مختصات اخلاص ارزشى
باضافه مختصى كه در بيان تفاوت ميان دو قسم اخلاص متذكر شديم ،
مختصات ديگرى براى اخلاص ارزشى وجود دارد كه ما برخى از آنها را مطرح مىكنيم :
[ 188 ]
1 اخلاص ارزشى بهيچ وجه با خود خواهى و خود محورى نميسازد ،
زيرا تا خود طبيعى كه خود خواهى و خود محورى عنصر ذاتى آن مىباشد ،
تعديل نگردد و به فرماندهى و مديريت درونى خود ادامه بدهد ، هيچ حقيقت عالى انسانى براى آدمى مطلوب ذاتى تلقى نخواهد گشت . و اگر مطلوبيتى در يك حقيقت عالى براى شخص خود محور بوجود بيايد ، نوعى مطلوبيت وسيلهاى براى خواستههاى خود طبيعى خواهد بود .
2 اخلاص ارزشى چنانكه گفتيم مانند خود عشق حقيقى سازندهترين و نيرومندترين عامل مالكيت بر خود است كه بزرگترين آرمان يك انسان كمالجو مىباشد .
3 هيچ پديده روحى مانند اخلاص ارزشى نمىتواند زندگى پرفراز و نشيب و پراضطراب آدمى را تنظيم و موجب آرامش خاطر بوده باشد . علت بوجود آمدن آرامش خاطر بوسيله اخلاص ارزشى اينست كه روح انسان مخلص هنگاميكه به حقيقت والايى اخلاص مىورزد ، در حقيقت گمشده خود را دريافته و خود را در مسير هدف اعلاى زندگى مىبيند ، ديگر تاريكى براى او وجود ندارد ، بهر سو مىنگرد روشنايىها را مىبيند .
4 اخلاص موجب تمركز قواى مغزى و روانى در حقيقت مطلوب ذاتى گشته ، مغز و روان را از تلاطم و پراكندگى تفكرات و هجوم تخيلات بىاساس و وسوسههايى كه روح را مىخراشند ، محفوظ و مصون مىدارد . گمان نرود كه اين تمركز قواى مغزى و روانى موجب ركود و توقف مغز و فعاليتهاى روانى گشته ، و انسان مخلص را در يك حقيقت محدود كه مطلوب ذاتى جلوه كرده است ، از حركت و تحولهاى تكاملى باز ميدارد ، زيرا چنانكه در مباحث آينده خواهيم ديد : با عظمتترين اخلاص ارزشى كه تكيهگاه و مستند ساير اخلاصهاى ارزشى و اصالت آنها مىباشد عبارتست از اخلاص به كمال برين اللّه . و چون مطلوب ذاتى بودن اين حقيقت اعلا مستلزم دريافت صفات
[ 189 ]
و اسماء مقدس اوست و اينكه بزرگترين فعال ما يشاء و ما يريد اوست و هر لحظه در حال افاضه به جهان هستى است ، روح انسان مخلص با چنين دريافتى والا ، بطور دائم و مستمر در حركت و تكاپو و تحصيل آگاهى به ابعاد متنوع در قلمرو ذات خويش و جهان برون ذاتى خواهد بود . در صورتيكه انسانى كه داراى اين اخلاص نيست ، خود را از همه قوانين هستى و بايستگيها و شايستگيها بىنياز مىبيند . و اگر هم خود را متحرك و پويا تلقى كند ، نمىداند كه اين تحرك و پويايى در مسير مثبت و سازندگى نيست ، بلكه فعاليت معكوس روانى است كه از توقف و درجا زدن ناشى از فرو رفتن چنگال معشوق در روح اوست . در صورتيكه اخلاص ارزشى ناشى از آگاهى به قوانين هستى و بايستگيها و شايستگىهاى انسانى است كه موجب دريافت حقيقت و يا حقايقى شده است كه مطلوب ذاتى بوده و اخلاص را بوجود آورده است . از اين مسائل بخوبى روشن مىشود كه حقيقتى كه شايسته مطلوبيت ذاتى است ، بايد حقيقتى باشد كه همه استعدادها و ابعاد آدمى را با تمركز قواى مغزى و روانى بارور بسازد و به حد نصابش برساند . اين حقيقت با نظر به حكم فطرت پايدار و عقل سليم بشرى و مشاهدات روانى و تجاربى كه در طول تاريخ در همه اقوام و ملل ، زيبنده اخلاص تلقى شده است ، اللّه ميباشد . بقول مولوى :
هر چه جز عشق خداى احسن است
گر شكر خواريست آن جان كندن است
و بدانجهت كه اخلاص كامل عبارتست از جوشش و شكوفايى جوهر اصيل روح آدمى ، اين اخلاص بهر چيزى جز خدا تعلق پيدا كند ، خسارتى است كه جبرانپذير نخواهد بود و همه رنجها و تلاشها و صرف انرژيهاى مغزى و روانى كه در اخلاص به غير اللّه صرف شود ، بيهوده و بىنتيجه خواهد بود .
