2 حيات مستهلك در خواستههاى مهار نشده
اين نوع حيات نيز نمىتواند ملاك سنجش و الگوى واقعى ضرورت و تجمل باشد ، زيرا به اضافه اينكه چنين حياتى براى هيچ انسانى چه در حال انفرادى و چه در زندگى جمعى امكان پذير نيست ، تصور و خواستن چنين حياتى مساوى گسيختن همه قوانين عالم طبيعت و اصول روابط زندگى اجتماعى است . بنابراين حياتى كه مىتواند نه تنها محور ضرورت و تجمل بوده باشد ، بلكه مىتواند مسير تكامل را براى انسانها هموار بهسازد ، نوع سوم است كه ما آن را حيات معقول ناميدهايم .
البته واضح است كه مقصود ما از حيات معقول ، آن زندگى خيالى و اوتوپيائى و رويائى نيست كه در انديشه بعضى از سادهلوحان موج مىزند و با يك مشاهده عينى درباره واقعيات خشن زندگى فرو مىنشيند و جز لذت چند لحظهاى از خود بجاى نمىگذارد . همچنين منظور ما آن زندگى نيست كه فعاليتهاى تجريدى عقلانى را به جاى حيات واقعى مىنشاند و گمان مىكند كه در جهان عينى زندگى مىكند ، و نمىداند كه تجسيمات درونى را تقويت كرده جهان برونى را از ديدگاهش حذف نموده است . بلكه مقصود ما از حيات معقول « آن زندگى است كه به فعليترسيدن ابعاد اصيل حيات در مسير كمال و بارورگشتن آنها در آن زندگى تأمين مىگردد » اين حيات معقول است كه در قرآن با عنوان حياة طيبه [ 1 ] ( حيات پاكيزه ) تذكر داده شده است و هدف بعثت پيامبران الهى و آرزوهاى انسانى همه عظماى بشريت در همه قارههاى كره زمين از باستانىترين دورانهاى تاريخ تا به امروز همين حيات
( 1 ) حيات طيبه در قرآن مجيد در سوره نحل آيه 97 چنين آمده است :
مَن عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً .
( كسى كه از مرد يا زن عمل صالح انجام دهد در حالى كه مومن است ، زندگى او را حيات پاكيزه مىنمائيم )
[ 64 ]
طيبه بوده است . ايا رؤياهاى افلاطون و فارابى و ابن سينا و كانت جز همين حيات طيبه است كه ما آن را حيات معقول ناميدهايم ؟
در اين حيات كه ابعاد اصيل انسانى عناصر پايدار آن است ، خواستههاى شخصى آدميان كه « خواهان لذايذى » غير از لذائذ قانونى آن ابعاد اصيل است ، به جهت تصادمى كه با لذائذ قانونى دارد ، حذف و مردود شناخته مىشود ،
مانند ثروت غيرقانونى و سلطهجوئى و هدف قراردادن مسائل جنسى و امثال اينگونه خواستهها كه مزاحم ابعاد اصيل خود و ديگران مىباشد . ممكن است اين توهم پيش بيايد كه : اين « حيات معقول » همان زندگى اوتوپيائى و رويائى است كه هرگز از ذهن انسانشناسان انسان دوست به جهان عينى و واقعيات زندگى كه تاريخ به ما نشان مىدهد تجاوز نخواهد كرد ، زيرا كدامين متفكر بزرگ است كه بتواند ابعاد اصيل حيات را تعيين نمايد ؟ و كدامين متصديان امور اجتماعى اين توانائى را دارند كه انسانها را از ديدگاه مديريت و مقامى كه دارند ، مانند آجرهاى متحرك تلقى نكنند و واقعا خود را جزئى از آنان بدانند تا بهتوانند ابعاد اصيل انسانها را به به فعليت رسانيده آنها را بارور بسازند ؟ كجاست آن قوانين عادلانه كه بر روشهاى ماكياولى متصديان امور انسانى پيروز گردد تا انسانها را بر مبناى آن ابعاد اصيل اداره كند ؟ در پاسخ اين توهم ديرينه كه متأسفانه از واقعيات جارى تاريخ سرچشمه مىگيرد ، مطلبى جز اين نداريم كه ما اراده انسانى را خيلى نيرومندتر از آن مىدانيم كه در برابر قوىترين عوامل مزاحم ابعاد اصيل آدمى پرچم تسليم باز كند . در برابر سئوالات فوق ، اين مسائل را هم ما مىتوانيم مطرح كنيم :
آن كدامين مشكل است كه در برابر اراده آدمى حل و فصل نگردد ؟
آن كدامين گردنه صعب العبور حيات است كه بشر با اراده راستين آن را پشتسر نگذارد ؟
[ 65 ]
آن كدامين بلندى است كه انسان با اراده نيرومند و راستينش پرچم برفرازش نزند ؟
اين شما و اين سرگذشت پرپيچ و خم و سنگلاخ و پر از مسير پرتگاه بشرى كه با مركب اراده از همه آنها عبور كرده است .
