تحليلى مختصر در مورد ادعاها و استدلالهاى طرفين
1 در سخنان ابو عمرو چيزى جز حقيقت وجود ندارد . او نخست معاويه را به فناى عمر و بازگشت نهائى كه سراى آخرت و مشاهده نتايج كردار و گفتار است ، توجه داد . آيا معاويه اين سخن را نفهميد ، يا فهميد و باين سخن اعتقاد نداشت ؟ چه كسى است كه بگويد : معاويه اين سخن را نفهميد ، در صورتيكه شبانه روز امثال اين مطالب را بزبان ميآورد و ميگفت و ميشنيد . پس قطعا معاويه اين مطالب را مىفهميد ، ولى همانطور كه امير المؤمنين بارها با صراحت و كنايه فرمودهاند ، او ايمان و اعتقاد به اين حقايق نداشت . بنابر اين ،
راهى ديگر براى مقاومت معاويه در برابر اين حقايق جز فرياد وا اسلاما زدن دروغين كه همان سنت سياستمدارى ضد انسانى است ، نمانده بود ، همان سنت ديرينه كه همواره حيات فردى و اجتماعى انسانها را مختل ساخته است .
2 سخن دوم ابو عمرو اين بود كه اى معاويه اجتماع امت اسلامى را متفرق مساز و ميان اين امت خونريزى براه مينداز يعنى اگر تو يك ادعاى حقوقى دارى و واقعا براى تو چنين ادعائى مشروع و جايز است ، احتياج 1 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4 ص 13 و 14 و 15 .
[ 167 ]
بكشتار مسلمانان و پراكنده ساختن اجتماع آنان و زير پا گذاشتن حق قانونى امير المؤمنين وجود ندارد ، بحث درباره اين ادعا و تحليل و بررسى راست و دروغ بودن آن و پيدا كردن قاتلان عثمان به يك اجتماع آرام نيازمند است .
3 حالا ببينيم پاسخ معاويه در مقابل اين دو مطلب چيست ؟ معاويه ميگويد :
اين توصيه را چرا به رفقيت [ على ( ع ) ] نمينمائى ؟ ابو عمرو بهترين پاسخ را به اين سئوال ميدهد كه مگر على بن ابيطالب ( ع ) از نظر شخصيت و موقعيت قانونى كه دارد با تو يكى است تا من اين توصيه را به او نمايم ؟ 4 پس از آنكه ابو عمرو شخصيت امير المؤمنين را بخوبى توصيف ميكند و او را از موجوديت معاويه جدا و تفكيك مينمايد ، معاويه ميگويد : تو چه ميخواهى بگوئى ؟ دقت كنيد گويا ابو عمرو با زبان چينى يا فرنگى يا فارسى يا تركى با معاويه سخن گفته است ، يا اصلا مثل اينكه ابو عمرو براى معاويه شطحيات يا معما پردازى نموده است كه معاويه مقصود او را نفهميده ،
مىپرسد چه ميخواهى بگوئى ؟ مثل اينكه خود محورىهاى قدرت پرستانه ، زبان مادرى آدمى را هم بفراموشى ميسپارد ابو عمرو با كمال صراحت ميگويد : ترا به تقواى پروردگارت و پاسخ مثبت به پسر عمويت در پذيرش حق كه ترا بسوى آن دعوت ميكند ميخوانم ،
زيرا اين پذيرش براى دين تو و عاقبت كار تو سالمتر و بهتر است . معاويه در برابر اين مطالب صريح ميگويد : آيا بگذارم خون عثمان هدر برود ؟
مگر معاويه نميدانست كه قاتلين حقيقى ( مباشرين ) عثمان قتيرة بن وهب و سودان بن حمران بودهاند و اين دو قاتل در همان ازدحامى كه در خانه عثمان ( يوم الدار ) بوجود آمده بود بوسيله بردگان عثمان كشته شده بودند و هيچ كس ديگر در قتل عثمان شركت نكرده بود . اگر بعضى ديگر فرضا سكوت كرده يا تحريك كرده بودند ، مورد قصاص شرعى نبودند ، البته محاكمه و تحقيق امر درباره آنان در موقعيت آرام كاملا امكان پذير بود . و اين يك محاكمه مستقل احتياج
[ 168 ]
داشت نه ادعاى سلطنت و خلافتى كه معاويه بر سر آن مىجنگيد .
