مشتركات و مختصات دورههاى چهارگانه
آنچه كه در همه دورههاى چهارگانه مشترك است و هيچ استثنايى را نمىپذيرد ، دو موضوع است :
موضوع يكم استهلاك مدت زندگى .
موضوع دوم بهرهبردارى از عوامل ادامه آن . اولين لحظه تولد كودك ،
مقطع ناچيزى از زمان است كه به سرعت عبور مىكند و هر لحظه از زندگى او كه سپرى شده غير قابل بازگشت مىباشد . بهمين ترتيب لحظات زمان يكى پس از ديگرى از آينده مىرسند و به گذشته مىخزند و در نتيجه با گذشت هر كميتى از زمان به همان مقدار به پايان زندگى نزديك مىگردد . همچنين هيچ قطعهاى از زمان زندگى نمىگذرد ، مگر اينكه انسان زنده در هر دورهاى هم كه بوده باشد ، از عوامل ادامه حيات بهرهبردارى مىنمايد . اما مختصات هر يك از دورههاى چهارگانه :
در دوره يكم كه روزگار كودكى است ، به جهت ناتوانى از تفكر درباره مفاهيم عالى زندگى و ناآشنايى با حركت و تحول و لزوم مهارشدن خواستهها و آزاديهاى اوليه و خام ، نه ارزش براى حيات قابل درك است و نه ضرورتها و واقعيتها از خيالات و ضد واقعيتها قابل تفكيك است ، به همين جهت
[ 130 ]
است كه كودك نه درباره سپرىشدن لحظات زندگى مىانديشد و نه درباره برخوردارى از عوامل ادامه حيات و ارزشها و اصول آنها . كودك از تماشاى روشنائى سوختن انبارى پر از كالاهاى ضرورى زندگى مردم ، همان لذت را مىبرد يا آن حالت روانى مخصوص را پيدا مىكند كه از شعلههاى مواد فاسد كه جز سوختن و خاكسترشدن راه ديگرى براى جلوگيرى از فساد آنها وجود ندارد .
در دوره دوم كه رشد جسمانى و فكرى بوجود آمدهاست ، نيروهاى عضلانى براى توجيهشدن ، و استعدادها براى شكلگيرى و به فعليت درآمدن ،
آماده مىگردند و زمينه روانى براى انعقاد شخصيت فراهم مىشود . مختص حياتى اين دوره ، معمولا تعيين سرنوشت افراد به دست عوامل زندگى اجتماعى است كه با قالبها و الگوهايى كه براى ساختن هر يك از افراد آماده نموده است ، سرنوشت را براى او مشخص مىنمايد . هر اندازه قالبها و الگوهاى تعيينكننده سرنوشت نزديك به همه ابعاد مثبت انسانى بوده باشد ،
يعنى هر اندازه بتواند پاسخ منطقى به ابعاد مثبت انسانى بدهد ، موفقتر و رشديافتهتر خواهد بود و هر مقدار كه قالبها و الگوهاى مزبور ، ابعاد مثبت آدمى را حذف نموده يا ناديده بگيرد ، زندگى انسانهاى آن اجتماع ناقص بوده در معرض تحول تنزلى قرار خواهد گرفت .
مختص دوره سوم : به جريان افتادن موقعيت مبادله حيات و انرژىها و فعاليتهاى مغزى و روانى و عضلانى با عوامل ادامه حيات در زندگى اجتماعى مىباشد . بدانجهت كه اكثريت انسانهايى كه از نظر روانى معتدلند .
در اين دوره احساس مبادله ميان آنچه كه از دست مىدهند در برابر آنچه كه مىگيرند نموده ، طعم زندگى را مىچشند ، لذا مىتوان گفت : بااهميتترين دورههاى حيات ، دوره سوم است .
در دوره چهارم ، آگاهى به كاهش امتداد زندگى همراه با تأثير از
[ 131 ]
انقراض دوران جوانى و ميانسالى و به تحليل رفتن قوا ، يك رنج مستمر را كه گاهى ضعيف و گاهى تند و فراوان است ، به وجود مىآورد . مخصوصا اگر احساس كند آنچه را كه از حيات و نيروهاى فكرى و عضلانى در دوره سوم از دست داده است ، ارزش واقعى آنها را از اجتماع دريافت ننموده است .
