دشنام نيست بيان واقعيت است
اصطلاح بافنده ممكن است يكى از دو معنى را در بر داشته باشد :
معناى يكم بافندگى در بيان و تفكراتى كه در زندگى در قلمرو انسانها و
-----------
( 1 ) الحجر آيه 35
[ 285 ]
جهان انجام ميگيرد . اين معناى رايجى است كه در عدهاى از اقوام و ملل به كار ميرود ، مثلا گفته ميشود : فلسفه ميبافد ، معرفت ميبافد ، خيالبافى ميكند .
روايتى كه از امام صادق عليه السلام نقل شده است ، بافندگى مذموم را به همين معنى تفسير فرموده است .
اين روايت در وسائل الشيعه است :
ذكر الحائك عند ابيعبد اللَّه ( ع ) انّه ملعون . فقال : انّما ذلك الّذى يحوك الكذب على اللَّه و رسوله 1 ( حائك ( بافنده ) در حضور امام صادق عليه السلام مطرح شد و گفتند كه بافنده ملعون است . امام فرمود كه مقصود كسى است كه به خدا و پيغمبرش دروغ ببافد . ) و در جلد 3 ص 287 از منهاج البراعة آمده است كه امير المؤمنين فرمود :
« بافندگان ياران خوارج خواهند بود . » معناى دوم بافندگى به مفهوم لغوى آن ، مانند قماش و مدقال و غير ذلك . اين شغل در زمان جاهليت در يمن مخصوص پستترين افراد بوده است وقتى كه يك شغل در جامعهاى محقر شمرده ميشد ، بدون ترديد افرادى كه آن شغل را بعهده مىگرفتند ، بطور طبيعى در جامعه احساس حقارت مينمودند .
اين جريانى بوده است كه در جامعه باستانى يمن وجود داشته است ، و لازمهاش اين نيست كه اين شغل بافندگى ذاتا پست بوده باشد . بلكه در آن دوران كه دستگاههاى ماشينى بافندگى وجود نداشته و كار بافتن با دست انجام ميگرفته است ، كار يكنواخت و تمركز همه قواى دماغى و عضلانى در كارى كه از نظر انديشه و تنوع موضوع تا حد صفر تنزل دارد ، بدون ترديد موجب ركود انديشه و خمود روانى ميگردد و اين ركود و خمود با نظر به انحصار كار در بافندگى و نبودن وسيله ، ذاتا زشت و پليد نيست . بلكه يك حالت مغزى و روانى است كه خارج از دو منطقه ارزش و ضد ارزش ميباشد . روايتى از امام صادق عليه السلام درباره معلمان مكتبى و بافندگان نقل شده است كه 1 منهاج البراعه ج 3 ص 258 حاج ميرزا حبيب اللَّههاشمى خوئى
[ 286 ]
فرموده است : با معلمان مكتبى و بافندگان مشورت نكنيد ، زيرا عقول آنان راكد است ) « منهاج البراعه حاج ميرزا حبيبهاشمى خوئى ج 3 ص 285 » امير المؤمنين عليه السلام با بكار بردن « بافنده پسر بافنده » درباره اشعث بيان واقعيتى را فرموده و اشاره به ركود و خمود ذهنى او نموده است كه تو با اين وضعى كه دارى ، چه ميفهمى كه ضرر من در چيست و نفع من كدام است ؟ ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ميگويد : « اهل يمن در ميان مردم به جهت بافندگى برد يمانى تقبيح مىشوند و در سخنى از خالد بن صفوان چنين آمده است : « چه بگويم درباره قومى كه يا بافنده برد يا دباغ پوست و يا پرورنده ميمونند . زنى امور مملكتشان را اداره مىكرد و يك موش آنان را غرق نمود و هدهد راه حضرت سليمان ( ع ) را به آنان باز كرد ) اما كفر پدر اشعث كه قيس ناميده ميشد ، احتياج به استدلال ندارد .
و منافق بودن خود اشعث روشنتر از آنست كه نيازى به اثبات داشته باشد .
ابن ابى الحديد ميگويد : اشعث يكى از منافقان در خلافت امير المؤمنين ( ع ) بود و مثل او در ميان اصحاب امير المؤمنين مثل عبد اللَّه بن ابى بن سلول در اصحاب رسول اللَّه ( ص ) بود . هر دو موجود [ خبيث ] از سران منافقان زمان خود بودند » 1 اصل جملهاى كه امير المؤمنين فرموده بود ، اينست : « هنگاميكه آن بزرگوار درباره امر حكمين ( ابو موسى اشعرى و عمرو عاص ) سخن ميگفت ، مردى از اصحاب امير المؤمنين برخاست و گفت : « يا امير المومنين نخست ما را از مسئله حكميت نهى فرمودى ، سپس امر فرمودى كه آنرا بپذيريم و ما نميدانيم بكدامين دستور شما عمل كنيم ، امير المؤمنين عليه السلام در پاسخ آن مرد فرمودند : « اينست جزاى كسى كه رأى و احتياط را ترك كند . » اشعث احمق خيال كرد كه امير المؤمنين جمله مزبور را درباره خود فرمودهاند . در صورتى
-----------
( 1 ) شرح نهج البلاغه ج 1 ص 297 چاپ دار الاحياء الكتب العربيه
[ 287 ]
كه آن بزرگوار مردمى را كه به دستور امير المؤمنين در نهى از حكميت اعتنا نكردند ، مورد خطاب و توبيخ قرار داده است ، يعنى علت اين اضطراب خود شما بوديد كه حكميت را پذيرفتيد در صورتيكه من از آن نهى ميكردم . 9 ، 10 و اللَّه لقد اسرك الكفر مرّة و الاسلام اخرى فما فداك من واحدة منهما مالك و لا حسبك ( سوگند به خدا ، يكبار در جاهليت كفر ترا اسير كرد و بار ديگر اسلام ترا اسير نموده است ، ننگ هيچيك از اين دو اسارت را نه مالت مرتفع ساخت و نه شخصيت داراى ارزش انسانى تو )