5 شبث بن ربعى معاويه را مخاطب قرار داده و ميگويد : اى معاويه ،
ما ميدانيم تو چه ميخواهى و مقصود تو چيست . ( چرا خودت را به زحمت و تكلف ميندازى ، منظور تو كاملا روشن است ، صريح بگو و پرده پوشى مكن ، تو رياست ميخواهى و براى هيچ كسى جاى ترديد و ابهام نيست ) تو تاكنون نتوانستهاى دليلى براى گمراه كردن مردم و جلب ميل آنان بسوى خود پيدا كنى ، لذا خود را مجبور مىبينى كه يك بهانه فريبنده بدست آورده و مردم ساده لوح را بفريبى ، اين بهانه سستتر از تار عنكبوت كشته شدن عثمان است ، كه فرياد برآوردهاى كه اى مردم ، عثمان كه امام شما بود مظلوم كشته شده است ، بيائيد انتقام خون او را بگيريم چه كسانى اين بهانه ترا باور نموده و دعوت پليد ترا پاسخ گفتهاند ؟ اينان احمقان پست و اراذل و اوباشند . مگر تو خودت نبودى كه با كمال قدرت بيارى او نرفته از او دفاع نكردى ؟ مگر تو براى اين موقعيت ساختگى كه بخود گرفتهاى قتل او را نميخواستى ؟ [ 1 ] اين حقيقت را بدان كه در
[ 1 ] اين مطلب را كه شبث بن ربعى درباره خوددارى معاويه از كمك به عثمان مطرح كرده است ، از نظر تاريخى بسيار مشهور بوده و قابل ترديد و انكار نيست . مورخين مينويسند : « موقعى كه عثمان در محاصره قرار گرفت ، از معاويه كمك خواست ، معاويه كمكى براى او نفرستاد . وقتى كه محاصره عثمان شديدتر و تنگتر شد ، معاويه يزيد بن اسد قشيرى را فرستاد و گفت : وقتى كه به ذى خشب ( حومه مدينه ) رسيدى ، همانجا توقف كن و باين بهانه كه من ( يزيد بن اسد ) در حادثه عثمان حاضر بودم و چيزى را ميديدم كه ميبايست بسود عثمان اقدام كنم و تو ( معاويه ) غايب بودى ، لذا من كمك كمك خود را كردم ، تو ( معاويه ) اقدامى بكن » صريحتر از اين جملات مطلبى است كه سيوطى در تاريخ الخلفاء ص 200 ميگويد : ابو الطفيل عامر بن واثله صحابى وارد بر معاويه شد .
معاويه : آيا تو از قاتلان عثمان نيستى ؟
ابوالطفيل : نه ، ولى من از كسانى هستم كه در حادثه حضور داشتم ولى به عثمان كمك نكردم .
معاويه : چرا كمك نكردى ؟
ابو الطفيل : زيرا مهاجرين و انصار به او كمك نكردند .
[ 169 ]
اين موقعيتى كه پيش گرفتهاى چه شكست بخورى و چه پيروز شوى ، رو به سقوط خواهى رفت ، اگر شكست بخورى پستترين و پليدترين فرد نژاد عرب خواهى بود و اگر پيروز شوى آتش الهى در انتظار تست .
