1 زندگى ناآگاه و بدون استقلال شخصيت و آزادى و اختيار
زندگى با اين اوصاف كه متذكر شديم ، يك صورت بىمعنى از زندگى است كه از حقيقت و معناى حيات فقط دو چيز دارد :
يكم حركت و احساس ابتدائى و توليد مثل و قرار گرفتن در گردبادهاى عوامل جبر طبيعت و همنوعان خود .
دوم نام زندگى است كه بچنين انسانها هم زنده ميگويند : اينان نه معناى زندگى دنيوى را مىفهمند و نه ميتوانند دركى درباره زندگى معنوى و اخروى داشته باشند ، همه چيزها براى آنان در همان حال كه نسبى هستند ، مطلق هم ميباشند . زشت و زيبا و نيك و بد و گذشته و آينده و وسيله و هدف و قانون كلى و قضيه جزئى و انديشه منطقى منتج و پندار و اوهام و نقص و كمال و امثال اين مفاهيم متضاد يا متناقض ، از هيچ حقيقت و واقعيتى خبر نميدهند . دست طبيعت و اقوياى جوامع اينان را از سبد شب به سبد روز مىاندازند و از سبد روز به سبد شب پرتاب ميكنند . اينان بمنزله همان ابزار موسيقى هستند كه در چهار راهها نهاده شوند كه هر كس از آنجا ميگذرد و توانائى آنرا داشته باشد كه نوازندگان قبلى آن ابزار را كنار بزند ، بدلخواه خود صداى آنرا درآورد كه اگر صداهاى آنرا بدلخواه خود ببيند ، تا آنجا كه بتواند آنرا بنوازد ، تا نوبت رهگذر قويترى برسد و آن ابزار را در اختيار خود بگيرد . ضرر اين مردگان زندهنما منحصر در اين نيست كه خودشان نميتوانند آگاهانه و با استقلال خود را بنوازند و آهنگ خود را بيرون بياورند ، اينان با وسيله قرار گرفتن در دست
[ 280 ]
اقويا و يكه تازان تنازع در بقا سد راه ديگر انسانهاى تكاپوگر ميباشند . اينان هستند كه نقش بال و پر پرواز كنندگان در فضاى جهنمى تنازع در بقا را بازى ميكنند . تلفات تاريخ ما در مسير خود بجهت بىتوجهى سياست خردمندانه درباره اين ابزار « از خود بيگانه » بحدى سهمگين و وحشتآور است كه ميتواند براى مردم معمولى و ناآگاه از واقعيات عالى انسانى ، هرگونه فلسفه و مكتب را پوچ و بىمعنى قلمداد نمايد .