تبليغ رسالت الهى تنها شايسته پيامبران است
پرروئىهايى كه از بشر ديده شده است خيلى بيشرمانهتر از آن است كه بتوان تصور نمود . اين همان موجود است كه با تمام وقاحت ادعاى خدائى كرده است به خدا تعيين تكليف نموده است خود را از پيامبران بىنياز دانسته است عقل و وجدان را انكار كرده است ، واقعيت جهان را بكلى منكر شده و گفته است : جز حواس و ذهن من چيزى واقعيت ندارد همين موجود پررويىهايى پليدتر از اينها دارد ، هم اوست كه گفته است براى رسيدن بلذت و هدف شخصى خود به هر وسيلهاى كه ممكن است تمسك كن . يكى از اين موجودات نرون است كه آرزو مىكرد كه ايكاش همه انسانها فقط يك سر و گردن داشتند كه او آنرا با يك ضربه شمشير از بدنشان جدا ميكرد . آيا بشر با داشتن اينهمه وقاحت و بيشرمىها ادعاى رسالت دروغين نخواهد كرد ؟ اين يك حقيقت است
[ 308 ]
است كه اگر خودخواهى در يك فرد به فعليت برسد ، مىتواند مافوق آنچه را كه گفتيم ادعا كند ، اينكه مىبينيد بالاتر از خدائى نتوانسته است ادعا كند ، براى اينست كه قدرت تصور آنرا نداشته است . بنابراين ادعاى رسالت از طرف خدا براى اين خودپرستان خودمحور در جامعهاى كه در جهل و ناتوانىها غوطهور است ، هيچ مشكلى در بر ندارد . تنها توجه به زندگى پرتناقض و درك و فهم بىاساس اين مدعيان افتراءزننده كافى است كه حقهبازىها و دغلكاريهاى آنان را روشن بسازد . از لطف و عنايت الهى بجهت هشيارانى كه همواره در جوامع بشرى وجود داشتهاند ، مشت اين فريبكاران باز شده است . آنچه كه فوقالعاده اهميت دارد ، اينست كه آدمى چه اندازه بايد كثيف و پليد شود كه دروغى بزرگتر از جهان هستى را در زير جمجمه محدود خود جاى بدهد و در عين حال اين بار سنگين را با خوشى و رضايت به دوش بكشد و احساس خستگى روانى و شرمسارى از خود ننمايد . بعقيده ما اگر روانشناسى امثال اين پديدهها را توضيح ندهد ، كار اساسى انجام نداده است . تكليف بسيار ضرورى كه روانشناسى بايد انجام بدهد ، همين است كه براى ما توضيح بدهد :
1 وضع روانى كسى را كه نميداند و خود هم ميداند كه نمىداند ، در عين حال ادعا مىكند كه بهتر از همه ميداند 2 ميداند كه هيچ اطلاعى درباره انسان و ابعاد و استعدادهاى او در حالت فردى و دستهجمعى ندارد و ميداند كه انسانهائى شرافتمندتر و با فضيلتتر از او وجود دارند ، با اينحال سياست و اداره جامعه يا جوامعى را در اختيار خود ميگيرد 3 ميداند كه دروغ عبارتست از مقاومت وقيحانه درونى در برابر واقعيات و نيز ميداند كه موج اين مقاومت بر خود او نيز اصابت خواهد كرد و ميداند كه تكرار دروغ تدريجا دندههاى اصلگير مغزش را ميسايد و هيچيك از واقعيات براى او قيافه جدى نشان نمىدهد .
[ 309 ]
4 ميداند كه هيچ اشتياقى به رشد و كمال ندارد ، ولى چنين وانمود مىكند كه آتش اشتياق به رشد و كمال در درون او زبانه مىكشد 5 مىداند كه نه تنها رابطهاى با خدا ندارد ، بلكه درك و اطلاعات او درباره خدا از درك و اطلاع كودك تجاوز نميكند ، با اينحال ادعاى آشنائى و ارتباط با خدا را چنان ابراز ميكند كه سادهلوحان بيخبر از همه چيز گمان ميكنند ، افتخارى نصيب خدا شده است كه در روى زمين در كالبد آن آقا مجسم شده است آيا ادعاى كسى كه مىگويد : خدايى جز من وجود ندارد و همه خدايان از خدايى من ترشح كرده است از اين قبيل نيست ؟ آن غوطهور در لذت روانى كه لحظاتى از گسترش روح خود را در همه عالم هستى مىبيند و بجاى آنكه پى به عظمت روح انسانى ببرد ، ناگهان فرياد ميزند : « من خدايم » از اين قبيل ادعا نيست از اينگونه نمودها و فعاليتهاى روانى ميتوان صدها نوع شمارش كرد كه روانشناسى و روانپزشكى هنوز به اهميت آنها پى نبرده است .