با نيت حق در باطل افتادن غير از افتادن در باطل با نيت باطل است
در اين جملات امير المؤمنين عليه السلام مردم را از جنگ با خوارج پس از خود نهى فرموده است . علت اين نهى را چنين بيان ميدارد كه كسى كه حق را بجويد و به خطا رود ، مانند كسى نيست كه خطا را بجويد و آنرا دريابد .
معناى علت اينست كه خوارج با نيت حق و بعنوان حقجوئى ، به عقايد باطل و رفتار غلط دچار شدهاند و اينگونه خطا و غلط غير از آنست كه با نيت خطا و تبهكارى و قدرت پرستى و خودخواهى رفتار و عقايدى را براى خود اتخاذ نمايند ، مانند معاويه و ديگر سران بنىاميه كه مقصودى جز كامجوئى و نژاد پرستى و خودخواهى و تعصب جاهلى نداشتهاند . اين تفسير را ابن ابى الحديد و مرحوم علامه مجلسى و شارحان بعدى نهج البلاغه پذيرفتهاند . سپس ابن ابى الحديد به مدعاى خود چنين استدلال ميكند : « مراد امير المؤمنين ( ع ) اينست كه خوارج بجهت اشتباهى كه به مغزشان رفته بود ، گمراه شدهاند ، آنان حق را طلب
[ 265 ]
ميكردند و تا حدودى ملتزم به دين بودند و از عقيدهاى كه بآن گرويده بودند ،
دفاع مينمودند ، اگر چه در آن عقيده به خطا رفته بودند . و اما معاويه ، اصلا در جستجوى حق نبود و او بر مبناى باطلى حركت ميكرد كه از روى اعتقادى كه در آن اشتباه كرده باشد ، نبود و نميتوانست از آن عقيده حمايت و دفاع نمايد .
تمامى حالات معاويه دليل بر باطل بودن همه رفتار او بود ، زيرا معاويه اهل دين نبود و عبادتى از او ديده نشده و حالات نيكوئى از او ثابت نگشته است .
او در صرف بيت المال در اغراض شخصى و آماده كردن زمينه سلطه و اقتدار براى خود بىپروا و اسرافگر بود ، همه اين كامجوئيها و بىباكىها دلالت به دورى او از عدالت و اصرار او به باطل مينمود و چون وضع معاويه چنين بود ، براى مسلمانان جايز نبود كه او را در سلطهجوئيهايش يارى كنند و خوارج هر چند كه اهل ضلالت بودند ، بهتر از معاويه بودند ، زيرا آنان نهى از منكر ميكردند و خروج بر پيشوايان جور و ستم را واجب ميديدند . » 1 لذا با معاويه براى همين تبهكاريهايش مىجنگيدند . ابو العباس مبرد ميگويد :
« از جمله خوارجى كه پس از شهادت امير المؤمنين ( ع ) بر معاويه خروج كردند حوثره اسدى و حابس طائى بودند كه با جمعيت خودشان خروج كردند و به محلى از نخيله رفتند ، در آنموقع معاويه در كوفه بود كه در سال جماعت ( عام الجماعه ) بآنجا وارد شده بود . سپس امام حسن از كوفه خارج شد و رهسپار مدينه گشت ،
معاويه به امام حسن ( ع ) مينويسد : كه جنگ با خوارج را بپذيرد و فرماندهى لشگر را به عهده بگيرد . پاسخ امام حسن ( ع ) به معاويه چنين بوده است : سوگند بخدا ، من براى جلوگيرى از خون مسلمانان از جنگ با تو خوددارى كردم و گمان نمىكردم كه براى جنگ با تو قدرت داشته باشم . . . آيا براى دفاع از تو ،
با خوارج بجنگم تو براى كشته شدن سزاوارتر از خوارج مىباشى ، و اين
-----------
( 1 ) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 5 ص 78 .
[ 266 ]
جواب مطابق سخن پدرش امير المؤمنين ( ع ) است و مقصود سخن هر دو بزرگوار اينست كه خوارج از معاويه معذورتر و گمراهى آنان كمتر از معاويه است و جنگ با معاويه سزاوارتر از خوارج است . 1 » با نظر به داستان خوارج ( مارقين ) و چگونگى رفتار امير المؤمنين ( ع ) با آنان و جمله مورد تفسير و سخن امام حسن عليه السلام در رد پيشنهاد معاويه كه آن حضرت با خوارج بجنگد ، اين اصل كلى ثابت مىشود كه : با نيت حق در باطل افتادن غير از افتادن در باطل با نيت باطل است . كسانيكه با نيت حق در باطل ميفتند ، بجهت نيت حق ، با ارزشتر از گروه ديگرند كه با نيت باطل در باطل افتادهاند . اين داستان يكى از با عظمتترين دلايل عدالت امير المؤمنين ( ع ) و روح الهى او است ، زيرا با اينكه خوارج او را تكفير كردند ولى معاويه آن حضرت را تكفير نكرده بود ، با اينحال بجهت نيت حقى كه خوارج داشتند ، امير المؤمنين ( ع ) آنانرا به معاويه كثيف و رياست پرست و حيلهگر مقدم ميدارد و آنانرا از معاويه و معاويهپرستان با ارزشتر معرفى ميفرمايد . از طرف ديگر با اينكه يكى از همين خوارج بنام ابن ملجم امير المؤمنين را شهيد كرد و خود آنحضرت سوء قصد او را درباره خود ميدانست با اينحال قضاوت امير المؤمنين ( ع ) درباره آنان عاليترين قضاوتى است كه تاريخ بياد دارد .