6 معاويه پس از حمد و ثناى خداوندى : نخست شبث بن ربعى را به حماقت منسوب ميسازد . اين ضربه زدن به شخصيت طرف در آغاز گفتار هم يكى از مؤثرترين وسايل بازى مكاران و سياستمداران حرفهاى است كه براى دست و پاچه كردن طرف با كمال مهارت بكار ميبرند . سپس شبث را به نادانى منسوب ميسازد و ميگويد : تو نميدانى . مثل اينكه شبث از بيابانهاى دور دست از اجتماعات آمده بود ، در صورتيكه يكى از سه نفر مطلع از تمامى قضايا بود كه امير المؤمنين ( ع ) بسوى معاويه فرستاده بود . وانگهى مگر آنچه را كه شبث گفت ، عين حقيقت نبود ؟ اگر او واقعا از داستان عثمان بيخبر بود ، چرا معاويه حداقل يك جمله براى اثبات حقانيت خود و بعنوان پرده برداشتن از حقيقتى كه شبث آنرا نميدانست ، مطرح نكرد ؟ بارديگر معاويه از حرفه خود بهرهبردارى نموده فحش و دشنام نثار شبث مينمايد : اى اعرابى جلف ( اوباش ) تو دروغ گفتى و پستى نشان دادى آنگاه نوبت تهديد ميرسد و معاويه ميگويد :
برگرديد و ميان من و شما جز شمشير چيزى حكم نخواهد كرد . اين بود منطق معاويه كه ملاحظه كرديد . جاى حيف و تأسف است كه اين انسان معكوس بقول امير المؤمنين وقت قاصدان را ميگيرد و كاغذها باطل ميكند و تفكرات فراوانى
معاويه : آيا حق عثمان نبود كه مهاجرين و انصار به او كمك كنند ؟
ابوالطفيل : تو چرا به عثمان كمك نكردى با اينكه مردم شام با تو بودند ؟
معاويه : خونخواهى من يارى كردن به عثمان است ابو طفيل خنديد و گفت مثل تو و عثمان همان است كه در اين بيت آمده است :
لا الفينّك بعد الموت تندبنى
و في حياتى ما زوّدتنى زادا
( ترا نبينم كه پس از مرگ من به من شيون كنى ، در صورتيكه در روزگار زندگىام با زاد و توشه ( يا قدرتى كه ) داشتى بمن كمك نكردى ) .
[ 170 ]
به كار مياندازد و هزاران خون بيگناه را بر زمين ميريزد و باطلها را با نمايش حق بمردم تحويل ميدهد و جز اين سخنى ندارد كه در اين گفتگو ديديد :
« برخيزيد و برويد ، من قدرت ميخواهم و ميان من و شما كه از حق دفاع ميكنيد ،
چيزى جز شمشير ندارم » اين سه نفر برگشتند و جريان گفتگو با معاويه را به امير المؤمنين ( ع ) عرض كردند .
ابن ابى الحديد چنين ادامه ميدهد كه « نصر بن مزاحم ميگويد : گروه قراء ( آشنايان با قرآن ) از اهل عراق و شام هر يك در ناحيهاى از صفين كه سىهزار نفر بودند جايگير شدند . امير المؤمنين عليه السلام در نزديكى آب اردو زد و معاويه نيز بالاتر از سپاهيان امير المؤمنين در نزديكى آب اردوى خود را مستقر نمود . گروه قراء ميان على ( ع ) و معاويه برفت و آمد پرداختند . از جمله قراء اشخاص زير بودهاند : عبيده سلمانى ، علقمة بن قيس نخعى ، عبد اللّه بن عتبه و عامر بن عبد القيس كه در نقطهاى از ساحل فرات بوده و به سپاهيان على ( ع ) برگشتند . اينان نزد معاويه رفته و به او گفتند : اى معاويه ، چه ميخواهى ؟
معاويه : خون عثمان را ميخواهم .
قراء : از چه كسى خون عثمان را ميخواهى ؟
معاويه : از على بن ابيطالب .
قراء : آيا عثمان را على كشته است ؟
معاويه : آرى ، او كشته است و قاتلين عثمان را در سپاهيان خود جاى داده است » . 1 دقت فرمائيد كه معاويه در جواب قراء صريحا ميگويد :
على بن ابيطالب ( ع ) عثمان را كشته است اكنون بقيه جريان را توجه فرمائيد :
« سپس چهار نفر به نزد امير المؤمنين ( ع ) برگشته و سخن معاويه را به آنحضرت نقل كردند .
