مقدمهاى براى توضيح علمى كار در جريان حيات و پديدههاى آن
در قلمرو معرفت و جهانبينى علمى بدون مراعات يك اصل ضرورى ،
جز شناختهاى ناقص كه گاهى هم مانع پيشرفت شناسائىهاى لازم مىباشند ،
نتيجهاى گرفته نمىشود . اين اصل عبارت است از اصل ارتباط در شناخت ،
معناى آن بطور روشن اينست كه براى شناخت لازم و كافى يك موضوع بايستى آن را در حال ارتباط با ديگر موضوعات و پديدهها كه رابطه منطقى با آنها دارد ، مورد بررسى و شناخت قرار داد ، زيرا تفكيك و جدا كردن يك موضوع از ديگر موضوعات و پديدههاى مربوط به آن ، چهرهاى ناقص از آن را در ديدگاه ما قرار مىدهد . يك مثال روشنى را در نظر مىگيريم : برگ سبز و با طراوت را از درخت مىچينيم و آنگاه آن برگ را در مجهزترين و دقيقترين آزمايشگاه براى شناسائى مورد بررسى قرار مىدهيم . در اين تحقيقات آزمايشگاهى ممكن است اجزاء و خواص و كيفيتهاى فراوانى از برگ را بشناسيم ، ولى موضوعى را كه ما شناختهايم برگى است كه از شكوفه متصل به شاخه و ساقه درخت و مواد تغذيه زمينى و جريان آب و تماس با هوا و اشعه آفتاب بريده و جدا است . با اين فرض ، قطعى است كه ما همه موجوديت برگ را
[ 123 ]
در حال ارتباطات مزبور نشناختهايم . مثال ديگر براى توضيح اصل ارتباط در شناخت :
يك نمود هنرى را براى شناخت و ارزيابى برمىنهيم ، هيچ جاى ترديد نيست كه اگر آن نمود هنرى را بريده و جدا از انگيزهها و آگاهىهاى شخص هنرمند و همچنين بريده و جدا از وضع ذهنى و روانى جامعهاى كه نمود هنرى مزبور ، در آن بوجود آمده است ، براى شناخت برنهيم ، بطور قطع شناسائى ما از حدود درك آن نمود هنرى كه عينيت پيدا كرده است ، تجاوز نخواهد كرد بلكه ممكن است آن اثر هنرى با ناديدهگرفتن ارتباطات مزبور ،
بكلى نامفهوم و بىمعنا بوده باشد ، مانند بعضى از نقاشيهاى كوبيسم كه پيكاسو به وجود مىآورد . پس از اين مقدمه و تصديق به ضرورىبودن اصل ارتباط در شناخت بايستى همين اصل را در مباحث مربوط به حقيقت و ابعاد كار و ارزش آن ، مؤكدا رعايت نمائيم .
اساسىترين موضوعى كه با كار و فعاليت انسانى ارتباط مستقيم و منطقى قطعى دارد ، حيات خود انسان است ، يعنى كار يكى از اساسىترين و باعظمتترين پديدههاى حيات است ، بطوريكه مىتوان گفت : بهترين و ارزندهترين حيات آن است كه كار و كوشش در آن موجب به ثمر رسيدن شخصيت انسانى گردد . و همچنين با نظرى ديگر مىتوان گفت : كار عبارت است از آن تموج و فعاليت حيات كه آدمى بدون آن تفاوتى با جمادات و نباتات ندارد مگر در يك عده مختصات طبيعى ضرورى مانند احساس و حركت ارادى و غيره . بنابراين ، مجبور مىشويم كه كار و جريان حيات انسانى و ارتباط آن دو را با يكديگر مطرح نموده ، راهى براى حل اين مسئله پيدا كنيم كه انسان زنده كه در اين دنيا زندگى خود را بوسيله كار مستهلك مىسازد ، چه مىدهد و چه مىگيرد ؟ براى پيداكردن اين راه حل بايستى انواع دورانهاى حيات آدمى را در نظر بگيريم . نخست مسير حيات انسانهاى دوران
[ 124 ]
معاصر را بررسى مىكنيم :