چون همه خيرات از خدا است و هيچ شر و فسادى به خدا مستند نيست ، پس حمد مر خدا راست و چون شر و فساد اختيارى به خود انسانها مستند است ، پس ملامت مر نفس آدمى را است
آنچه كه از طرف خداوند متعال به سوى بندگانش سرازير مىشود ، جز صلاح و خير نيست ، زيرا ذات پاك الهى تواناتر و بىنيازتر از آن است كه براى اداره جهان هستى كه بدون درخواستى از طرف خود جهان ، آنرا آفريده است ، و بدون اينكه خداوند نيازى به آفريدن آن داشته باشد ، فساد و شر 1 البقرة آيه 222 2 النساء آيه 27
[ 174 ]
را به كار ببرد ، لذا اگر آدمى زبان به سخن درباره خدا بحركت درآورد ،
نبايد چيزى جز حمد و ستايش او بوده باشد و هيچكس جز خداوند سبحان كه بوجودآورنده همه نيكوئيها و خيرات و كمالات ميباشد ، شايسته سپاس و ستايش حقيقى نيست . و چون هيچ ناشايستگى و بدى از طرف خداوند بر انسانها وارد نمىشود و آن ذات پاك اسبابها و علل طبيعى و انسانى را چنان آفريده است كه يا نتيجهاى جز خير محض براى انسان ندارند و يا لااقل بيطرف مىباشند ، لذا بهرهبردارى آدميان از اين اسباب و علل در راه فساد و ناشايستگىها مربوط به خود آنان مىباشد . در نتيجه هيچ اعتراض و ملامتى نه بر خدا متوجه است و نه بر علل و اسباب جهان طبيعت ، بلكه اين نفس سركش و طغيانگر است كه سزاوار اعتراض و ملامت است .
ممكن است گفته شود : آيا اين همه مصائب و بلاهاى طبيعى و ناگواريهائى كه از طرف نيرومندان درندهخو متوجه انسانها مىگردند ، شر و فساد نيستند ؟ ميگوئيم : اما مصائب ناشى از عوامل طبيعى ، بدان جهت مصيبت تلقى مىشوند كه مزاحم حيات انسانها مىگردند ، به عنوان مثال بهمنى كه از كوه سرازير ميگردد ، اگر بيك درهاى سرازير شود كه با هيچ جاندارى تصادم پيدا نكند ، مصيبت ناميده نمىشود ، و همچنين سيل خروشانى كه از بلنديها به درهها سرازير شود و راهى درياها مىگردد و هيچ جاندارى را تلف نمىكند ، مصيبت محسوب نمىگردد . پس بهمن و سيل موقعى به عنوان شر و فساد تلقى مىشوند كه مزاحمتى براى زندگى زندگان ايجاد نمايند .
همچنين نيرو و قدرتى كه از مجراى منطقى حيات نصيب بعضى از افراد يا جوامع انسانى مىگردد ذاتا شر و فساد نمىباشد ، بلكه نيرو و قدرت از موقعى به صورت شر و فساد درميآيد كه در راه مختلساختن حيات ديگران بكار برود . ملاحظه مىشود كه نه عوامل طبيعت ذاتا بلا و مصيبت مىباشند و نه قدرتهائى كه نصيب بعضى از آدميان مىگردد . شر و مصيبت از ديدگاه حيات
[ 175 ]
محورى انتزاع ميگردد كه حيات را براى آدمى مطلوب مطلق و شعله خاموش نشدنى ، حتى كاهش ناپذير جلوه مىدهد . بعبارت روشنتر عرض اندام خيالى بشر در مقابل حقيقت است كه حادثه و يا موجودى را شر و فساد تلقى ميكند .
براى حل اين مسئله مىتوان مطالب زير را در نظر گرفت .
1 آنچه كه از كائنات و امور آنها به خدا مستند هستند ، واقعيت و شئون و خواص آنها مىباشند و چون همه اين واقعيتها در كارگاه هستى ،
با مشيت خداوند بىنياز مطلق و بدون درخواست قبلى خود آن واقعيتها به جريان افتادهاند ، تصور شر و فساد در آنها تصور غلطى است . كائنات با قوانينى كه دارند ، موجوداتى وابسته به مشيت خداوند مىباشند ، آيا كمترين احتمال مىرود كه خداوند با بعضى از آن كائنات خصومت داشته باشد ،
و به وسيله بعضى ديگر از كائنات آنچه را كه با او خصومت دارد ، بكوبد و مبتلا به شر و فساد بسازد ؟ آيا همه جهان هستى و ميلياردها برابر آن ،
مىتوانند در معرض مخالفت با مشيت بالغه و قاهره خداوندى برآيند ، تا خداوند با آنها خصومت بورزد ؟ بنابراين شر و فساد به هيچ وجه نمىتواند مستند به خدا بوده باشد .
2 طبيعت حيات در هر جاندارى كه باشد مقتضى انتزاع حيات محورى است ، يعنى چنانكه گفتيم : از ناچيزترين جاندار تا تكامليافتهترين انسانها ،
به مقتضاى حياتى كه دارا هستند ، حيات را مطلوب مطلق تلقى كرده ، حتى رضايت به كاهش اندك شعله حيات نمىدهند . اين شدت علاقه و مطلق تلقى كردن حيات كه از جوشش درونى آن برمىآيد ، اساسىترين عامل حفظ و نگهدارى آن از آفات طبيعى و ديگر عوامل مزاحم مىباشد ، نه اينكه اين علاقه و مطلق تلقىشدن به عنوان يك واقعيت در جهان هستى نيز ضبط شده است ، به عبارت روشنتر حكمت و فلسفه اين علاقه و مطلق تلقىشدن براى
[ 176 ]
حفظ و ابقاى اختيارى حيات است ، نه طغيان و سركشى بر قوانين بنيادين هستى كه يكى از آنها انقراض و پايانيافتن حيات است ، به جهت كاهش نيروهاى آن ، و يا تزاحم نيرومندى كه آدمى از جلوگيرى آنها ناتوان است و اختيارى در برطرفكردن آنها ندارد .
[ 177 ]