امير المؤمنين ( ع ) : خدا شاهد است ، بخدا سوگند سخنى دروغ گفته ، من
-----------
( 1 ) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4 ص 16 .
[ 171 ]
عثمان را نكشتهام . همين چهار نفر بنزد معاويه برگشته و به او خبر دادند كه امير المؤمنين نسبت قتل عثمان را به او تكذيب نموده و خدا را شاهد گرفته كه او عثمان را نكشته است [ اين رفت و آمد بترتيب زير ادامه پيدا مىكند و سخنان امير المؤمنين ( ع ) را به معاويه و سخنان معاويه را به امير المؤمنين خبر ميدهند . ] معاويه : اگر او عثمان را با دست خود نكشته است ، او بوده است كه دستور به قتل او داده و انبوه مردم را به قتل او تحريك كرده است .
امير المؤمنين ( ع ) : خدا شاهد است ، بخدا سوگند ، آنچه كه معاويه گفته است ، دروغ است .
معاويه : اگر على راست ميگويد ، قاتلان عثمان را كه در سپاهيان او هستند بدست ما بدهد ، تا ما آنان را قصاص كنيم .
امير المؤمنين ( ع ) : آنان قرآن را عليه عثمان تأويل نمودند و ميان آنان و عثمان جدائى [ نظرى و اجتهادى ] بوجود آمد و در حاليكه سلطه در دست عثمان بود ،
او را كشتند و براى امثال اين قاتلان قصاصى نيست .
بدين ترتيب امير المؤمنين معاويه را از نظر مبانى فقه اسلامى مغلوب ساخت » 1 البته چنانكه در بعضى از سخنان امير المؤمنين عليه السلام ديده ميشود تحقيق و بررسى در دلايل آنان كه مردم را به قتل عثمان تحريك كرده بودند صحيح بود ، ولى چنين كار بزرگى در آرامش و نظم جامعه امكان پذير بود ،
نه در وضعى كه معاويه عمدا پيش آورده بود كه تحقيق و بررسى امكان پذير نباشد . وانگهى چنانكه در گذشته گفتيم : قاتلان حقيقى عثمان عبارت بودند از دو نفر بنام قتيرة بن وهب و سودان بن حمران نه محمد بن ابى بكر [ 1 ] و مالك اشتر و عمرو بن الحمق و ميدانيم كه دو قاتل مزبور را بردگان عثمان در همان روز غائله
[ 1 ] سيوطى در تاريخ الخلفاء ص 161 صريحا ميگويد : محمد بن ابىبكر در قتل عثمان شركت نكرده است و اين عدم شركت محمد را عده زيادى از مورخين نقل كردهاند همچنين هيچ تاريخ موثقى شركت مالك اشتر و عمرو بن حمق را در قتل عثمان بطور مستند ذكر نكرده است .
-----------
( 1 ) مدرك قبل
[ 172 ]
( يوم الدار ) كشته بودند . آنچه كه مىتواند مقصود و هدف اصلى معاويه را آشكار بسازد ، مسئله خون عثمان نيست ، بلكه مطلبى است كه خود صريحا ميگويد .
« معاويه : اگر حقيقت آنست كه شما گمان ميكنيد ، چرا على بن ابيطالب زمامدارى را بخود اختصاص داده و با ما و كسانيكه در اينجا با ما هستند مشورت نكرده است ؟ امير المؤمنين ( ع ) : مردم پيرو مهاجرين و انصارند و آنان براى همه مسلمانان شهرها درباره اولياى امر و پيشوايان دينشان شاهدند . مهاجرين و انصار با كمال رضايت به من بيعت كردهاند و من نميگذارم امثال معاويه باين امت حكومت كند و بر دوش آنان سوار شود و اجتماعشان را متفرق بسازد .