عاشقان از درد زان ناليدهاند
كه نظر ناجايگه ماليدهاند
عشقهايى كز پى رنگى بود
عشق نبود عاقبت ننگى بود
[ 190 ]
اين اللّه است كه اخلاص او موجب اخلاص به همه حقايق با ارزش انسانى است ، زيرا همه آن حقايق بجهت وابستگى به مشيت يا صفات خداوند جنبه قداست و عظمت پيدا كردهاند . اگر آدمى با اخلاص به اللّه علمى را بدست بياورد ، اين علم در عين حال كه براى ارتباط با معلوم داراى ارزش نمىباشد ،
از مطلوبيت ذاتى نيز برخوردار است ، زيرا بعنوان يك حقيقت وابسته به مشيت يا صفات خداوندى نيز تلقى شده است . اگر آدمى با اخلاص به اللّه عدالت را درك نموده و آنرا در همه شئون زندگيش بكار ببرد ، با برخوردارى از مزاياى حيات فردى و اجتماعى عدالت ، از بعد الهى آن نيز بهرهمند خواهدگشت و همچنين ساير حقايق عالى انسانى ، مثلا آزادى را باضافه اينكه داراى ارزش حياتى در اشباع احساس لزوم رهايى از قيد و زنجير جبر و اكراه در زندگى است ، بعنوان اختيار كه عبارتست از بهرهبردارى از آزادى در راه خير و كمال ، مورد عشق و اخلاص قرار خواهد داد .
و با يك عبارت كلىتر بايد گفت : دين كه عبارتست از تحت محاسبه قرار گرفتن همه شئون زندگى براى قرار گرفتن در مسير حيات معقول و استفاده كامل از همه استعدادها و ابعاد مثبت و عالى انسانى ، بدون اخلاص به اللّه كه بر همه انسانها امكانپذير است ، قابل تصور نيست . امير المؤمنين عليه السلام
در خطبه اول نهج البلاغه چنين فرموده است : أوّل الدّين معرفته ، و كمال معرفته التّصديق به و كمال التّصديق به توحيده و كمال توحيده الإخلاص له . ( آغاز و اساس دين معرفت اوست و كمال معرفت خداوندى تصديق و پذيرش كامل اوست و حد اعلاى تصديق حق جلا و علا ، توحيد اوست و نهايت توحيد حق ، اخلاص ، به مقام شامخ ربوبى اوست ) .
اخلاص به ذات اقدس الهى يعنى قرار گرفتن در مسير إِنّا للّه و إِنّا اليه
[ 191 ]
راجعون ( ما از آن خدائيم و بازگشت ما بسوى اوست ) . يعنى ما از آن كمال برين و در مسير كمال برين و مقصد نهايى ما هم كمال برين است .
5 وقتى كه اخلاص به يك حقيقت عالى مىجوشد ، بطور طبيعى توجه انسان به غير آن حقيقت دگرگون مىشود . اگر اخلاصى كه در انسان بوجود آمده است ، درباره حقايق غير ارزشى باشد ( اخلاص بمعناى عام ) طبيعى است كه واقعيات و حقايق ديگر معناى حقيقى خود را در برابر آن حقيقت مورد اخلاص از دست ميدهند ، مانند عشق مجازى كه همه واقعيات و حقايق را مختل مىسازد و هيچ اصل و قانونى را برسميت نمىشناسد ، مگر معشوق خود را كه نتيجهاى جز تورم لذتبار خود طبيعى ببار نمىآورد . و اگر اخلاص متعلق به حقيقت داراى ارزش انسانى ( اخلاص ارزشى ) باشد ، واقعيات و حقايق جهان براى چنين شخصى به سه دسته تقسيم مىشوند :
قسم يكم دسته مخالف حقيقت مورد اخلاص ، مانند رياكارى و ظلم و حق ناشناسى و خودخواهى و غير ذلك . مسلم است كه در موقع اخلاص به يك حقيقت والا ، مخصوصا عالىترين حقيقتى كه مىتوان اخلاص به او ورزيد ( خدا ) اين امور مخالف كاملا مطرود و حتى در ذهن انسان مخلص خطور نمىكند ، چه رسد به اينكه قدرت مزاحمت داشته باشد و اخلاص را تباه بسازد .
