اساسىترين مبناى فريبكارى يكه تازان تنازع در بقاء در آميختن حق با باطل است
آن انرژيهاى مغزى و روانى پر ارزش كه تاكنون پيشتازان حيات حيوانى محض در ميدان تنازع بقاء در تهيه و طرح نقشههاى نابكاران براى مخلوط كردن حق با باطل صرف و مستهلك نمودهاند ، و آن همه مواد زندگىساز مردم كه در اجراى آن نقشهها بشكل اسلحه و ديگر وسايل عمل محو و نابود شده است ، اگر يك ميليون آن انرژيها و مواد ، در راه بيان حق و اجراى آن صرف و مستهلك ميشد ، از قرنها پيش تاريخ انسانى ما شروع مىگشت و واقعا بجاى دنياى امروز كه مجموعهاى از خود بيگانگى و وحشت همه از همه و انبارها و كارگاههاى اسلحه آدمكشى و زورگوئى قدرت پرستان خود محور است ، دنيائى داشتيم كه انسانهايى در كمال محبت با يكديگر در نهايت آرامش خاطر و ترقيات علمى و صنعتى تسليم به انسان [ نه علم و صنعت انسان سوز ] زندگى ميكردند . اما مىبينيم كه پيشتازان حيات حيوانى محض چنين دنياى انسانى را نميخواهند و باقيافه كاملا جدى و با كمال پرروئى نابكارانه كه با نام و سيماى قهرمانان خود را مطرح ميكنند ، راه ديگرى را از آنچه كه در پيش گرفتهاند ، به ذهن خود خطور نميدهند . درست است كه اين
الانبياء آيه 101 ( كسانيكه سابقه نيكو از ما بر آنان گذشته است ، از آن دوزخ دور خواهند بود ) .
[ 110 ]
تفكرات و اين فريبكارىها و اين عشق سوزان بر تورم خود طبيعى كه نام اصليش خود حيوانى است ، واقعا ورشكستگى غير قابل جبران انسانها را با صراحت اعلان ميكند ، ولى سوزناكتر و شكنجهزاتر از اين جريان ، عدم توجه پيشتازان اين قافله به نتايج وخيم و بدبختىهائى است كه هم مكتبان اين قافله در گذشته و حاضر بوجود آوردهاند آرى
عجب از گمشدگان نيست عجب
ديو را ديدن و نشناختن است
داستان اين فريبكاران كه حق را ببازى گرفته و براى هوى و هوس و اشباع قدرت پرستى خود ، آنرا با باطل در مياميزند و از فضاى آلوده جامعه ميدانى براى تاخت و تاز خود هموار ميكنند ، مانند آن گرگ احمق است كه در برابر شير من خود را پيش ميكشد و بالاخره مغز خود را با پنجه شير متلاشى ميكند . اين داستان را مولوى چنين آورده است :
شير و گرگ و روبهى بهر شكار
رفته بودند از طلب در كوهسار
كان سه باهم اندران صحراى ژرف
صيدها گيرند بسيار و شگرف
تا به پشت همدگر از صيدها
سخت بربندند بار و قيدها
چونكه رفتند آن جماعت سوى كوه
در ركاب شير با فكر و شكوه
گاو كوهى و بز و خرگوش زفت
يافتند و كار ايشان پيش رفت
هر كه باشد در پى شير حراب
كم نيايد روز و شب او را كباب
چون ز كه در بيشه آورندشان
كشته و مجروح و اندر خون كشان
گرگ و روبه را طمع بد اندر آن
كه رود قسمت به عدل خسروان
عكس طمع هر دوشان بر شير زد
شير دانست آن طمعها را سند
گفت شير اى گرگ ، اين را بخش كن
معدلت را نو كن اى گرگ كهن
نايب من باش در قسمتگرى
تا پديد آيد كه تو چه گوهرى
[ 111 ]
گفت اى شه گاو وحشى بخش تست
آن بزرگ و تو بزرگ و زفت و چست
بز مرا كه بز ميانه است و وسط
روبها ، خرگوش بستان بى غلط
شير گفت اى گرگ چون گفتى بگو
چونكه من هستم تو گوئى ما و تو ؟
گرگ خود چه سگ بود كاو خويش ديد
پيش چون من شير بى مثل و نديد
گفت : پيش آكس خرى چون تو نديد
پيشش آمد پنجه زد او را دريد
گرگ را بركند سر آن سرفراز
تا نماند دو سرى و امتياز
فانتقمنا منهم است اى گرگ پير
چون نبودى مرده در پيش امير
بعد از آن رو شير با روباه كرد
گفت اين را بخش كن از بهر خورد
سجده كرد و گفت كاين گاو سمين
چاشت خوردت باشد اى شاه مهين
وين بز از بهر ميانه روز را
يخنئى باشد شه پيروز را
وان دگر خرگوش بهر شام هم
شبچرهاى شاه با لطف و كرم
گفت : اى روبه تو عدل افروختى
اين چنين قسمت ز كه آموختى ؟
از كجا آموختى اين اى بزرگ
گفت اى شاه جهان از حال گرگ
در اين داستان گرگ نادان بخيال خود از اينكه شير را با تعظيم و تكريم مخاطب بسازد و بگويد : اى بزرگ ، چون تو بزرگى گاو وحشى نصيب تست ،
و با اين حق نمايى و تمسك به حق ، ميتواند باطل خود را كه « من من » گفتن است ، با آن حق در آميزد و بخورد شير بدهد . بر خلاف گرگ احمق ، روباه روشنفكر و تجربه ديده تكليف خود را بخوبى فهميده و با صراحت كامل گفت :
اى امير عزيز ، هر سه شكار از آن تست ، زيرا من درس خود را بخوبى فرا گرفتهام ، شير ميگويد : اين درس را در كدام آموزشگاه خواندهاى ؟ روباه به آن گرگ كه در خاك و خون غلطيده و دست و پا ميزد اشاره كرد و گفت :
سرورا ، چه آموزشگاهى آموزندهتر از اين احمقى كه با مغز متلاشى در خاك و خون مىغلطد ؟ حال داستان پيشتازان حيات طبيعى و حيوانى محض شبيه
[ 112 ]
بهمين داستان است ، با اينكه مىبينند و ميشنوند كه در گذرگاه تاريخ هر كس و هر گروهى كه حق را با باطل در آميخت و از اين معجون انسانكش براى اشباع خود پرستىهاى خود بهرهبردارى كرد ، چند صباحى نگذشت كه حق و حقيقت چهره واقعى و صاف خود را از تيرگىهاى باطل بيرون آورد ، يا در روزگار زندگى آن خود خواهان هوى پرست ، موجوديتشان را تباه ساخت يا پس از مرگشان لعنتها بدنبالشان فرستاد . با اينحال اين پستتر از روباهان عبرت نگرفته و باز حق را بازيچه خود قرار ميدهند .