معاويه : چرا آن عده از مهاجرين و انصار كه اينجا هستند ، با على بيعت نكردهاند و با او در مشورت شركت ننمودهاند ؟
امير المؤمنين ( ع ) : مشورت و بيعت با بدريون است نه عموم صحابه و در روى زمين يك بدرى وجود ندارد مگر اينكه با من بيعت كرده است و با من است و يا اينكه مطلع گشته و رضايت داده است . شما را معاويه درباره جان و دينتان فريب ندهد . » 1 در جملات بالا با كمال وضوح هدف اصلى معاويه از كارشكنى و مبارزه با ولى اللَّه اعظم روشن مىشود كه خلاصهاش اينست كه چرا على بن ابيطالب در موضوع زمامدارى ، مرا ناديده گرفته است ؟ « نصر بن مزاحم » ميگويد : « ابو امامه باهلى و ابو الدرداء بنزد معاويه رفته و باو گفتند : چرا با اين مرد به جنگ و مبارزه پرداختهاى در صورتيكه سوگند بخدا ، سابقه اسلام او از تو قديمتر و باين امر شايسته و به رسول خدا ( ص )
-----------
( 1 ) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4 از ص 16 تا 18 .
[ 173 ]
از تو نزديكتر است .
معاويه : من بجهت خون عثمان با او مىجنگم و اوست كه قاتلان عثمان را در سپاهيان خود دارد ، به او بگوئيد : حق قصاص قاتلين را بما بدهد ، من اولين كسى از اهل شام خواهم بود كه با او بيعت خواهد كرد .
امير المؤمنين ( ع ) : ميدانيد معاويه چه كسانى را ميخواهد به خونخواهى عثمان بكشد ؟ سپس اشاره فرمود به جمعيتى در حدود بيست هزار نفر كه زرههاى آهنين پوشيده و فقط چشمان آنان ديده مىشد ، و همه آنان ميگفتند :
همه ما در قتل عثمان شركت كردهايم ، كسانيكه ميخواهند قاتلان عثمان را بگيرند و قصاص كنند ، ما را بگيرند » 1 آيا با اين وضع امير المؤمنين ميتوانست دست يك يا چند نفر را بگيرد و براى قصاص به معاويه تحويل بدهد ؟ در صورتيكه : 1 قاتلان حقيقى عثمان چنانكه متذكر شديم دو نفر بودند كه در روز حادثه كشته شده بودند . 2 آنانكه تحريك به قتل عثمان كرده بودند ، بيش از هزاران نفر از مسلمانان بودند . 3 اشخاص برجستهاى كه در اين تحريك شركت كرده بودند ، مبانى فقهى و قرآن را در نظر گرفته بودند . 4 ولى حقيقى خون عثمان معاويه نبوده است . 5 يك ادعاى حقوقى درباره قتل عثمان نمىتواند مجوز درهم ريختن جامعه و جنگ و پيكار با زمامدار كاملا قانونى آن جامعه بوده باشد . اين بود مقدمات و جريانات پيش از شروع جنگ صفين . 4 ، 9 و أمّا قولكم شكّا في أهل الشّام فو اللّه ما دفعت الحرب يوما إلاّ و أنا أطمع أن تلحق بى طائفة فتهتدى بى و تعشو إلى ضوئى و ذلك أحبّ إلىّ من أن أقتلها على ضلالها و إن كانت تبوء بآثامها ( و اما اينكه ميگوئيد : تأخير در اقدام به نبرد بجهت شكى است كه درباره اهل
-----------
( 1 ) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4 از ص 16 تا 18 .
[ 174 ]
شام دارم سوگند بخدا ، هيچ روزى جنگ را به تأخير نينداختم مگر به اميد و طمع اينكه گروهى از مردم فريب خورده بمن ملحق و بوسيله من هدايت شوند و با آن بينائى ضعيفى كه دارند از روشنائى من بهرهور گردند . اين تأخير [ در شروع جنگ كه چنين نتيجه الهى را در بر داشته باشد ] براى من محبوبتر از آن است كه آن فريب خوردگان را در ضلالتى كه غوطهورند نابود بسازم ، اگر چه در سرنوشت و مقصد نهائى با گناهان خود دمساز شوند . )