قسم دوم واقعياتى است كه موافق شئون حقيقت مورد اخلاص است .
اين واقعيات در مسير حركت انسان مخلص قرار مىگيرند و نيروبخش حركت او مىباشند ، مانند عمل به وظايف فطرى و عقلانى كه بوسيله پيامبران و وجدان انسانها احساس و درك مىگردد ، نظير عدالت و صدق و عواطف و احساسات عالى انسانى و ايجاد رابطه بين خود و خداوند با اشكال مختلف عبادات و عمل به تكاليف و دستورات الهى .
قسم سوم واقعيات بيطرف ، مانند اجزاء و روابط و پديدههاى جهان طبيعت و كارهايى كه بطور مستقيم جنبه معنوى و الهى ندارند و مربوط به شئون
[ 192 ]
طبيعى محض انسانى ميباشند . جاى ترديد نيست كه اگر اخلاص به مبدأ كمال اعلا كه خدا است اگر به حد نصاب خود برسد و آدمى موفق باين حالت اعلاى روحى شود ، اين قسم سوم ملحق به قسم دوم ميشود و همه لحظات حيات انسان در هدف اعلاى زندگى كه قرار گرفتن در جاذبه كمال مطلق است ،
غوطهور ميگردد .
اگر مقامات تعليم و تربيتى جهان بشرى موفق به ايجاد چنين اخلاصى در دلهاى مردم شوند ، بقول بعضى از انسان شناسان : آن معجزهاى كه با دست انسان بايد انجام بگيرد ، بوجود خواهد آمد . اين معجزه عبارتست از بالا رفتن كمال جوئى مردم حتى در قلمرو اقتصاد كه با كمال اختيار توليد را زيادتر و و بهتر خواهد كرد و توزيع را بطور عادلانه انجام خواهد داد ، مصرف بيهوده و غير مفيد و مضر بر جسم و جان مردم از بين خواهد رفت و براى توليد و توزيع نيازهاى منطقى و واقعى ملاك قرار خواهد گرفت و استعدادها واقعا بكار خواهند افتاد . با اين اصلاحات واقعى است كه بشر آشيانه خود را كه روى زمين است ،
از عرصه تاخت و تاز و حق كشىها به بهشت دنيوى و قابل آرامش و سكونت مبدل خواهد ساخت و نوبت سير و سياحت و بهرهبردارى خردمندانه از ديگر كرات خواهد رسيد .
6 اخلاص دو ارزشى است . اخلاص مانند علم داراى دو ارزش است :
ارزش ذاتى و ارزش وسيلهاى . ارزش ذاتى اخلاص عبارتست از مطلوبيت خود اخلاص كه رابطه انسان را با حقيقت مطلوب از آلودگىها به اغراض پست و خودخواهىها منزه و مبرا مىسازد . و چنانكه در مباحث قبلى گفتيم : اين پديده يكى از عاليترين فعاليتهاى ارواح رشد يافته است كه از مالكيت بر خود و مديريت منطقى قواى مغزى و روانى ناشى مىگردد . اين يك قدرت روحى والايى است كه عدالت براى انسان چنان مطلوب ذاتى تلقى شود كه جزئى از روح انسانى باشد و حيات را بدون آن پوچ و هيچ بداند .
[ 193 ]
اما ارزش وسيلهاى اخلاص مربوط به عظمت و ارزش آن مطلوب ذاتى است كه اين جوهر شريف روح را بخود جذب كرده است . بهمين جهت است كه مىگوئيم : با ارزشترين و با عظمتترين اخلاص ، آن اخلاصى است كه يك انسان را به خدا كه كمال برين است جذب مىنمايد .
7 وقتى كه انسان بيك مطلوب جلب ميشود و تمام شخصيت او در جاذبه آن مطلوب قرار ميگيرد ، در حقيقت با يك « آرى » درباره آن مطلوب همه حيات خود را تفسير و توجيه نموده و آنرا واصل به هدف اصلى خود تلقى مينمايد . اين « آرى » همه واقعيات و حقايق هستى و حيات را يا با يك « نه » منفى ميسازد و يا حداقل از ديدگاه او بعنوان اينكه ماوراى مطلوب او هستند ناپديد مينمايد .
