همه كائنات علامات آشكار وجود خداوندى هستند
براى توضيح و تفسير اين جمله ، مقدمهاى را متذكر ميشويم :
خداوند سبحان اين قدرت را به انسان عطا فرموده است كه هم ميتواند جهان هستى را با ابعاد گوناگون مورد مطالعه قرار بدهد ، مانند بعد رياضى ،
بعد زيبايى ، بعد طبيعى ، و هم ميتواند خود را بر كنار از موجودات جهان هستى تلقى نموده و اشراف به آن داشته باشد . جهانبينى از ابعاد گوناگون را در مباحث مربوط به خطبههاى گذشته ، مخصوصا در مسائل « شناخت » مطرح نموده و ديديم كه نگرش يك بعدى به جهان هستى ، چيزى جز معرفت ابتدائى و محدود نتيجه نميدهد ، لذا ترديد نميتوان كرد در اينكه براى بدست آوردن يك معرفت قابل توجه در جهان بينى هيچ يك از دانشهاى محدود به تنهائى بلكه حتى بضميمه چند دانش محدود ديگر نيز كافى نبوده و ورود به جهانبينى با در دست داشتن دانش يا دانشهاى محدود ، جز روشنائىهاى ناقص و گاهى هم غرور انگيز و فريبنده نتيجهاى نخواهد داد . همين غرور و فريبندگى دانشهاى
[ 74 ]
محدود بوده است كه در دو قرن اخير موجب بىاعتنائى ارباب دانش به چهرههاى ديگرى از جهان هستى شده و اين حقيقت را بكلى فراموش كردند كه انسانها هر اندازه هم از اقتدار فكرى برخوردار بوده باشند ، دانشهاى آنان از ناحيه سه عامل محدود ميگردد :
عامل يكم هدفهائى كه براى شناخت انتخاب ميكنند ، بديهى است كه هدفگيرى خاص ، حواس و ذهن و ديگر ابزار شناخت را بسوى خود جلب ميكند و نميگذارد تعقيب كننده هدف به آنچه كه در خارج از حيطه مسير هدف ميگذرد توجه نمايد .
عامل دوم مختصات حسى و ذهنى و ابزارى است كه بوسيله آنها براى تحصيل واقعيات براه ميافتيم ، و معلوم است كه اين مختصات نوعى موضعگيرى خاص براى انسان بوجود ميآورد كه موجب بازيگرى او در صحنه واقعياتى ميگردد كه ميخواهد شناخت آنها را بدست بياورد . اين همان عامل « شيىء براى ما » برابر « شيىء براى خود » است كه معرفت ما را محصولى از بازيگرى و تماشاگرى مينمايد . اين مسئله در مباحث شناخت مورد بررسى قرار گرفته است .
عامل سوم وجود مجهولات فراوان در ارتباط با جهان هستى ، حتى اگر چه ما بيش از يك مجهول نداشته باشيم ، بدانجهت كه همه اجزاء و نمودها و روابط جاريه ميان آنها در جهان هستى با يكديگر مرتبط ميباشند ، كافى است كه ما از ادعاى علم بهمه اجزاء و ابعاد جهان خوددارى كنيم . [ براى توضيح محدوديت علم ناشى از محدوديت هدفگيرى يك مثال ساده را مورد توجه قرار ميدهيم . تصور كنيد كه يك عده خاركن براى كندن و جمع كردن خار بطرف يك كوه ميروند ، ولى در آن كوه خارى وجود ندارد ، اينان بدون اينكه به هدف خود برسند ، بر ميگردند ، در مسير خود عدهاى را مىبينند كه بطرف همان كوه كه اينان از آن بر ميگردند ، ميروند ، اين عده دوم كه براى پيدا كردن آب بكوه ميروند از آنان كه در حال برگشتناند ، مىپرسند كه آيا در كوه چيزى بود يا نه ؟
[ 75 ]
اگر آن عده اول كه براى پيدا كردن خار رفته بودند و اكنون با دست خالى بر ميگردند ، پاسخ بدهند كه نه خير ، چيزى نبود ، آيا منطقى است كه اين عده دوم به پاسخ منفى آنان قناعت ورزيده و از رفتن به كوه منصرف شوند و برگردند ؟ يا بايد بپرسند كه شما بآن كوه براى بدست آوردن چه هدفى رفته بوديد ، با پاسخى كه از آنان خواهند شنيد ( براى پيدا كردن خار رفته بوديم ) اينان كه براى پيدا كردن آب رهسپار كوه شدهاند ، راه خود را بطرف كوه ادامه خواهند داد ، تا ببينند آيا به هدفشان كه پيدا كردن آب است ميرسند يا نه . فرض كنيم اين جويندگان آب هم پس از جستجوى آب ، با دست خالى بر ميگردند ، زيرا آبى در كوه وجود نداشته است ، با گروه ديگرى مواجه ميشوند كه براى پيدا كردن معدن با ارزش بطرف كوه در حركتند ، اگر از هر يك از آن دو گروه كه به كوه رفته و به هدف خود نرسيدهاند ، بپرسند كه آيا در كوه چيزى بود يا نه ؟ و آنان در پاسخ گروه معدنشناس بگويند : نه خير ، چيزى در كوه نبود ، و معدن شناسان بدون اينكه بپرسند مقصود شما از « چيز » چيست ، بپاسخ منفى آنان قناعت كنند و برگردند ، بدون ترديد از عقل و خرد محرومند . بدين ترتيب ممكن است صدها گروه به طرف كوه براى تحقيق درباره هدفشان رهسپار شوند و هيچ يك از آن گروهها به هدف خود در آن كوه نرسند ، با اينحال ، چون فرض اينست كه هدفهاى آن گروهها با يكديگر مختلفند ، لذا چنانكه پاسخ منفى هر يك از آنان به ديگرى نميتوانست عامل انصراف از رفتن به كوه براى هدف خود بوده باشد ، همچنان گروه ديگرى كه غير از آن صدها گروه بطرف كوه راه افتاده و هدف خاصى غير از هدفهاى متنوع آن گروهها دارد ، نميتواند با شنيدن پاسخ منفى آن صدها گروه درباره هدف خود به نتيجه منفى برسد ، بلكه حتى پاسخهاى منفى آنان در صورتيكه هدف خاص اين گروه بهيچ وجه ارتباطى با هدفهاى آنان نداشته باشد ، نميتوانند آنان را درباره هدف و كوشش براى وصول به آن ، به شك و ترديد بيندازند ] . پس از اين مقدمه ، ميگوئيم : اگر
[ 76 ]
انسان اين اعتدال فطرى خود را محفوظ داشته باشد كه معلومات بدست آورده محدود خود را كه نمودها و صورتهائى از واقعيات است ، به شكل عينكى در نياورد كه بروح خود نصب نموده ، با موضعگيرى خاصى كه آن معلومات و حواس و ذهن و ابزار در وى بوجود آوردهاند ، ننگرد ، يعنى استقلال و اشراف روح را بطور صاف و ناب نگهداشته باشد و با آن فطرت پاك و معتدل و بدون فرو رفتن در نمودها و آميزش با آنها در جهان بنگرد ، بدون ترديد وابستگى جهان را بيك موجود برين بنام خدا احساس خواهد كرد .
اين گونه نگرش و نظاره ناب بر هستى ، وجود آن خداوندى كه موجود بالذات است و اين جهان وابسته بآنست را واقعا با بداهت كامل اثبات ميكند .
بقول ميرفندرسكى :
هر چه عارض باشد آنرا جوهرى بايد نخست
عقل بر اين دعوى ما شاهد گوياستى
البته اين شعر ميرفندرسكى خود قانون « وابستگى ما بالغير را به ما بالذات » بيان ميكند ، نه اينكه خداوند از مقوله جوهر است و ما آن را بر خدا قابل تطبيق ميدانيم . بهرحال احساس وابستگى جهان بيك موجود برين با آن شرطى كه متذكر شديم ، يك احساس اصيل و بديهى است . از آندره ژيد عبارت بسيار زيبا و عالى نقل شده است كه ميگويد : « بىايمانى بخدا كار آسانى نيست ،
براى داشتن چنين حالتى بايستى بطبيعت ننگريم » يعنى يك نگرش صاف و ناب بر طبيعت همان ، و احساس ارتباط آن با خالق توانا همان . البته اين احساس غير از معرفت خالق بوسيله دلايل « انى » كه از معلول پى به علت بردنست ميباشد .
خلاصه ما دوشادوش ارتباطات علمى با جهان ، يك ارتباط مشرفانه را كه توضيح داديم ، دارا ميباشيم و شك و ترديد يا انكار اينگونه احساس ناب با اصطلاح بافىهاى حرفهاى ، چشم بر هم گذاشتن عمدى است كه رويدادهائى كه موجب احساس تعهد و تكليف در زندگى مىباشد ، ديده نشوند .
[ 77 ]
4 ، 6 و امتنع على عين البصير ، فلا عين من لم يره ينكره و لا قلب من اثبته يبصره ( ذات پاكش بر چشم بيننده بر نيايد ، نه ديده كسى كه او را نديده است ،
نفى و انكارش را بتواند و نه قلب كسى كه بوجودش اذعان دارد بتواند او را ببيند ) .