يا مقدارى از استعدادها و نيروهاى او را قالبگيرىها و الگوهاى پيشساخته اجتماع حذف نموده يا ناديده گرفته است ، با توجه به اين مسائل است كه او جريان عمر خود را چنين مىبيند :
من كيستم ؟ تبه شده سامانى
افسانهاى رسيده به پايانى
حتى كسانى كه در فعاليتهاى معرفتى و جهانبينى عمر خود را سپرى كردهاند ، اگر دوره سوم زندگانى را قمارى احساس كنند كه در آن باختهاند ،
باز رنج مستمرى را كه در بالا گفتيم احساس نموده ، موجوديت خويش را چنين احساس خواهند كرد :
يك چند به كودكى به استاد شديم
يك چند به استادى خود شاد شديم
پايان سخن شنو كه ما را چه رسيد
از خاك برآمديم و بر باد شديم
اينست منطق شكستخوردگان دوره سوم زندگى كه با هيچ نوازش و تسليت و حتى دادن امتيازات ، قابل جبران نمىباشد ، زيرا با فرض اختلال حيات در دوره سوم ، شكست مطلق در زندگى بوجود آمده است كه خود را همواره در نيستى وحشتانگيز مىبيند . متأسفانه با يك نظر دقيق اكثريت چشمگير انسانهايى كه به دوره چهارم مىرسند ، در اغلب جوامع ، با وضع روانى كه در فوق گفته شد روبرو مىگردند .
يك مطالعه معمولى در عالىترين اشعار و جملات ادبى شرق و غرب همين رنج و حسرت ناشى از تباهشدن حيات و نيروهاى آن و نزديكشدن به سردى مرگ را بيان مىكند . اگر انسانها در دوره سوم كه دوران مبادله ناميديم ، از حيات معقول برخوردار شوند ، نه به وسائل تخدير و ناآگاهى از
[ 132 ]
شكست حيات محتاج هستند و نه از آن رنج و حسرت ، فرسوده مىگردند .
حتى اگر احتمال شكست در مبادله دوره سوم ، به مغز انسانهاى دوره دوم خطور كند ، بدون ترديد ، فراگيرى و گرديدن ( تعليم و تربيت ) و انعقاد شخصيت براى آينده نيز مختل مىگردد .
بطور كلى اصالت حيات و شئون و ارزشهاى آن در دوره سوم تفسير و توجيه مىگردد ، زيرا دوره يكم و دوم جنبه علت و مقدمهاى براى دوره سوم دارد و دوره چهارم معلول و يا رويداد حتمى پس از دوره سوم است . لذا از هر نظرى كه انسان را مطرح كنيم ، چه از نظر اقتصادى و حقوقى و اجتماعى و سياسى و چه از نظر عقيدتى و اخلاقى ، مجبوريم دوره سوم حيات انسان را در درجه يك از اهميت تلقى كنيم . زيرا انسان در دوره يكم و دوم براى دوره سوم ساخته مىشود و در دوره چهارم با سپرىكردن معمولى دوره سوم ، خود را برگى لرزان و خزانديده در شاخسارى از درخت بهارى محيط و اجتماع مىبيند و اگر دوره سوم را با موفقيتى كه اجتماع وسائل آن را فراهم نموده است بگذراند ، نه تنها فرسودگى و سردى دوره چهارم او را طفيلى و برگ لرزان خزان ديده نمىنمايد ، بلكه طراوت و زيبائى بهارى درخت اجتماع را كه روزگارى در رويانيدن آن گذرانيده است ، در خويشتن احساس مىكند . بنابراين ملاحظات مجبور مىشويم دوره سوم حيات انسانها را از نظر قرارگرفتن آن در مجراى مبادله ، مورد تحقيق و بررسى جدى قرار بدهيم :