مقدمهاى براى حل معماى اصالت فرد يا اجتماع يا هر دو
اعتراف مىكنيم كه طرح اين معماى ديرينه كه همه افكار عالى را بخود مشغول داشته است ، رابطه مستقيم با بحث كنونى ما كه تعيين ملاك ضرورت و تجمل است ندارد . ولى چون براى تعيين ملاك مزبور به تعريف و توضيح « حيات معقول » نيازمند بوديم و به طور مختصر آن را مطرح كرديم ، لازم ديديم كه ضرورت و ارزش فوق العاده بااهميت اين حيات را يادآور شويم .
لذا مجبور شديم كه : اين مسئله را مطرح نمائيم كه معماى ديرينه « اصالت
[ 68 ]
فرد يا اجتماع يا هر دو » كه در مكتبهاى معمولى بشرى هرگز به حل و فصل نهائى نرسيده است ، تنها با ورود انسانها به حيات معقول گشوده مىشود ،
زيرا چنانكه روشن است نه « حيات طبيعى محض » مىتواند جز خود ، جاندار ديگرى را بشناسد و نه حيات « مستهلك در خواستههاى مهارنشده » تنها احساس پيوستگى حيات انسان به يكديگر كه پيوسته به يك نظم عالى و آگاهانه در هستى است ، مىتواند فرد داراى امتياز و استعداد عالى را وادار كند كه همه موجوديت ممتاز خود را وابسته به حيات كلى مزبور تلقى نمايد و به كاربردن آنها را در حيات جمعى ، فوق سوداگريها قرار بهدهد .
منظور ما احساس اشتراك و پيوستگى حيات انسانها به يكديگر ، يك احساس عاطفى نيست كه ارزشش همان لذتى باشد كه در هنگام آن احساس به وجود مىآيد . بلكه احساسى بالاتر است كه با فعاليت عقل و راهنمائى قطبنماى وجدان در درون انسانها بروز مىكند . به نظر ما كمتر كسى است كه اگر مقدارى آگاهى مناسب به او داده شود ، احساس مزبور در او بيدار نگردد . يكى از روشنترين دلايل و شواهد وجود ريشه اين احساس در درون همه انسانها ، بهوجودآمدن هزارها كتاب ادبى و انسانى در شرق و غرب است كه با بيان جملات مربوطه ، احساس اشتراك حياتها و پيوستگى آنها را به يك نظم عالى هستى بيدار و تحريك نمودهاند . روشن است كه احساس عاطفى لذتبخش و زودگذر غير از اين احساس برين است كه منشاء ايمان و اعتقاد عميق بوده موجبات مؤثرترين حركات تحولات بشرى را فراهم آورده است .