در نتيجه بايد گفت : وقتى كه اخلاص به يك مطلوب ذاتى شروع ميشود در حقيقت حيات مسير خود را انتخاب كرده است ، لذا بحكم عقل و وجدان سليم بايستى درباره حقيقتى كه اخلاص آدمى را بخود جلب نموده و مسير حياتش را تعيين خواهد كرد ، همه قواى مغزى و روانى خود را متمركز نموده و از هر گونه تجارب عينى و معلومات مفيد درباره آن حقيقت استفاده نموده و سپس حقيقت را بعنوان مطلوب ذاتى انتخاب نمايد ، اگر چه براى رسيدن به چنين مقصد سالهاى متمادى بينديشد و بكوشد . آنچه كه فطرت سالم و عقل نافذ و مطالعه همه شئون بشرى در سرگذشت طولانى كه پشت سر گذاشته است و آنچه كه دقت و تأمل همه جانبه در همه ابعاد و موضعگيرىهاى انسانى اثبات ميكند اينست كه اين حقيقت جز اللّه كه بخشنده مطلوبيت بهمه مطلوبها و بخشنده شايستگى به همه حقيقتها است ، نميباشد . اين « آرى » هيچ واقعيت و حقيقتى را با « نه » طرد و نفى نميكند ، بلكه همه آنها را صيقلى و شفاف ميسازد و معناى حقيقى آنها را براى آدمى قابل درك نموده و ارتباطات منطقى ميان انسان و آنها را بيان ميدارد . جهان هستى براى چنين انسان مخلص كالبد بزرگ روح او است كه براى بهرهبردارى از آن درك و شناخت و برقرار كردن رابطه منطقى و احساسى
[ 194 ]
عالى با آن يك ضرورت اوليه ميباشد .
8 اخلاص ، يك رشد روحى دو قطبى است : قطب درون ذاتى و قطب برون ذاتى :
1 قطب درون ذاتى عبارتست از آن گرايش ناب و قرار گرفتن در جاذبه حقيقتى كه مافوق موقعيت فعلى آدمى تلقى شده است . اين گرايش و انجذاب به حقيقت چنانكه در گذشته اشاره كرديم موجب رها شدن از زنجير ساير علايق و وابستگىها گشته ، شخصيت آدمى را در اختيار حقيقت مطلوب قرار ميدهد .
اين به آن معنى نيست كه روح خود را در برابر آن حقيقت خارج از ذات ميبازد ،
بلكه باين معنا است كه روح با پيدا كردن حقيقتى بعنوان مطلوب ذاتى كه اين مطلوبيت واقعيت داشته و معلول خيالات و بازيگريهاى ذهنى نميباشد ، استعداد هدف يابى خود را شكوفا ميسازد و به فعليت ميرسد ، در حقيقت آن مطلوب ذاتى بمنزله يك عامل اصلى براى به فعليت رسيدن استعداد هدفيابى روح براى « حيات معقول » در ميآيد . اين حالت مثبت و سازنده روحى همه اجزاء و نيروها و استعدادهاى درون انسانى را دگرگون ميسازد و با آن حقيقتى كه مطلوب ذاتى تلقى شده است رنگآميزى ، بلكه توجيه مينمايد . بهمين جهت است كه ميتوان گفت : اگر ميخواهيد چگونگى شخصيت يك انسان را بشناسيد ، نخست ببينيد او به چه حقيقتى اخلاص ميورزد و آن اخلاص در چه حد و مرتبهايست :
گر بود انديشهات گل گلشنى
ور بود خارى تو هيمه گلخنى
2 قطب برون ذاتى ( عينى ) از اين ملاحظات باز باين نتيجه ميرسيم كه حقيقتى كه بايد مورد اخلاص قرار بگيرد ، حقيقتى بايد باشد كه بتواند همه استعدادها و ابعاد انسانى را بجريان بياندازد و به فعليت برساند و در غير اينصورت يعنى در صورتيكه حقيقتى نتواند از عهده به فعليت رسانيدن همه استعدادها و ابعاد انسانى برآيد ، يك موضوع محدودى خواهد بود كه موجوديت نامحدود انسانى را در خود خلاصه خواهد كرد و به اصطلاح مولوى روح
[ 195 ]
انسانى را از پرواز در فضاى بينهايت كمال گرفته و در صندوق كوچك خود محبوس خواهد كرد ،