به او مخابره ميكند و سپس او به همان طريقى كه زبانشناس ميكوشد تا سندى را كه از بقاياى تمدنى ناشناخته است بخواند ، در صدد نتيجهگيرى از آنها برميآيد . اگر زبانشناس بخواهد به نتيجهاى برسد بايد اين را چون اصلى بپذيرد كه سند مورد مطالعه معنائى در بردارد 1 . » اين مسائل كه تاكنون مطرح كرديم براى اثبات اين حقيقت بود كه « نه تنها علم نميتواند واقعيات و اسرار پشت پرده طبيعت را كه مبانى اصيل طبيعت و جريانات آن هستند ، منكر شود ، بلكه خود علم است كه ميگويد :
مطالعه دقيق طبيعت ما را به اعتقاد به واقعيات پشت پرده طبيعت كه بسيار با اهميت ميباشند ، رهنمون ميگردد » .
راه ديگرى براى اثبات واقعيات پشت پرده طبيعت وجود دارد كه درون آدمى است ، يك احساس خالص و فهم ناب و درك عالى جهان طبيعت را بدون واقعيات و مبادى ماوراى طبيعى مانند جاندارى دم بريده و بىسر تلقى نميكند . اين احساس و فهم و درك با اين دستور كه « سرت را پائين بينداز و بخور و بخواب ، مرگ نزديك است و مرگ پايان كار است » تضاد آشتى ناپذير دارد كه با شوخىهاى اپيكورى و دگماتيسمهاى منتهى به نيهيليسم ، قابل آشتى كردن نيستند . و آنچه كه در پشت پرده است با ابديت و مبناى حيات حقيقى ما مربوط است ، لذا امير المؤمنين عليه السّلام در نهج البلاغه آنهمه اصرار به حركت و كوشش در راه تأمين بعد ابديت روح انسانى دارد .