4 عمق معانى قرآن
كه در جمله بعد آمده است : و باطنه عميق ( و باطن قرآن عميق است ) .
نبايد چنين تصور شود كه مقصود از عمق معانى ، دشواربودن و حالت معمائى است كه هيچ كس نمىفهمد ، بلكه مقصود اينست كه قرآن همه مسائل نهائى مربوط به انسان و جهان را در آياتى كه كلمات و جملات آن بسيار ساده و زيبا است ، مطرح نموده است . بعنوان نمونه :
وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ اَنْشَأَْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرينَ . فَلَمَّا اَحَسُّوا بَأْسَنا اِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ . لا تَرْكُضوُا وَ ارَْجِعُوا اِلى ما اُتْرِفْتُمْ فيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلوُنَ . قالوُا يا وَيْلَنا اِنَّا كُنَّا ظالِمينَ . فَما زالَتْ تِلْكَ دَعُْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصيداً خامِدينَ . وَ ما خَلَقْنا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيُْنَهُما لاعِبينَ . 1 ( ما بسا آبادىها را كه ستمگار بودند ، شكستيم و نابودشان ساختيم
[ 267 ]
و پس از آنها گروه ديگرى را به وجود آورديم ، در آنهنگام كه آن ستمگاران غضب ما را احساس كردند ، ناگهان پا به فرار گذاشتند . [ بآنان گفته شد : ] فرار نكنيد و برگرديد به آن وضع پيشين خود كه خودكامگى و اسراف در معيشت را در آن براه انداخته بوديد و برگرديد به جايگاههاى قبلى خودتان ،
شما مسئول قرار خواهيد گرفت . آنان گفتند : واى بر ما ، ما ستمگاران بودهايم . اين گفتارشان مستمر بود تا آنگاه كه آنان را درو شده و خمود روى زمين انداختيم . ما آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آنها است در حال بازى و براى بازى نيافريدهايم ) .
آيات فوق با كلمات ساده و بدون اندك پيچيدگى و ابهام در مفهوم جملات ، باعظمتترين و اصيلترين قوانين عالم هستى و مشيت خداوندى و زندگى آدمى را بيان مىكند . در صورتيكه هر انسانى كه با مقدارى از ادبيات عربى آشنائى داشته باشد ، ميتواند از آيات فوق استفاده نمايد . بعبارت كلىتر هر انسانى به اندازه آشنائى با معانى كلمات آيات فوق و مقدار و چگونگى اطلاعى كه درباره قوانين عالم هستى و مشيت خداوندى و ابعاد زندگى آدمى دارد ، از آيات فوق بهرهبردارى خواهد نمود . براى توضيح بيشتر تحليل زير را در آيات مزبوره مورد توجه قرار بدهيم :
1 ستم و ستمكارى انحراف از « حيات معقول » است و اين انحراف بقدرى مورد غضب الهى است كه كيفر آنرا در همين دنيا به ستمكاران ميچشاند و چنانكه در شمارههاى بعدى تحليل خواهيم كرد ، اين غضب و كيفر از بابت ناخوشايندبودن ستم و ستمكارى بر ذات پروردگار نيست ، يعنى چنان نيست كه خدا مانند انسانها از كارهاى بد و رويدادهاى ناملايم متأثر شود و آسيبى ببيند و احساس ناگوارى نمايد ، بلكه نتيجه خود ستم و ستمكارى كيفر معين است كه مانند معلول به دنبال علت خود به جريان ميافتد و مقصود از كلمه غضب و قهر و مانند آنها در آيات قرآنى جز اين نيست كه مورد غضب ، حلقهاى
[ 268 ]
را در زنجير عالم هستى و حيات انسانى وارد كرده است كه خلاف اراده تشريعى خداوندى در جهان هستى است .
2 قانون خلقت چنين است كه گروهى كه بجهت ستم و ستمكارى از منطقه حيات تكاملى بيرون رفته و ساقط ميشوند گروهى ديگر جاى آن را ميگيرد و چنان نيست كه انحراف گروهى از منطقه حيات تكاملى ، قانون استمرار خلقت را مختل بسازد و به اصطلاح تورات خدا از كردار خود غمگين و پشيمان گردد .
3 احساس نزول بلا فرار كردن از بلا را ، بدون معطلى بدنبال ميآورد زيرا دفاع از حيات در متن حيات و مربوط به ديناميسم آن ميباشد .
4 مگر فرار از بلائى كه خود بر سر خود آوردهاند امكانپذير نيست ؟ اين قانون كلى است كه وابستگى معلول به علت خود ، بدون استثناء ايجاب ميكند كه هر دو دور يك مجرى قرار بگيرند . علتى را كه من ايجاد كردهام امكان ندارد كه معلولش گريبان شما را بگيرد . ميتوان گفت روح آدمى مانند يك درياى وسيع به وسعت عالم هستى يا مانند فرضيه اتر است كه همه كيهان را پر كرده است ، هرگونه كار و انديشه و گفتارى كه از آدمى سر ميزند ، موجى در خود روح آدمى پديد ميآورد كه به وسعت عالم هستى است :
اين جهان كوه است و فعل ما ندا
سوى ما آيد نداها را صدا
5 قانون مسئوليت كلى است ، هيچ انسانى در اين دنيا كه داراى خلقتى معتدل و از عقل و وجدان و قدرت برخوردار است ، نميتواند از مسئوليت بركنار باشد ، هر قانون فردى و اجتماعى كه شامل حال انسانى بوده باشد ،
مسئوليتى مناسب با خود در آن انسان ايجاب مينمايد .
6 قانون پشيمانى و اعتراف به تبهكارى و تيرهبختى اختيارى كه گاهى تلختر از شديدترين كيفرها است . آن پديده ملكوتى كه وجدان ناميده مىشود ،
هرگز اصالت و ضبط و بينائى خود را از دست نمىدهد ، از ناچيزترين
[ 269 ]
رويدادى كه در موجوديت آدمى ( منطقه مأموريت خود ) بروز ميكند ، تا بزرگترين حادثهاى كه ميتواند حتى حيات آدمى را تفسير نمايد ، در ديدگاه وجدان قرار ميگيرد و براى ضبط در روح آدمى كه خواه ناخواه رهسپار ابديت است ، تحويل ميدهد .
7 اين جهانى كه همه اجزاء و روابط آنرا قانون ميچرخاند و يك ميليارد ميلياردم اپسيلون نمىتواند از قانون سركشى كند ، آيا احتمال ميرود كه بازى و بازيچه بىهدفى بوده باشد ؟ اين وقيحترين نيهليستى در واقعيات نيست ؟ 8 ترف كه خودكامگى در صرف مواد معيشت و ببازىگرفتن حيات خود و ديگر انسانها است ، برخاستن براى مبارزه با قانون جدى جهان هستى است كه عبارتست از لزوم تحصيل « حيات معقول » . خداوند در اين آيات مباركه ترف را معلول بازى دانستن جهان معرفى فرموده است . ما هر اندازه در مسائل هشتگانه كه در تحليل آيات فوق متذكر شديم ، عميقتر بينديشيم ، به معانى عميقترى خواهيم رسيد كه سطحنگران نميتوانند آنها را از الفاظ ساده و فصيح آن آيات درك كنند ، در عين حال در هر سطحى هم از معلومات و ارتباط با واقعيات زندگى و جهان هستى باشد ، با توجه بيغرضانه به محتويات آيات مزبور خود را روياروى واقعيات خواهد ديد .