11 با قيافهاى عالمانه غرق در جهالتها
فضاى درونش همواره با ابرهاى تيره مجهولات چونان حلقههاى زنجير بهم پيوسته است ، ابرى نرفته ابرى ديگر جاى آنرا ميگيرد .
امروز درونش با مشتى خيالات بىاساس درباره جنايتى كه بوقوع پيوسته است ، مشغول است ، نه بينشى براى درك و تشخيص موضوع دارد و نه اطلاعى از آن منابع كه بايد حكم را از آنها استخراج نمايد .
فردا در برابر قانونى قرار ميگيرد كه بايد آنرا تفسير نمايد و توضيح بدهد ، اين جاهل خودپرست و بىخبر از جهل خود ، از قرائت صحيح الفاظش ناتوان ، و از قواعد و دستورات ادبى الفاظ قانون عاجز است .
پس فردا ميان دو ماده از قانون مورد بهرهبردارى در حكم ، تناقضى احساس مىكند ، در اين حالت خدا ميداند كه در درون اين نادان ناپاك در باره برطرفساختن آن تناقض موهوم يا مظنون ، چه جهالتهايى موج خواهد
[ 219 ]
زد . روز ديگر ميان مادهاى از قانون مورد بهرهبردارى با مادهاى از قانون ديگر ، احساس تناقض نموده ، براى اثبات يا نفى آن تناقض در زير ابرهايى سياه از جهالتهاى خود ، در خواهد ماند .
بدين ترتيب هر روزى كه از زندگيش سپرى ميگردد ، بر جهالت خود و بدبختى ديگران ميافزايد . شگفتآورتر آنكه چنان به جهالتهاى خود دلخوش است كه قيافهاى عالمانه و از خود راضى به خود ميگيرد و همه چيز را در اين دنيا به مراد خود مىبيند ، جز حقناشناسى عظماى جامعه و قوانين و واقعيات كه از عظمت او غافلند و او را بجا نميآورند بار ديگر بايد گفت :
چشم باز و گوش باز و اين عما ؟
حيرتم از چشمبندى خدا
روزى ديگر با شنيدن اصطلاحات و مطالب علمى كه اطلاعى از آنها ندارد ، نخست اندوهى سطحى فضاى درونش را فرا ميگيرد و پس از چند لحظه امواجى از خودخواهىهايش سر بر ميكشد و آن اندوه را به وسيله يادآورى مقامى كه در ميان مردم بناحق اشغال كرده است و يا به وسيله پندارهاى بىاساس كه درونش را پر كرده است مبدل به شادى مينمايد ، سپس با اطمينان خاطر در رختخوابش نزول اجلال ميفرمايد و نميداند كه با اين جهالتهاى متراكم همه نقدينههاى زندگيش را با كمال حشمت و جلالباختن فرموده است اينان اشخاصى هستند كه براى پوشانيدن حماقتهاى خود و براى مخفىداشتن تاريكيهاى درونشان در هر جا كه مقتضى ببينند دست به لطيفهگويى و مثلزدنها و استخدام الفاظ بسيار كلى ميبرند و فورا فيلسوف ميشوند و اگر كسى بخواهد به وسيله اصول و مفاهيم فلسفى مشت آنانرا باز كند ، بدون معطلى از معركه بيرون آمده با يك چالاكى تيزبينانه از شاخه عرف و عادت و ديگر مفاهيم حقوقى آويزان مىشوند اين تردستىها و چالاكىها از مختصات هر مدعى بىاطلاع از مبانى علمى است كه خود را در آن علم صاحبنظر تلقى كرده است . بعنوان نمونه :
[ 220 ]
اگر اين مسئله مطرح شود كه : آيا شانس و بخت و اتفاق و تصادف كه همه آنها در رد قانون عليت مشتركند ، وجود دارد يا نه ؟
در پاسخ اين سئوال خواهد گفت : آرى ، من خودم در طول زندگانىام بارها روياروى حوادث تصادفى قرار گرفته استفادهها كردهام ، يا تصادفهاى زيادى روزگار مرا سياه كرده است . فلانى داراى شانس بسيار خوبى است ،
بهمان خيلى بدشانس است و همواره اتفاقات ناگوار براى او ميافتد .
اگر بگوئى : اين موارد را كه استشهاد كردى ، تجزيه و تحليل كن .