با اين اراده و آنهمه معارف و دانشهاى بشرى كه به دست آمده است ،
ما به قدرت نامحدود و اراده سازنده بشرى و معرفتى كه خداوند در نهاد او نهاده [ و بشر آن را به فعليت در مىآورد ] اطمينان و اميد زيادى داريم و مىدانيم كه او مىتواند به اين « حيات معقول » دست يابد . تنها يك شرط اساسى دارد و آن اينست كه اين واقعيت را به انسان بقبولانيم كه جز تو ، انسان ديگرى هم وجود دارد و حيات شما انسانها در يك حقيقت عالى كه وابسته به يك نظم عالى الهى است ، مشتركيد . اگر اين شرط جامه عمل بپوشد و اگر ارادههاى انسانى براى عمل به اين شرط به طور جدى تحريك شود ، در ورودى « حيات معقول » به روى ما انسانها باز مىشود .
از همين جا معلوم مىگردد كه رسيدن به چنين حيات ، براى هر دوره و جامعهاى امكانپذير است . به طورى كه هيچ جامعهاى در هيچ دورانى نمىتواند ادعا كند كه من قدرت وصول به چنين حيات را ندارم ، زيرا اين حيات داراى سيستمى باز است كه از احساس اشتراك در حيات وابسته به يك نظم عالى الهى به وجود مىآيد و اگر انسانها داراى ميليونها ابعاد حياتى مادى و روانى هم باشند ، در اين سيستم باز جاى مىگيرند و تنها همين دايره وسيعتر مىگردد و بس .
آيا چيزى آسانتر از پيداكردن ملاك ضرورت و تجمل و ثروت در اين حيات معقول پيدا مىشود ؟
آيا راه ديگرى جز اين حيات معقول براى حل معماى اصالت فرد يا اصالت اجتماع يا هر دو در نظر داريد ؟
[ 66 ]
چرا درباره حل اين معما بزرگترين متفكران به زانو درآمدهاند ؟
انتظار كدامين معرفت و قدرت و معجزه را مىكشيد كه ناگهان وارد دانشگاهها يا مغزهاى ما گردد و بگويد :
اينست حل معماى ضرورت و تجمل و ثروت و آن است حل معماى اصالت فرد يا اجتماع يا اصالت هر دو ؟ آيا شما كه آن همه قدرتهاى متنوع در شناسائى جهان عينى و تصرف در آن پيدا كردهايد مانند اينكه طبيعت را با دست خود ساختهايد ، شما كه با رشتههاى بسيار متعدد و متنوع علوم روانى و تاريخى و حقوقى و سياسى و جامعهشناسى و مردمشناسى و دهها نوع از علوم انسانى ديگر با انسان آشنا شدهايد ، مىتوانيد بهگوئيد :
ما نمىتوانيم ابعاد اصيل حيات آدمى را درك كنيم ؟ ما نمىتوانيم از عهده حل معماى فرد و اجتماع برآئيم ؟ چنين سخنى به شوخى بىمزه شبيهتر است از يك سخن علمى . شما مىتوانيد و قطعا مىتوانيد با پذيرش « حيات معقول » مانند بهدستگرفتن يك ليوان آب خوردنى و نهادن آن بر زمين نه تنها آن دو معما را بلكه همه مشكلات و معماهاى بشرى را حل كنيد .
آيا مگر براى درك و پذيرش اين مسئله كه « انسان ديگرى هم مانند من داراى حيات است و اين حيات مشترك ما به يك نظم عالى و آگاهانه در هستى پيوسته است » فراگرفتن همه دانشها و فلسفهها و هنرهاى بشرى از آغاز تاريخ تا انجام آن لازم است ؟ آيا بايد براى درك و پذيرش مسئله فوق كهكشانها و كازارها مسير خود را عوض كنند و قوانين خود را مختل بسازند ؟ هيچ يك از اينها مورد نياز نيست ، تنها يك قرص تعديل خودخواهى لازم است كه همه دردهاى بشرى را مرتفع بهسازد .
[ 67 ]
به عبارت ديگر ورود به « حيات معقول » يك كليد دارد و آن هم عبارت است از تعديل « خودخواهى » كه حيات ديگر انسانها را به جهت وابستگى همه حياتها به يك نظم عالى و آگاهانه در هستى به رسميت بهشناسد .
براى شناخت ابعاد اصيل اين حيات در هر دوره و جامعهاى الگوها و ملاكهاى روشنى وجود دارد ، كه به وسيله علوم گوناگون شناخته مىشوند .
همانطور كه براى تفكيك حركت هشيارانه از حركت مستانه الگو و ملاك واضحى وجود دارد .
اكنون كه تا حدودى حيات معقول را شناختيم ، ملاك ضرورت و تجمل و ثروت را نيز مىتوانيم بدست بياوريم . هر حقيقتى كه در ادامه حيات معقول دخالت مثبت بورزد ، ضرورت و آنچه كه اشباعكننده « مىخواهم » هاى خارج از متن اين حيات است تجمل و ثروت ناميده مىشود .
البته تجمل كه عبارت است از وسيله اشباع « مىخواهم » هاى خارج از متن و ابعاد اصيل حيات معقول ، در صورتى كه مزاحم متن و ابعاد اصيل حيات فرد و اجتماع نباشد ، قانونى و مشروع بوده از ديدگاه حيات معقول محكوم نخواهد بود ، بلكه تجملات موقعى محكوم است كه حيات معقول را به وسيله اخلال به يكى از ابعاد آن ، مختل بسازد .