ايدهئولوژى اسلامى طبيعت واقعى انسان را در مسير جاده وسط رو به تكامل به حركت در ميآورد .
تاريخ بشرى شاهد بروز عقايد و مكتبهائى فراوان است كه مىخواهند طبيعت انسان را مطابق شرائط ذهنى خود تفسير نموده و زندگى تكاملى او را تعليم دهند . بدان جهت كه اين عقايد و مكتبها محصول فكر و موضعگيريهاى خاص بنيانگذاران آنها بوده و هيچ يك از آنها توانائى شناخت طبيعت واقعى انسان و جادهاى را كه براى رسيدن به تكامل ، بايد روى آن حركت كند دارا نمىباشند . لذا هم در شناخت و تشخيص طبيعت واقعى انسان به افراط و تفريط افتادهاند و هم در تعيين جادهاى كه كاروان انسانى با پيمودن آن به مقاصد سازنده و تكاملى خويش مىرسد . پس افراط و تفريط در دو موضوع صورت گرفته است :
موضوع يكم شناخت انسان : ما درباره اين موضوع با افراط و تفريط هاى زير كه جنبه نمونهاى دارند روبرو هستيم :
آنچه را كه درباره شناسائى انسان به دست آوردهايم ، كامل بوده هيچ نقطه مجهولى درباره انسان نمانده است . اين يك افراط است كه وجود صدها مجهول در قلمرو تاريخ و هنرها و روانشناسى و هدفهائى كه تاكنون براى زندگى انسان عرضه شده است و زيربناهاى حقوقى و عوامل بروز شخصيتها و تمدنها و سقوط آنها و مسائل اقتصادى ، آنرا اثبات مىكند . در برابر اين افراط ، با چنين تفريطى روبرو هستيم كه مىگويد ، هيچ چيزى از انسان شناخته
[ 144 ]
نشده است ، و اين موجود يك مجهول مطلق است كه هر نظريهاى درباره شناخت آن گفته مىشود ، پردهاى ديگر بر چهره واقعى آن مىكشد . حد وسط اين افراط و تفريط اينست كه ما درباره انسان خيلى چيزها مىدانيم و از اين دانستنىهائى كه در اختيار ما قرار گرفته است بهرهبردارىهاى متنوع نمودهايم .
ما انسانها با يكديگر تفاهم مىكنيم ، ارتباطات گوناگونى ميان خود برقرار مىسازيم و تا حدود قابل توجهى ، آينده انسان را پيشبينى مىكنيم ، و با مشاهده كيفيتهاى زندگى او ، علل و شرائط بوجودآورنده آنها را درك مىكنيم . . . از طرف ديگر ما درباره پديدهها و فعاليتهاى مغزى و روانى آدمى جز با استفاده مبهم از قوانين عمومى طبيعت برون ذاتى مانند قانون عليت ، و درك آثار فيزيكى و فيزيولوژى آن پديدهها و فعاليتها چيزى نمىدانيم ، ما لذت و الم را با انواع فراوانى كه دارند ، مانند نمودهاى فيزيكى كه بطور مستقيم به وسيله حواس يا در آزمايشگاهها كه قابل مشاهده مىباشند نمىبينيم ، بلكه فقط آنها را در مىيابيم . ما درباره شناخت سرگذشت و آينده انسانها از تجزيه و تركيب پديدهها و رويدادهائى استفاده مىكنيم كه معمولا مىتوانند معلول عواملى باشند كه به جهت اشتراك در بهوجود آوردن آنها قابل تعيين قطعى نيستند ، به عنوان مثال تاريخ براى ما مىگويد : ميان دو قوم با يكديگر در فلان زمان جنگ و پيكار بوده است ، چون مىدانيم كه جنگ ممكن است به عوامل گوناگون مستند باشد ، مانند امور اقتصادى ،
مسائل ايدهئولوژيك ، برترىجوئى و خودخواهى ، لذا امكان ندارد كه يكى از آن عوامل سهگانه را به طور قطع عامل مشخص آن جنگ معرفى نمائيم .
بلكه در آن موارد هم كه دخالت يكى از آن عوامل در جنگ مفروض براى شخص محقق چشمگيرتر بوده باشد ، باز نمىتوان حكم قاطعانهاى در انحصار آن عامل صادر كرد ، زيرا ممكن است عامل حقيقى جنگ برترىطلبى يا آزادىخواهى باشد ، در عين حال عامل چشمگير جنبه ثانوى ، يا نتيجهاى
[ 145 ]
براى عامل حقيقى داشته باشد . بنابراين ، حد وسط در شناخت انسان همان است كه در مكتب اسلام مىبينيم كه با تحريك انسانها براى به كار انداختن حواس و عقل و تجربه ، انسان و جهان را قابل شناسائى معرفى مىكند :
سَنُريهِمْ آياتِنا فىِ الْآفاقِ وَ فى اَنْفُسِهِمْ 1 ( ما براى آنان آيات خود را در پهنه جهان و نفوس خود آنان نشان مىدهيم ) در اين آيه به اضافه اينكه امكان شناسائى انسان و جهان را تصريح مىكند ، اين نكته را هم متذكر مىشود كه شناخت انسان و جهان بتدريج صورت خواهد گرفت ، و در عين حال با بيانات مختلف متذكر مىشود كه سيستم معرفتى درباره انسان و جهان براى هميشه باز خواهد بود :
وَ قُلْ رَبِّ زِدْنى عِلْماً 2 ( و بگو پروردگارا ، بر علم من بيفزا )