خواهد گفت : موقعيتهاى مشابهى براى ديگران هم وجود داشت ،
چرا آنان مانند آن بدبختان ، مبتلا به ناگواريها نشدند ، يا چرا مانند آن اشخاص خوششانس دچار شكستها و آسيبها نگشتند ؟ پس شانس و بخت وجود دارد .
ميگوئى : اينكه تجزيه و تحليل نيست ، بلكه تكرار ادعا است كه هيچ قضيهاى را نميتواند اثبات كند ( مصادره به مطلوب است ) .
خواهد گفت : مقصود من استدلال به مشاهدات است كه از نظر علمى اطمينانبخشترين راهها محسوب ميشود .
ميگوئى : شما با شمارش مواردى كه در موقعيت مشابه نتايج مختلفى براى اشخاص مختلف در بر داشتهاند ، نميتوانيد شانس و تصادف را اثبات كنيد ، زيرا روابط اشخاص با موقعيتهاى مشابه از نظر اختلاف در آگاهىها و استعدادها و وضع روانى و همچنين اندك اختلاف در موقعيتها ، متفاوت ميباشند . بجاى اينكه پاسخ شما را با تفسير همان موقعيتها و اشخاص بدهد ،
ناگهان گريبان خود را از چنگ شما درآورده .
بار ديگر با قيافه عالمنمائى كه به خود گرفته است ، همان ادعاى اولى را تكرار كرده خواهد گفت : شما مخالف علم سخن مىگوئيد ، زيرا علم ميگويد : مشاهده و تجربه بهترين سند اثبات واقعيات است . پس از اين
[ 221 ]
لاطائلات براى علمنمائى هم كه بوده باشد : خواهد گفت : بلى بفرمائيد ، سخنى داريد بگوئيد .
شما هم با تمام متانت شروع به سخنگفتن نموده ميگوئيد : شما همه آن موارد را كه بعنوان شانس و تصادف پيش ميكشيد ، مطرح كنيد ، ببينيم آيا يك مورد وجود دارد كه از قانون عليت بگريزد و نتوان يك يك اجزاء آن مورد را با قانون مزبور تفسير نمود ؟ بديهى است كه حتى ناچيزترين جزء يك مورد هم بدون علت به وجود نيامده است ، نهايت اينست كه آن علت در محاسبات دقيق شخص تماشاگر و يا خود آن شخص كه موقعيت مفروض مربوط به او است ، گنجانده نشده است . و ميدانيم كسى كه قانون عليت را قبول ندارد ،
او نتايج و مسائل همه علوم را بىاصل و اساس مىپندارد . پس شما ضد علم ميگوئيد .
نادان خودمحور كه اعتراف به جهل براى او تلختر از مرگ در بهار زندگى و در اوج پيروزى است ، در برابر سئوال شما با مغز شوريده و افكار پريشان ، با يك تردستى و چالاكى مىپرد و از شاخهاى ديگر بعنوان فلسفه آويزان ميگردد و در حاليكه اينطرف و آنطرف حركت ميكند ، با صدائى گرفته ميگويد : آقاى عزيز ، شما قضا و قدر را منكريد ، هر كسى مقدرات و سرنوشت مخصوص به خود دارد كه با قانون عليت سازگار نيست .
شما ميگوئيد : نادان كمنظير ، مگر هندسه كلى هستى كه دقيقا از قوانين پيروى ميكند جز تجسمى از قضا و قدر الهى است ؟ آيا نميدانيد كه امكان صدور معلول بدون علت همه حلقههاى زنجير عالم هستى را از هم ميپاشد ؟
حالا اين نادان فرورفته در لجن خودخواهى چه پاسخى دارد ؟ شما گمان ميكنيد لاطائلات و تموجات اقيانوس جهل پايانپذير است ؟
فورا خواهد گفت : آقاى عزيز ، ما فلسفه نميگوئيم ما صحبت و بررسى علمى مينمائيم در صورتيكه آگاهانه يا ناآگاهانه براى فرار از
[ 222 ]
سئوال شما شاخه فلسفه را گرفته از آن آويزان گشته است . 28 يذرو الرّوايات ذرو الرّيح الهشيم ( درك و عقل آن [ غوطهور در جهل مركب ] رواياتى را كه مأخذ حكم و قضاوتند ،
مىپراكند و ميگذرد ، همانند باد ناآگاه كه گياهان خشكيده را مىپراكند و به راه خود ميرود )