احسان و بخشش و كرامت خداوندى در مجراى معامله قرار نميگيرد
تصورات مردم معمولى درباره احسان و بخشش و نعمتها و كرامتهاى خداوندى كه بر مردم عطا ميفرمايد ، تصورات بسيار پست و ناچيز است مردم گمان ميكنند كه خداوند متعال لطف و احسانى كه درباره آنان روا ميدارد ،
در مقابل دادههاى خود از آنان عوض و قيمت و يا پاداشى ميخواهد اينگونه تصورات ناشى از مقايسههائى است كه مردم معمولا ميان خود و كارهاى خود و خدا و كارهاى خدا انجام ميدهند بهمين جهت است كه طعم لطف و احسان و بخشش و كرامت بىعوض و پاداش را هيچ كس جز آنانكه بمرحله عالى رشد روحى رسيدهاند ، نمىچشند و اغلب مردم همه شئون زندگى را يا بصورت كالائى به بازار اجتماع ميآورند و ميفروشند و يا به شكل قيمتى در برابر گرفتن كالائى پرداخت ميكنند . ولى آنانكه حيات و استعدادهاى خود را از مجراى معامله و سوداگرى بالاتر قرار دادهاند ، حيات و استعدادهاى آنرا نه بصورت كالا براى فروش در ميآورند و نه بشكل پولى كه بدهند و كالائى را دريافت كنند . بلكه وضع روحى آنان مانند گل است كه امتيازات زيبائى و عطر افشانى خود را بمعرض خريد و فروش در نمىآورد .
گل خندان كه نخندد چه كند
علم از مشگ نبندد چه كند
ماه تابان بجز خوبى و ناز
چه نمايد چه پسندد چه كند
آفتاب ار ندهد تابش و نور
پس بدين نادره گنبد چه كند
عاشق از بوى خوش پيرهنت
پيرهن را ندراند چه كند
مولوى وانگهى ما كدامين شيىء با ارزش را ميتوانيم بعنوان عوض و پاداش
[ 59 ]
احسان و بخشش و كرامت خداوندى عرضه كنيم ؟ مگر او مالك مطلق همه اشياء بطور عموم نيست ؟ آيا ميتوان چيزى را كه مملوك مالك است بعنوان عوض بآن مالك عرضه نمود ؟ اما عبادتها و انجام تكاليفى كه براى ما مقرر شده است ، همه آنها عوامل رشد و كمال و وظيفه عبوديت ما است كه كمترين سودى براى خدا ندارند . متأسفانه ، عدد آن اشخاصى كه اين حقيقت را در انجام تكليف درك كنند ، بسيار اندك است و غالبا چنين است كه ما انجام وظايف را در برابر نعمتهاى خداوندى چه در اين دنيا و چه در سراى آخرت قرار ميدهيم و ميگوئيم : ما به او دادهايم ، او هم بايد بما بدهد خداوندا ،
ما را از اين نابينائى رها فرما . 7 ، 13 أمّا بعد ، فقد بعثت مقدّمتى و أمرتهم بلزوم هذا الملطاط حتّى يأتيهم أمرى و قد رأيت أن اقطع هذه النّطفة ألى شرذمة منكم ، موطّنين اكناف دجلة فأنهضهم معكم ألى عدوّكم و أجعلهم من أمداد القوّة لكم ( پس از حمد و ثناى خداوندى ، من پيش قراولان سپاهيان خود را فرستادم و بآنان دستور دادم مسير خود را از كنار فرات بگيرند و در آنجا منتظر باشند كه دستور من بآنان برسد . نظر من اينست كه از فرات بگذرم و به جمعيت اندكى از شما كه در آنطرف فراتند برسم كسانيكه در كنار شط دجله ساكنند ، آنها را بسيج كنم تا با شما به سوى دشمن حركت كنند و آنانرا كمك نيروى شما قرار بدهم ) .
داستان اين دستور را به زياد بن نضر و شريح بن هانى و بعضى ديگر از رويدادهاى حركت امير المؤمنين را بطرف صفين در تفسير خطبه چهل و ششم مطرح كردهايم . مراجعه شود .
[ 61 ]