همچنين فرزند بزرگوارش امام حسن ( ع ) با اينكه از خوارج آنهمه تكفير و اذيت و آزار و كارشكنى درباره پدرش امير المؤمنين ( ع ) ديده بود و بالاخره حتى شاهد شهادت آنحضرت بدست خوارج بود ، با اينحال آنان را بر معاويه و معاويهپرستان ترجيح داده و تصدى جنگ با خوارج را بسود معاويه كه قدرت بزرگى در اختيار داشت نپذيرفت ، اين هم قضاوت امام حسن عليه السلام درباره خوارج ( مارقين ) و معاويه و معاويهپرستان ( قاسطين ) .
-----------
( 1 ) الكامل ابوالعباس مبرد ج 3 ص 978 .
[ 267 ]
در صورتيكه كسانى بخواهند با اعتقاد فاسد ولى با نيت حق در اجتماع اخلال كنند ، محكوم بوده و بايد از اخلال و افساد آنان جلوگيرى نمود . يعنى اگر كسانى باشند كه با اعتقاد فاسد و گمراه كننده ولى با نيت حق ، فساد و اخلال در جامعه راه بيندازند ، بدون ترديد بايد از فعاليت آنان جلوگيرى كرد ،
چنانكه امير المؤمنين عليه السلام درباره خوارج انجام داده . نخست آنحضرت آراء و عقايد خوارج را بوسيله ابن عباس و ديگران تحقيق فرمود و نيز خود آنحضرت بطور مستقيم از معتقدات فاسد آنان مطلع گشت ، فرمود : مادامى كه خونى نريختهاند و مالى را بغارت نبردهاند و ناموسى را هتك نكردهاند ،
كارى با آنان نداشته باشيد ، يعنى مادامى كه قناعت به اعتقاد فاسد خود دارند و تعدى و تجاوز نمىكنند ، مستحق جنگ و پيكار نيستند . بهمين جهت بود امير المؤمنين عليه السلام مدتى جنگ با خوارج را به تأخير انداخت و در آن مدت بوسيله شخصيتهاى آگاه و مطلع و موثق باحتجاج با آنان پرداخت و هرگز جنگ را با آنان آغاز نكرد ، بلكه خوارج وقتى كه شروع به لجاجت نموده و جنگ را آغاز كردند ، حضرت فرمان حمله را صادر فرمود . اينست معناى اينكه « عقيده اشخاص محترم است » نه اينكه هر عقيدهاى بايد در اجتماع و بدون هيچ قيد و شرطى ابراز شود و جامعه را به اضطراب و تشويش و خونريزيها مبتلا بسازد . در آزادى عقيدهاى كه جان استوارت ميل و ديگر هواداران آزادى از آن دم ميزنند ، اين مسئله حياتى را در نظر نميگيرند كه آزادى نبايد در راه از بين بردن آزادى ديگران بكار برده شود . يك عقيده فاسد اگر با نيت حق بوجود بيايد مادامى كه منكر اصول ثابت و روشنگر واقعيات نبوده باشد و غرض ورزى و لجاجت در كار نباشد و ضررى بحال جامعه نداشته باشد قابل تعقيب نيست . زيرا بدان جهت كه شخص معتقد خود را بر حق مىبيند ،
اگر چه در ضلالت و گمراهى است ، نميتوان او را فقط بدانجهت كه معتقد بيك اعتقاد فاسد است از بين برد و حق حياتش را سلب نمود ، اما مادامى كه
[ 268 ]
در صدد تحميل عقيده فاسد خود بر ديگران برنيايد . همين دستور را امير المؤمنين ( ع ) درباره خوارج صادر فرمود كه آنان مادامى كه در صدد فعاليتهاى مخرب براى پيشبرد عقيده فاسد خود بر نيايند ، جنگ و پيكار با آنان صحيح نيست و البته اين وظيفه تعليم و تربيتى جامعه و اداره كنندگان آن است كه با تبليغ منطقى واقعيات ، معتقدان به عقايد فاسد را ارشاد و راهنمائى كنند .
[ 269 ]